گنجور

بخش ۶۵ - رسیدن شهریار به بیشه چهارم و جنگ او با موران و دیدن دخمه گرشاسب را گوید

یکی دشت پیش آمدش ناگهان
که پیدا نبودش کنار و گران
همه دشت آکنده از خار بود
برون رفتن از دشت دشوار بود
بپرسید کاینجا چو چیز است پس
که از کینه اندر ستیز است بس
بگفتا بیابان موران بود
تهی این بیابان ز گوران بود
بیابان همه پر ز مور است بس
تهی این بیابان ز گور است بس
هرآن کس که آرد بدین ره گذر
بدرند مورانش از یکدگر
همه همچو گرگ است و گفتار تیز
ز شیران نیارند رخ در گریز
سپهدار گفتش که ای نامور
چسان می توان رفت زین ره بدر
که موران نه چون شیر و گرگان بوند
که در کینه موران چو شیران بوند
فروماند برجای جمهور شاه
ندانست تا چون کند ساز راه
سپهدار هم زین فرو ماند نیز
سرش بود از کین مضراب تیز
فرود آمد آنجای با سروران
یکی آهو از دشت آمد دمان
سپهدار برداشت پیچان کمند
نشست ازبر تازی اسپ بلند
سرآهویک را بدام آورد
سگ نفس را دل بکام آورد
گریزان شد از پیش آهو دوان
برفت از پسش نامور پهلوان
یکی پشته دید بیحد بلند
برآن پشته بردنده رش؟ کمند
یکی قلعه ای دید بس استوار
بدین ره بیک میل کرده حصار
زره پوش مردی برافراز بام
بر اسبی سوار و رخش تیره فام
سیه زنگئی همچو یک کوه قار
ابر طاق دروازه بد استوار
کمانی بدست اندرش با خدنگ
تو گوئی که دارد مگر رای جنگ
که هرکس که آید به نزدیک در
زند بر سرش تیر خارا گذر
سپهبد ندانست که آنجا کجاست
بسی گشت هر سوی از چپ و راست
همی بانگ قمری و بلبل بدی
به قلعه و ران بانگ غلغل بدی
نبودش در آن قلعه چه هیچ راه
فروماند آن پهلوان سپاه
یکی چشمه ای دید پر آب سرد
فرود آمد آنجا و آرام کرد
برآسود لختی و آبی بخورد
فرو رفت بر جای و خوابش ببرد
روانش روان بیشه در خواب خوش
که مردی به بالا و با یال کش
که ای گرد فرزند شاد آمدی
به مهمانی ما چه باد آمدی
همانا ندانی که اینجای چیست
ندانی که این مرد گوینده کیست
منم گرد گرشاسب ای نامدار
بود دخمه من درون حصار
مر این قلعه خود خیمه گاه من است
سوارش غلام سپاه من است
که این دخمه را پاسبان است و بس
بافسان چنان زو نشان است بس
بیا تا ببینی یکی روی من
در این باغ آن سرو دلجوی من
چه بیدار شد آن یل نام جوی
درقلعه بگشاد بر روی او(ی)
بشد در درون آن یل نامدار
یکی باغ دید او چه خرم بهار
همه باغ پر سنبل و لاله بود
ز بلبل همه باغ پرناله بود
میان بر یکی گنبدی دید شیر
به گنبد درآمد دلاور دلیر
سراسربد آن گنبد از لاجورد
درو بند و دیوار یاقوت زرد
میان بر یکی در دلاور بدید
زده قفل و برپهلوی او کلید
گشود آن زمان در یل نامدار
درآمد در آن دخمه یل شهریار
چه آمد به سردابه شیر دلیر
ز زر دید کرده میان چار شیر
برافراز آن چار شیر بزرگ
یکی تخت دید آن دلیر سترگ
مر آن تخت یکسر ز یاقوت ناب
درخشنده ماننده آفتاب
برآمد بر آن تخت شیر دلیر
سرافراز و شیر اوژن و شیرگیر
سه کس دید خوابیده برروی تخت
به ماننده سایه گستر درخت
ز روی یکی پرده چون برگرفت
ز رخسار او ماند اندر شگفت
تو گوئی که آن مرد در خواب بود
چنان خفته در خواب بیدار بود
به بالین سر بدش لوحی ز زر
بخواند آن زمان لوح آن نامور
نوشته که این مرده ناتوان
بود سام نیرم یل پهلوان
مرا خفته هرکس که بیند به خاک
ز مهر جهان برکند جان پاک
عروس جهان گرچه هم خوابه است
که آخر تو را جای سردابه است
دگر آنچه از بهمن آید پدید
سراسر بدان لوح خواند و شنید
بیامد به بالین مرد دگر
یکی کالبد دید بازیب و فر
فروزان رخش بود مانند خور
نمرده است خوابیده گفتی مگر
یکی لوح زرین بزیر سرش
بدیبا بپوشیده سیمین برش
بزد دست و برداشت آن لوح زر
سپهدار شیراوژن نامور
نوشته که این یل نریمان بود
که زین گونه در خاک پنهان بود
سپرده روان و تن افتاده پست
جز از خاک چیزی ندارد بدست
سرانجام گیتی چه زین سان بود
خنک آنکه با داد یزدان بود
نپیچد سر از داد کیهان خدیو
نپوید بدان ره که آردش دیو
نکوشد که سازد ولی را نژند
که یزدان ندارد نژندی پسند
دگر آنچه از بهمن آید بدید
سراسر بدان لوح خواند و شنید
بدان لوح هم راز بهمن بخواند
بدیده بدان لوح گوهر فشاند
ببارید از دیدگان آب زرد
بنالید بر مژگان ناله کرد
ببالین آن دیگر آمد فراز
مرآن گر(د) گردن کش سرفراز
یکی مرد دید او به بالا بلند
کشیده برابرش کهلی به بند
چه آن پرده برداشت بر روی او
فرو ماند بر روی از موی او
پهن سینه سر گرد و ریش سفید
میان تنگ و رخساره مانند شید
ز زیر سرش لوح برداشت گرد
نوشته که ای مرد با دستبرد
بر این مرده گرشاسب راداست بس
که در دستش از دهر باد است بس
به گیتی درون سال هفتصد بدم
نه هرگز بکاریکه بد بد بدم
همه ساله بودم به نیکان گزار
نبود(م) بجز نیکوئی هیچ کار
چه کردم سرانجام از دهر پشت
نبودم بجز مشت خاکی به مشت
مبندید دل در سرای سپنج
کزو نیست جز درد و اندوه و رنج
بدین لوح هم کرد گرد جوان
که بهمن چه سازد بدین دودمان
بپوشید روشن دل نامدار
ببارید آب و بنالید زار
ز سردابه آمد برون نامور
خلیده روان و گسسته جگر
فرو بست در را یل نام دار
چنان چون کزان پیش بد استوار
وز آن پس درون دخمه یکسر بخواند
بر آن دخمه از دیده گوهر فشاند
ز گنبد چه آمد برون سرفراز
سروشی بگوشش چنین گفت راز
که شب از بیابان موران برو
که گشتی سرافراز سالار نو
یکی دسته ای گل از آن باغ چید
برون رفت در را دگر بسته دید
بیامد به نزدیک جمهور شاه
بدو گفت دید آنچه آن نیک خواه
نشاند و برو دسته گل نمود
کز آن دخمه خرم آورده بود
بدو گفت جمهور کای نامدار
مرا نیز بر تا ببینم حصار
ببردش بسی گشت دیگر نیافت
مرآن قلعه هر چند هر سو شتافت
شب تیره زآنجا به بستند بار
چه جمهور گرد آن یل شهریار
شب تیره آن راه بگذاشتند
از آن چشمه سیراب برداشتند
چه موران در آن شب خبر یافتند
سوی نامداران کمین ساختند
سر اندر پی نامداران زدند
همه نعره چون شیر غران زدند
دو گرد از یلان باستوران بزار
بماندند در چنگ موران نزار
برایشان چه موران بپرداختند
یلان ز آن بیابان برون تاختند
چه روز دگر آفتاب بلند
درآمد برین تخت نیلی پرند
برفتند از آن وادی هولناک
دو تن شد از آن نامداران هلاک
فرود آمد آنگا(ه) در پیش جوی
بسودند در خاک تیره دو روی
زمانی غمودند و برخاستند
تن از بهر رفتن بیاراستند
به جمهور گفت آن زمان پهلوان
که ای گرد روشن دل کاردان
درین منزل پنجم از روزگار
شگفتی چه بینم دراین کارزار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی دشت پیش آمدش ناگهان
که پیدا نبودش کنار و گران
هوش مصنوعی: ناگهان دشت وسیعی به او روی آورد که نه می‌توانست آن را تمام و کمال ببیند و نه حس می‌کرد که بار سنگینی بر دوش دارد.
همه دشت آکنده از خار بود
برون رفتن از دشت دشوار بود
هوش مصنوعی: تمام دشت پر از خار بود و خارج شدن از آن بسیار سخت بود.
بپرسید کاینجا چو چیز است پس
که از کینه اندر ستیز است بس
هوش مصنوعی: از دیگران بپرسید که دلیل جنگ و درگیری در اینجا چیست، وقتی که همه چیز بر اساس کینه و نفرت پایه‌گذاری شده است.
بگفتا بیابان موران بود
تهی این بیابان ز گوران بود
هوش مصنوعی: بیابان پر از مورچه‌هاست، اما این بیابان خالی از مردگان است.
بیابان همه پر ز مور است بس
تهی این بیابان ز گور است بس
هوش مصنوعی: بیابان پر از مور و حشره است و همینطور نشان می‌دهد که این بیابان به شدت خالی و بی‌حیات است.
هرآن کس که آرد بدین ره گذر
بدرند مورانش از یکدگر
هوش مصنوعی: هر کسی که از این مسیر عبور کند، مانند موریانه‌ها، در حال دریدن و از بین بردن یکدیگر است.
همه همچو گرگ است و گفتار تیز
ز شیران نیارند رخ در گریز
هوش مصنوعی: همه مانند گرگ‌ها هستند و نمی‌توانند مانند شیران با گفتارشان فرار کنند.
سپهدار گفتش که ای نامور
چسان می توان رفت زین ره بدر
هوش مصنوعی: فرمانده به او گفت: ای معروف، چگونه می‌توان از این راه عبور کرد؟
که موران نه چون شیر و گرگان بوند
که در کینه موران چو شیران بوند
هوش مصنوعی: مورچه‌ها مانند شیر و گرگ نیستند که در کینه و دشمنی قوی باشند، بلکه در عواطف و احساسات خود شبیه به شیران هستند.
فروماند برجای جمهور شاه
ندانست تا چون کند ساز راه
هوش مصنوعی: شاه جمهور در موقعیتی دشوار قرار گرفته و نمی‌داند چگونه باید عمل کند تا مشکلات را حل کرده و مسیر درست را پیدا کند. او در وضعیت بلاتکلیفی به سر می‌برد و نمی‌تواند تصمیم مناسبی بگیرد.
سپهدار هم زین فرو ماند نیز
سرش بود از کین مضراب تیز
هوش مصنوعی: سرهنگ نیز از این وضعیت ناامید مانده است و به خاطر کینه‌ای که در دل دارد، در تفکر و مشکلات فرو رفته است.
فرود آمد آنجای با سروران
یکی آهو از دشت آمد دمان
هوش مصنوعی: یک آهو با شکوه و زیبایی از دشت به سوی جمعی از بزرگواران و سروران فرود آمد.
سپهدار برداشت پیچان کمند
نشست ازبر تازی اسپ بلند
هوش مصنوعی: فرمانده با دقت و مهارت، طنابی را به دور تازیانه‌ی اسب بلندش حلقه کرد و آماده شد.
سرآهویک را بدام آورد
سگ نفس را دل بکام آورد
هوش مصنوعی: یک آهو در دام سگ افتاد و نفسش را به دلخواه او سپرد.
گریزان شد از پیش آهو دوان
برفت از پسش نامور پهلوان
هوش مصنوعی: آهو از پیش فرار کرد و پهلوان نامور به سرعت به دنبالش رفت.
یکی پشته دید بیحد بلند
برآن پشته بردنده رش؟ کمند
هوش مصنوعی: یک شخص بامدیریت و با هوش، در جستجوی هدفی بزرگ و باارزش، متوجه تپه‌ای بلند می‌شود و تصمیم می‌گیرد که با استفاده از ابزار و برنامه‌ریزی مناسب به قله آن برسد.
یکی قلعه ای دید بس استوار
بدین ره بیک میل کرده حصار
هوش مصنوعی: شخصی قلعه ای بسیار محکم و استوار را مشاهده کرد که به وسیله یک میل در این مسیر محصور شده بود.
زره پوش مردی برافراز بام
بر اسبی سوار و رخش تیره فام
هوش مصنوعی: مردی که زره به تن دارد و بر بام ایستاده است، سوار بر اسبی است که رنگی تاریک دارد.
سیه زنگئی همچو یک کوه قار
ابر طاق دروازه بد استوار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف چیزی سیاه و نیکو می‌پردازد که مانند کوهی بزرگ و مقاوم است، به طوری که نشان‌دهندهٔ استحکام و قدرتی خاص می‌باشد. این تصویر به ما احساس عظمت و قوت می‌دهد، مانند دروازه‌ای که به خوبی و استواری وجود دارد.
کمانی بدست اندرش با خدنگ
تو گوئی که دارد مگر رای جنگ
هوش مصنوعی: کمانی در دست اوست که مانند تیر اندازان به نظر می‌رسد، گویی که او نیز درحال آماده‌سازی برای جنگ است.
که هرکس که آید به نزدیک در
زند بر سرش تیر خارا گذر
هوش مصنوعی: هر کسی که به در نزدیک شود، تیر سنگینی بر سرش می‌نشیند.
سپهبد ندانست که آنجا کجاست
بسی گشت هر سوی از چپ و راست
هوش مصنوعی: سپهبد نمی‌دانست آنجا کجا است و به همین دلیل از سمت چپ و راست، هر طرف را زیاد گشت و جستجو کرد.
همی بانگ قمری و بلبل بدی
به قلعه و ران بانگ غلغل بدی
هوش مصنوعی: در کوه و دشت نغمه‌های قمر و بلبل به گوش می‌رسید و صدای غلغل در قلعه و جاهای دیگر طنین‌انداز بود.
نبودش در آن قلعه چه هیچ راه
فروماند آن پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: در آن قلعه که او حضور نداشت، هیچ راهی برای شکست آن پهلوان و سپاهش باقی نمانده بود.
یکی چشمه ای دید پر آب سرد
فرود آمد آنجا و آرام کرد
هوش مصنوعی: یک نفر چشمه‌ای پرآب و سرد را دید، به آنجا رفت و در کنار آن استراحت کرد.
برآسود لختی و آبی بخورد
فرو رفت بر جای و خوابش ببرد
هوش مصنوعی: مدتی استراحت کرد و کمی آب نوشید، سپس در جایش نشسته و خوابش برد.
روانش روان بیشه در خواب خوش
که مردی به بالا و با یال کش
هوش مصنوعی: او در خواب آرام به سر می‌برد و روحش در نعمت‌های طبیعت و دشت‌ها پرواز می‌کند، گویا مردی با شکوه و قدرت در حال استراحت است.
که ای گرد فرزند شاد آمدی
به مهمانی ما چه باد آمدی
هوش مصنوعی: ای عزیز فرزند، خوش آمدی به مهمانی ما، چه خوشحالی و سرور بزرگی که به جمع ما پیوسته‌ای!
همانا ندانی که اینجای چیست
ندانی که این مرد گوینده کیست
هوش مصنوعی: اگر نمی‌دانی که این مکان کجاست و نمی‌دانی این شخصی که صحبت می‌کند کیست، به شدت در عدم آگاهی هستی.
منم گرد گرشاسب ای نامدار
بود دخمه من درون حصار
هوش مصنوعی: من فردی معروف مانند گرشاسب هستم و مکان زندگی‌ام در داخل یک حصار قرار دارد.
مر این قلعه خود خیمه گاه من است
سوارش غلام سپاه من است
هوش مصنوعی: این قلعه محل استراحت و زندگی من است و کسی که بر آن سوار است، خدمتگزار سپاه من محسوب می‌شود.
که این دخمه را پاسبان است و بس
بافسان چنان زو نشان است بس
هوش مصنوعی: این مکان تنها یک نگهبان دارد و بس، و از افسانه‌ها و قصه‌ها تنها نشانه‌ای باقی مانده است.
بیا تا ببینی یکی روی من
در این باغ آن سرو دلجوی من
هوش مصنوعی: بیار تا ببینی که در این باغ، یکی مانند من و آن سرو زیبای دل‌نوازم حضور دارد.
چه بیدار شد آن یل نام جوی
درقلعه بگشاد بر روی او(ی)
هوش مصنوعی: بیدار شدن آن پهلوان شجاع و گشوده شدن در قلعه به روی او نشان از ورود یک قهرمان به صحنه‌ای مهم و حائز اهمیت دارد.
بشد در درون آن یل نامدار
یکی باغ دید او چه خرم بهار
هوش مصنوعی: او در دل آن جنگجوی بزرگ باغی را دید که در فصل بهار بسیار شاداب و سرسبز است.
همه باغ پر سنبل و لاله بود
ز بلبل همه باغ پرناله بود
هوش مصنوعی: تمام باغ مملو از گل‌های زیبا مانند سنبل و لاله بود، اما صدای بلبل در همه جا تنها ناله و غم را به همراه داشت.
میان بر یکی گنبدی دید شیر
به گنبد درآمد دلاور دلیر
هوش مصنوعی: در وسط میدان، گنبدی وجود داشت که یک شیر قوی و شجاع به داخل آن وارد شد.
سراسربد آن گنبد از لاجورد
درو بند و دیوار یاقوت زرد
هوش مصنوعی: تمام سطح آن گنبد از سنگ لاجورد ساخته شده و دیوارهایش نیز از یاقوت زرد است.
میان بر یکی در دلاور بدید
زده قفل و برپهلوی او کلید
هوش مصنوعی: در میان نبرد، دلاوری را دید که قفل از دستش آویزان بود و بر پهلوی او کلیدی قرار داشت.
گشود آن زمان در یل نامدار
درآمد در آن دخمه یل شهریار
هوش مصنوعی: در آن زمان، قهرمان معروف در آن دخمه وارد شد.
چه آمد به سردابه شیر دلیر
ز زر دید کرده میان چار شیر
هوش مصنوعی: در سردابه، دلیرترین شیر، به ملاقات با چهار شیر دیگر رفت و از طلا دیدن کرد.
برافراز آن چار شیر بزرگ
یکی تخت دید آن دلیر سترگ
هوش مصنوعی: یک تخت بزرگ را که چهار شیر بر روی آن قرار دارد، بلند کن و بگذار که آن دلیر و شجاع بر آن بنشیند.
مر آن تخت یکسر ز یاقوت ناب
درخشنده ماننده آفتاب
هوش مصنوعی: آن تخت به طور کامل از یاقوت خالص ساخته شده و مانند خورشید درخشان است.
برآمد بر آن تخت شیر دلیر
سرافراز و شیر اوژن و شیرگیر
هوش مصنوعی: بر روی تختی نشسته است، شیر دلیر و سرافراز که نشانی از قدرت و شجاعت دارد. همچنین به خصوصیات و ویژگی‌های برجسته و خاص او اشاره شده است.
سه کس دید خوابیده برروی تخت
به ماننده سایه گستر درخت
هوش مصنوعی: سه نفر را دیدم که روی تخت خوابیده‌اند، مثل سایه‌ای که از درختی بزرگ گسترده شده است.
ز روی یکی پرده چون برگرفت
ز رخسار او ماند اندر شگفت
هوش مصنوعی: وقتی که پرده‌ای از روی کسی کنار رفت، از چهره‌اش شگفت‌زده شدم.
تو گوئی که آن مرد در خواب بود
چنان خفته در خواب بیدار بود
هوش مصنوعی: گویا آن مرد در خواب بود، به طوری که در عمق خوابش بیدار به نظر می‌رسید.
به بالین سر بدش لوحی ز زر
بخواند آن زمان لوح آن نامور
هوش مصنوعی: در کنار بستر فرد بیمار یا در حال مرگ، کسی با صدای زیبا و دلنشینی از روی لوحی طلایی برای او دعا یا ذکر می‌خواند. در آن لحظه، نام معروف و یادگار این فرد به یاد آورده می‌شود.
نوشته که این مرده ناتوان
بود سام نیرم یل پهلوان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که این نوشته را کرده، می‌گوید این مرده ضعیف و ناتوان بود، در حالی که سام، یل و پهلوان قوی و نیرومند بود.
مرا خفته هرکس که بیند به خاک
ز مهر جهان برکند جان پاک
هوش مصنوعی: هر کس که مرا در خواب ببیند، نشان از این است که او از عشق دنیا آزاد شده و روح پاکش را از قید و بندها رهانیده است.
عروس جهان گرچه هم خوابه است
که آخر تو را جای سردابه است
هوش مصنوعی: عروس دنیا ممکن است زیبا و جذاب به نظر برسد، اما در نهایت، مکانی که تو در آن قرار می‌گیری، جایگاه سرد و تاریک است.
دگر آنچه از بهمن آید پدید
سراسر بدان لوح خواند و شنید
هوش مصنوعی: هر آنچه که از بهمن ظاهر می‌شود، به طور کامل بر روی آن لوح نوشته و شنیده می‌شود.
بیامد به بالین مرد دگر
یکی کالبد دید بازیب و فر
هوش مصنوعی: یکی دیگر به بالین مرد آمد و بدنی زیبا و خوش‌نفس را مشاهده کرد.
فروزان رخش بود مانند خور
نمرده است خوابیده گفتی مگر
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند خورشید تابناک است و انگار در خواب است، گویی هرگز مرده نیست.
یکی لوح زرین بزیر سرش
بدیبا بپوشیده سیمین برش
هوش مصنوعی: کسی زیر سرش یک لوح طلایی دارد و بر روی آن را با پارچه‌ای نقره‌ای پوشانده است.
بزد دست و برداشت آن لوح زر
سپهدار شیراوژن نامور
هوش مصنوعی: دست به کار شد و آن الواح زرین را که فرمانده‌ی مشهور شیراز است، برداشت.
نوشته که این یل نریمان بود
که زین گونه در خاک پنهان بود
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که این جنگجوی بزرگ، نریمان، به شکلی در زمین نهفته و پنهان شده است.
سپرده روان و تن افتاده پست
جز از خاک چیزی ندارد بدست
هوش مصنوعی: روح و روان انسان از خاک و مواد اولیه جسم فانی تشکیل شده و جز این چیزی در دست ندارد.
سرانجام گیتی چه زین سان بود
خنک آنکه با داد یزدان بود
هوش مصنوعی: در نهایت چه بر سر دنیا خواهد آمد، خوش به حال کسانی که با انصاف و داد یزدان زندگی کردند.
نپیچد سر از داد کیهان خدیو
نپوید بدان ره که آردش دیو
هوش مصنوعی: نمی‌توان سر خود را از عدالت کیهان خم کرد، و هرگز نمی‌توان در راهی رفت که انسان را به دیوانگی و فساد برساند.
نکوشد که سازد ولی را نژند
که یزدان ندارد نژندی پسند
هوش مصنوعی: کسی که در تلاش است تا کسی را ناراحت کند، باید بداند که خداوند از چنین رفتاری خوشنود نیست.
دگر آنچه از بهمن آید بدید
سراسر بدان لوح خواند و شنید
هوش مصنوعی: دیگر آنچه در فصل زمستان می‌آید، به‌طور کامل در آن لوح مشاهده و شنیده شد.
بدان لوح هم راز بهمن بخواند
بدیده بدان لوح گوهر فشاند
هوش مصنوعی: بدان لوح، آن رازهای زمستانی را به یاد آور و با چشمانت بر آن لوح، جواهرات را بریز.
ببارید از دیدگان آب زرد
بنالید بر مژگان ناله کرد
هوش مصنوعی: از چشمانم اشک زرد فرو می‌ریزد و بر مژگانم ناله‌ای به گوش می‌رسد که از دل‌تنگی حکایت می‌کند.
ببالین آن دیگر آمد فراز
مرآن گر(د) گردن کش سرفراز
هوش مصنوعی: بر بالین آن دیگری کسی دیگر آمد، اگر آن گردن‌کش سر بلند باشد.
یکی مرد دید او به بالا بلند
کشیده برابرش کهلی به بند
هوش مصنوعی: مردی را دید که در حال بلند کردن چیزی به سمت بالاست و در مقابلش نیز دو چیز را بسته است.
چه آن پرده برداشت بر روی او
فرو ماند بر روی از موی او
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی پرده‌ای از روی او برداشته شد، زیبایی و برازندگی او همچنان درخشان و چشمگیر باقی ماند. به عبارتی دیگر، زیبایی او حتی با برداشته شدن پرده هم کاهش نیافت و هنوز هم جذابیتش به وضوح دیده می‌شود.
پهن سینه سر گرد و ریش سفید
میان تنگ و رخساره مانند شید
هوش مصنوعی: یک مرد با سینه‌ای گسترده و گردن بزرگ، که ریش سفیدی دارد، در میان تنگ و صورتش شبیه به سایه‌ای است.
ز زیر سرش لوح برداشت گرد
نوشته که ای مرد با دستبرد
هوش مصنوعی: از زیر سر او لوحی برداشتند که بر روی آن نوشته شده بود: ای مرد، با تدبیر و هوشیاری عمل کن.
بر این مرده گرشاسب راداست بس
که در دستش از دهر باد است بس
هوش مصنوعی: این مرد گرشاسب، اگرچه مرده است، اما چیزهای زیادی در دستانش از زمانه باقی مانده است.
به گیتی درون سال هفتصد بدم
نه هرگز بکاریکه بد بد بدم
هوش مصنوعی: در جهان به عمر هفتصد ساله‌ام، هیچگاه به کاری که بد باشد، روی نیاورده‌ام.
همه ساله بودم به نیکان گزار
نبود(م) بجز نیکوئی هیچ کار
هوش مصنوعی: هر سال به همراه نیکان بودم و جز خوبی و نیکوکاری، هیچ کار دیگری انجام نمی‌دادم.
چه کردم سرانجام از دهر پشت
نبودم بجز مشت خاکی به مشت
هوش مصنوعی: سرانجام چه حاصل کردم؟ در این دنیا به جز یک مشت خاک در دستم چیزی ندارم.
مبندید دل در سرای سپنج
کزو نیست جز درد و اندوه و رنج
هوش مصنوعی: به خود دل نبندید و وابسته نشوید به جایی که فقط آکنده از درد، غم و رنج است.
بدین لوح هم کرد گرد جوان
که بهمن چه سازد بدین دودمان
هوش مصنوعی: این متن به معنای آن است که جوانان این نسل به گرد اوضاع و احوال خود فکر می‌کنند و در مورد اینکه بهمن چه تغییراتی می‌تواند برای این خانواده و نسل به ارمغان آورد، تأمل می‌کنند.
بپوشید روشن دل نامدار
ببارید آب و بنالید زار
هوش مصنوعی: لباس روشن بپوشید و با دل شاد، باران ببارید و با صدای غمگین ناله کنید.
ز سردابه آمد برون نامور
خلیده روان و گسسته جگر
هوش مصنوعی: از زیرزمین بیرون آمد، نام آوری با حسی پریشان و دل شکسته.
فرو بست در را یل نام دار
چنان چون کزان پیش بد استوار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف یک یل یا جنگجو می‌پردازد که در را به طرز محکمی می‌بندد، به گونه‌ای که نشان‌دهنده‌ی قوت و استواری او است. این عمل او نشان می‌دهد که او کسی است که قبل از این‌که در برابر خطر قرار بگیرد، تدابیر لازم را اندیشیده و از پیش وضعیت را به کنترل خود درمی‌آورد.
وز آن پس درون دخمه یکسر بخواند
بر آن دخمه از دیده گوهر فشاند
هوش مصنوعی: پس از آن، درون معبد تماماً به دعا و نیایش مشغول می‌شود و از چشمانش اشک مانند گوهر می‌ریزد.
ز گنبد چه آمد برون سرفراز
سروشی بگوشش چنین گفت راز
هوش مصنوعی: از گنبد آسمان، صدای بلندی به گوش او رسید که رازی را در گوشش نجوا می‌کرد.
که شب از بیابان موران برو
که گشتی سرافراز سالار نو
هوش مصنوعی: شبی که از بیابان بگذرد، با افتخار و سربلندی به مانند یک فرمانده تازه به نظر می‌رسد.
یکی دسته ای گل از آن باغ چید
برون رفت در را دگر بسته دید
هوش مصنوعی: یک نفر دسته‌ای گل از باغ برداشت و زمانی که خواست خارج شود، متوجه شد که در دیگری بسته است.
بیامد به نزدیک جمهور شاه
بدو گفت دید آنچه آن نیک خواه
هوش مصنوعی: به نزد جمعی از افراد، شاه آمد و به او گفت: آن چیزی را که آن شخص خوب‌خواه دیده است، بگو.
نشاند و برو دسته گل نمود
کز آن دخمه خرم آورده بود
هوش مصنوعی: او را نشاند و دسته‌گلی را به نمایش گذاشت که از آن مکان تاریک و غم‌انگیز آورده بود.
بدو گفت جمهور کای نامدار
مرا نیز بر تا ببینم حصار
هوش مصنوعی: جمعیت به او گفتند: ای نامدار، به سوی من بیا تا دژی را ببینم.
ببردش بسی گشت دیگر نیافت
مرآن قلعه هر چند هر سو شتافت
هوش مصنوعی: او را به دوردست‌ها بردند و دیگر نتوانست قلعه را پیدا کند، هرچقدر هم که تلاش کرد و به هر سو رفت.
شب تیره زآنجا به بستند بار
چه جمهور گرد آن یل شهریار
هوش مصنوعی: در شب تاریک، به خاطر حضور زیاد مردم، در آنجا بار را بستند، زیرا که آن قهرمان بزرگ و شاه به شهر آمده بود.
شب تیره آن راه بگذاشتند
از آن چشمه سیراب برداشتند
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، آن مسیر را ترک کردند و از چشمه آب گرفتند.
چه موران در آن شب خبر یافتند
سوی نامداران کمین ساختند
هوش مصنوعی: در آن شب، مورچگان متوجه شدند و به سمت نامداران کمین کردند.
سر اندر پی نامداران زدند
همه نعره چون شیر غران زدند
هوش مصنوعی: همه به دنبال مشهوران و نام آوران رفتند و همچون شیرهای غران فریاد زدند.
دو گرد از یلان باستوران بزار
بماندند در چنگ موران نزار
هوش مصنوعی: دو گروه از پهلوانان بزرگ در نبرد به دام موجودات ضعیف افتاده و گرفتار شدند.
برایشان چه موران بپرداختند
یلان ز آن بیابان برون تاختند
هوش مصنوعی: برای آنها چه سربازان شجاعی تلاش کردند و از آن بیابان بیرون حمله کردند.
چه روز دگر آفتاب بلند
درآمد برین تخت نیلی پرند
هوش مصنوعی: در روز دیگری، آفتاب بلند بر این تخت آبی رنگ تابید.
برفتند از آن وادی هولناک
دو تن شد از آن نامداران هلاک
هوش مصنوعی: دو نفر از آن مکان ترسناک رفتند و به خاطر آن، دو تن از معروف‌ترین‌ها هلاک شدند.
فرود آمد آنگا(ه) در پیش جوی
بسودند در خاک تیره دو روی
هوش مصنوعی: در آن زمان به کنار جوی آمدند و در خاک تاریک دو چهره‌ای در آوردند.
زمانی غمودند و برخاستند
تن از بهر رفتن بیاراستند
هوش مصنوعی: در یک زمان، آن‌ها در حالتی غمگین بودند، اما سپس برخاستند و برای رفتن، تن خود را آماده کردند.
به جمهور گفت آن زمان پهلوان
که ای گرد روشن دل کاردان
هوش مصنوعی: پهلوان به جمع گفت: ای کسانی که دل‌های روشن و فهمیده‌ای دارید، آماده باشید.
درین منزل پنجم از روزگار
شگفتی چه بینم دراین کارزار
هوش مصنوعی: در این مرحله از زندگی، در این جهان پر از شگفتی‌ها، چه چیزهایی را می‌توانم ببینم و چه جنگ و جدل‌هایی وجود دارد؟