گنجور

بخش ۶۷ - رسیدن شهریار به بیشه ششم و جنگ او با غولان گوید

شب تیره در بیشه راندند اسپ
خروشان بکردار آذرگشسب
هوا سرد بود از دم زمهریر
فرود آمد آنگه یل شیرگیر
بسی هیمه کردند از بیشه جمع
دل خویش کردند ز اندیشه جمع
همانگاه آتش برافروختند
همه چشم دانش فرو دوختند
بیامد بناگه یکی مرد پیر
به نزدیک آن پهلوان دلیر
بزاری همی گفت کای پهلوان
یکی مرد پیرم بدل ناتوان
یکی پور بودم جوان و ملول
ربودش ز من اندرین شهر غول
کنون هستم اندر پناه شما
نمایم در این بیشه راه شما
نمایند این بیشه ایدر به پای
که نبود در این بیشه آرام جای
که هستم بسی دل از اینجا ملول
که هست این همه بیشه مأوای غول
سپهدار گفتا به جمهور شاه
کزیدر بیا تا بگیریم راه
بدو گفت جمهور کای سرفراز
خرد را بکن چشم دانش فراز
همانا که غولست این ناسزا
که زینگونه آمد به نزدیک ما
ورا گر توانی بیاور بدست
وگرنه بما غول آرد شکست
جهان جوی برداشت از سفره نان
بدان غول گفتا بیا و ستان
بشد پیش تا نان ستاند از اوی
گرفتش سر و دست آن جنگجوی
ببست آن زمانش جهان جوی دست
به پایش نگه کرد آن شیر مست
چه خر بود پایش پر از موی و سم
چه خر داشت سم و چه خر داشت دم
سرش خواست از تن ببرد روان
یکی نعره زد غول تیره روان
ز هر سوی او غول آمد هزار
چه دید آن چنان گرد خنجرگزار
ز غولان فرو ماند اندر عجب
ز بس غول دید اندر آن تیره شب
همه نره غولان بالا بلند
که برقد ایشان نبودی کمند
سراسر تنان شان پر از موی بود
همه بیشه زیشان پر از بوی بود
برون آمد از بیشه پانصد هزار
بدینگونه غولان با گیر و دار
ستادند در گرد ایشان همه
مر آن نره غولان خروشان همه
مرآن غول کآن شیر نر بسته بود
بدان بستگی جان او خسته بود
قضا را که آن شاه غولان بدی
که از بهر او غول نالان بدی
سپهدار را گفت آن نره غول
کازین لشکر من نباشی ملول
منم شاه غولان درین بیشه در
رها کن مرا ای یل نامور
که تا این سپه را برم از برت
کسی کشته ناید از این لشکرت
سپهدار گفتا که از رای خویش
مبادا بگردی بد آری به پیش
بگفتا به خورشید تابان قسم
که ازکین نیارم برت با دودم
سپهدار گفتا به یزدان پاک
کاز کین نسازم ترا من هلاک
سپهدار چون نام یزدان ببرد
فروغ از دل نره غولان ببرد
دراندیشه آن نره غولان شدند
گریزنده از نام یزدان شدند
مرآن غول کش بود در بند پای
بمرد او چه بشنید نام خدای
نبد پا که بگریزد از بند گرد
ز بیم یل نام یزدان بمرد
چنین تا سر از پرده برداشت شید
نیامد ز غولان دگر خود پدید
سپهبد همی بر(د) نام خدای
خداوند روزی ده و رهنمای
بدانست کز نام یزدان پاک
مر ان نره غولان شد آندم هلاک
بر اتش نهاد و تنش را بسوخت
دگر باره چشم خرد را بدوخت
زبوی بدش باز غولان همه
رسیدند چون نره شیران همه
سپهبد دگر برد نام خدای
دگر باره رفتند غولان ز جای
سپهبد به جمهور گفتا که هین
بسیج سفر کن بزین برنشین
بزین بر نشستند رفتند شاد
ازآن بیشه دلشاد و خرم چه باد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب تیره در بیشه راندند اسپ
خروشان بکردار آذرگشسب
هوش مصنوعی: در دل شب تاریک، اسب تند و پرشور را در جنگل می‌رانند، همچون آذرگشسب که نمادی از شجاعت و قدرت است.
هوا سرد بود از دم زمهریر
فرود آمد آنگه یل شیرگیر
هوش مصنوعی: هوا بسیار سرد بود و از شدت سرما، یل (شیر یا جنگجو) مانند طوفانی قوی و نیرومند به زمین آمد.
بسی هیمه کردند از بیشه جمع
دل خویش کردند ز اندیشه جمع
هوش مصنوعی: افراد زیادی تلاش کردند و دل‌های خود را از تفکرات مختلف گردآوری کردند.
همانگاه آتش برافروختند
همه چشم دانش فرو دوختند
هوش مصنوعی: در همان لحظه، آتش روشن کردند و همه به دقت به چشم دانش خیره شدند.
بیامد بناگه یکی مرد پیر
به نزدیک آن پهلوان دلیر
هوش مصنوعی: ناگاه مردی سالخورد به نزد آن پهلوان شجاع آمد.
بزاری همی گفت کای پهلوان
یکی مرد پیرم بدل ناتوان
هوش مصنوعی: بزاری می‌گفت: ای پهلوان، یک مرد پیر در بدن ناتوانی وجود دارد.
یکی پور بودم جوان و ملول
ربودش ز من اندرین شهر غول
هوش مصنوعی: من جوانی داشتم که دلشکسته و ناامید بودم، اما در این شهر موجودی خطرناک او را از من دزدید.
کنون هستم اندر پناه شما
نمایم در این بیشه راه شما
هوش مصنوعی: اکنون در سایه حمایت شما هستم و در این جنگل از شما راهی را پیدا می‌کنم.
نمایند این بیشه ایدر به پای
که نبود در این بیشه آرام جای
هوش مصنوعی: در این جنگل کسی نیست که در آنجا آرامش پیدا کند و نتوان به راحتی در آن قدم زد.
که هستم بسی دل از اینجا ملول
که هست این همه بیشه مأوای غول
هوش مصنوعی: من از اینجا بسیار دلگیرم، چرا که در این مکان پر از ترس و دلهره، خطر بزرگی lurking است.
سپهدار گفتا به جمهور شاه
کزیدر بیا تا بگیریم راه
هوش مصنوعی: فرمانده گفت به جمعیت شاه: بیایید تا مسیر را پیدا کنیم و حرکت کنیم.
بدو گفت جمهور کای سرفراز
خرد را بکن چشم دانش فراز
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای بلندمرتبه، دانش خود را بالا ببر و با بینش و خرد خود، به دیگران آگاهی بده.
همانا که غولست این ناسزا
که زینگونه آمد به نزدیک ما
هوش مصنوعی: قطعاً این سخن زشت مانند یک غول بزرگ است که به ما نزدیک شده است.
ورا گر توانی بیاور بدست
وگرنه بما غول آرد شکست
هوش مصنوعی: اگر توانستی او را به دست بیاوری، وگرنه ما را نابود خواهد کرد.
جهان جوی برداشت از سفره نان
بدان غول گفتا بیا و ستان
هوش مصنوعی: جهان از منبع زندگی و روزی بهره می‌برد، به بزرگ و قدرتمندی که در زندگی‌اش نقش دارد، می‌گوید بیا و آنچه را که می‌خواهی، بگیر.
بشد پیش تا نان ستاند از اوی
گرفتش سر و دست آن جنگجوی
هوش مصنوعی: مردی به سوی دیگر آمد تا نان بگیرد و از او سر و دست جنگجویی را گرفت.
ببست آن زمانش جهان جوی دست
به پایش نگه کرد آن شیر مست
هوش مصنوعی: در آن زمان که جهان در حال گذر بود، دست و پای شیر پرشوری را که مست و سرخوش بود، نگه داشت.
چه خر بود پایش پر از موی و سم
چه خر داشت سم و چه خر داشت دم
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی نسبت به موجودی صحبت می‌کند که به ظاهر ویژگی‌هایی دارد، اما در واقع، این ویژگی‌ها چندان مفهومی ندارند. به این معنا که داشتن پاهای پشمالو و سم و دیگر ویژگی‌ها، لزوماً به معنای مزیت یا برتری نیست و ممکن است صرفاً به جنبه ظاهری مربوط باشد. در نهایت، می‌توان گفت که به این مسأله اشاره دارد که برخی ویژگی‌ها در واقعیت اهمیت چندانی ندارند.
سرش خواست از تن ببرد روان
یکی نعره زد غول تیره روان
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی احساس می‌کند که موجودی ترسناک و غول‌آسا به او حمله کرده و با شنیدن صدای بلند آن، ترس و دلهره او افزایش می‌یابد. او احساس می‌کند که وجودش در خطر است و ممکن است چیزی از او گرفته شود. این تصاویر به خوبی حس جنگ و مبارزه و ترس عمیق را منتقل می‌کند.
ز هر سوی او غول آمد هزار
چه دید آن چنان گرد خنجرگزار
هوش مصنوعی: از هر سو، هیولاهایی به سمت او آمدند. او چه دید که در میان این گرد و غبار، مانند خنجر کشیده ای ایستاده بود؟
ز غولان فرو ماند اندر عجب
ز بس غول دید اندر آن تیره شب
هوش مصنوعی: ز شگفتی غول‌ها در آن شب تاریک، حیرت‌زده مانده است، زیرا که آن‌قدر غول دیده که عقلش را از دست داده است.
همه نره غولان بالا بلند
که برقد ایشان نبودی کمند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همه‌ی نره غول‌ها و موجودات بزرگ و قوی در دنیا وجود دارند، اما هیچ‌کدام از آن‌ها نتوانسته‌اند به مقام و مرتبه‌ی کسانی که بر آنها تسلط دارند برسند. در واقع، اشاره به این دارد که ممکن است خیلی‌ها بزرگ و قدرتمند به نظر بیایند، اما کسی هست که بر آن‌ها سلطه دارد.
سراسر تنان شان پر از موی بود
همه بیشه زیشان پر از بوی بود
هوش مصنوعی: تمام بدن آن‌ها پر از مو بود و همه جنگل آن‌ها پر از عطر و بوی خوش بود.
برون آمد از بیشه پانصد هزار
بدینگونه غولان با گیر و دار
هوش مصنوعی: از جنگل پانصد هزار غول به این صورت بیرون آمدند و در حالتی گیرا و آشفته قرار دارند.
ستادند در گرد ایشان همه
مر آن نره غولان خروشان همه
هوش مصنوعی: همه در اطراف آن شخص بزرگ و قوی ایستاده‌اند، همچون غول‌های سرسخت و پرنشاط که به شدت برافراشته‌اند.
مرآن غول کآن شیر نر بسته بود
بدان بستگی جان او خسته بود
هوش مصنوعی: این غول را به تصویر بکش که آن شیر نر به او وابسته است و جان او به خاطر این وابستگی رنج می‌برد.
قضا را که آن شاه غولان بدی
که از بهر او غول نالان بدی
هوش مصنوعی: سرنوشت همچون شاهی است که بر سر غول‌ها فرمانروایی می‌کند و به خاطر او، غول‌ها به شکایت و ناله درآمده‌اند.
سپهدار را گفت آن نره غول
کازین لشکر من نباشی ملول
هوش مصنوعی: غول نر به سپهدار گفت: اگر تو در لشکر من نباشی، بسیار ناخوشحال می‌شوم.
منم شاه غولان درین بیشه در
رها کن مرا ای یل نامور
هوش مصنوعی: من در این جنگل پادشاه غول‌ها هستم، ای قهرمان معروف! مرا آزاد کن.
که تا این سپه را برم از برت
کسی کشته ناید از این لشکرت
هوش مصنوعی: تا زمانی که این سپاه را از کنار تو بردارم، هیچ‌کس از این لشکر کشته نخواهد شد.
سپهدار گفتا که از رای خویش
مبادا بگردی بد آری به پیش
هوش مصنوعی: فرمانده گفت: نباید از تصمیم خود منحرف شوی، که این کار به ضررت خواهد بود.
بگفتا به خورشید تابان قسم
که ازکین نیارم برت با دودم
هوش مصنوعی: گفت به خورشید درخشان قسم که هیچ کینه‌ای از تو در دل ندارم و با غم و اندوه خودم را نمی‌سوزانم.
سپهدار گفتا به یزدان پاک
کاز کین نسازم ترا من هلاک
هوش مصنوعی: فرمانده به خداوند مهربان گفت که من هرگز به خاطر انتقام، تو را مورد آزار قرار نمی‌دهم.
سپهدار چون نام یزدان ببرد
فروغ از دل نره غولان ببرد
هوش مصنوعی: زمانی که فرمانده، نام خدا را به زبان آورد، نور و روشنی از دل غول‌های نر از بین خواهد رفت.
دراندیشه آن نره غولان شدند
گریزنده از نام یزدان شدند
هوش مصنوعی: در فکر آن غول‌های نیرومند، از نام خدا فرار کردند.
مرآن غول کش بود در بند پای
بمرد او چه بشنید نام خدای
هوش مصنوعی: شخصی قوی و شجاع در جنگ با غول‌ها بود، اما در آخرین لحظات زندگی‌اش، به نام خداوند توجه کرد و به آن پناه برد.
نبد پا که بگریزد از بند گرد
ز بیم یل نام یزدان بمرد
هوش مصنوعی: اگر پا از بند رهایی یابد، از ترس یل، نام خداوند بر او نخواهد مرد.
چنین تا سر از پرده برداشت شید
نیامد ز غولان دگر خود پدید
هوش مصنوعی: وقتی آن زیبارو چهره‌اش را نمایان کرد، دیگر هیچ موجودی ترسناک و هولناک وجود نداشت.
سپهبد همی بر(د) نام خدای
خداوند روزی ده و رهنمای
هوش مصنوعی: فرمانده بزرگ بر نام خدا می‌اندیشد که او خود روزی‌دهنده و راهنماست.
بدانست کز نام یزدان پاک
مر ان نره غولان شد آندم هلاک
هوش مصنوعی: او فهمید که به خاطر نام خداوند پاک، آن نر غولان در آن لحظه نابود شدند.
بر اتش نهاد و تنش را بسوخت
دگر باره چشم خرد را بدوخت
هوش مصنوعی: او خود را در آتش افکند و به جانش آسیب رساند، بار دیگر چشم بصیرت و فهم خود را عاشقانه به او نزدیک کرد.
زبوی بدش باز غولان همه
رسیدند چون نره شیران همه
هوش مصنوعی: از صدای بد او، تمام غول‌ها به جمع آمدند، همان‌طور که شیران نر همه گرد هم می‌آیند.
سپهبد دگر برد نام خدای
دگر باره رفتند غولان ز جای
هوش مصنوعی: سردار دیگر نام خدا را به زبان آورد و به این ترتیب، غول‌ها از آن مکان به‌سرعت رفتند.
سپهبد به جمهور گفتا که هین
بسیج سفر کن بزین برنشین
هوش مصنوعی: سپهبد به جمعیت گفت که هر چه زودتر آماده سفر شوید و سوار بر اسب‌هایتان شوید.
بزین بر نشستند رفتند شاد
ازآن بیشه دلشاد و خرم چه باد
هوش مصنوعی: بزها بر روی تپه نشسته بودند و خوشحال از آن جنگل تازه و شاداب به سمت دیگر رفتند. چه خوشحالی خوش‌هوا و خوش‌خبر!