گنجور

بخش ۶۴ - در رسیدن شهریار به بیشه سوم و کشتن اژدها گوید

چه روز دگر شد جهان عطر‌بار
رسیدند در دامن کوهسار
همه کوه یکسر پر از بیشه بود
که کم اندران بیشه اندیشه بود
ز جمهور پرسید که‌ای گرد نیو
چه باشد در این بیشه پر غریو‌؟
بگفتا در این بیشه یک اژدها‌ست
ره بیشه را بسته‌، ابر بلا‌ست
دمان اژدهایی‌ست چون کوه ژرف
چو بینی بمانی از او در شگرف
صد اندر صد اینجای مأوای اوست
دراندازد از زهر او‌، مار پوست
بترسم کاز این ریمن هولناک
درآید سر بخت ما زیر خاک
سپهبد بدو گفت مشکن دلم
ز گفتن در آتش میفکن دلم
چو بینی کنون روی آرم بدوی
ز خونش روان سازم از کوه جوی
شنیدم که رستم گو پهلوان
چو از هفت خو(ا)ن شد به مازندران
برآویخت با شیر و با اژدها
کنون گر از آن تخمه خو(ا)نی مرا
نه زو شیر و نه اژدها شد رها
گه کین چرا سست خو(ا)نی مرا‌؟
بگفت این و سر سوی بالا نهاد
ابا گرد جمهور والا‌نژاد
چه آمد بر افراز آن کوهسار
یکی اژدها دید چون کوه نار
دَمَش کرده این بیشه را جمله خشک
سیه از دَم او زمین همچو مشک
ز جنبیدنش بیشه پرداخته
به غار اندرون جایگه ساخته
چه دیدش سپه‌دار در پیش غار
یکی نعره زد همچو ابر بهار
برآورد سر اژدهای دمان
زمی آتش‌افشان شد اندر زمان
بیامد چو سیل از بر کوه شیب
چو جمهور دیدش بشد در نهیب
سپهبد بنالید بر دادگر
کای دادفرمای فیروز‌گر
یکی آنکه پیش نیاکان خویش
ز پس شرم و سر اندر آرم به پیش
بگفت و کمان بر زه آورد تفت
بر اژدهای دمان تیز رفت
یکی تیر زد بر گلوگاه او
شدش از گلو خون رو(ا)ن همچو جو
فرو دوخت راه دم و دود او
زیان شد سراسر همه سود او
بیفکند دُم بر یل آن اژدها
سپهبد بدو گفت از بادپا
چنان پیکر باره در هم فشرد
به نیروی دُم استخوان گشت خرد
سپه دار گرز گران در ربود
بر اژدها رفت مانند دود
زدش بر سر از کینه گرز کشن
که خوابید بر خاک آن اهرمن
همه مغزش از سر فرو ریخت پاک
بخوابید چون مار مرده به خاک
سپهبد ز بویش برآمد به‌هم
دلش بر هم آمد از آن بوی سم
بیفتاد بر پای‌، زو رفت هوش
دل جان جمهور آمد بجوش
همی گفت زار ای یل نامدار
دریغ از تو ای گرد خنجر‌گزار
مکن گفتمت جنگ با اژدها
که از اژدها کس نگشته رها
به‌خود بر ستم کردی ای تیز چنگ
که کردی بدین زشت پتیاره جنگ
کنون با که گوییم درد تو را
دلیری و رزم و نبرد تو را
زمانه چو زین گونه بودی به خشم
که بگشاد آن شیر آشفته چشم
به جمهور گفت ای یل تیز‌چنگ
مرا نیست رنجی به تن از شرنگ
ز بویش مر دل برآمد به‌هم
بدینسان میالای از دیده نم
بگفتا و برخاست شیر ژیان
به توفیق دارنده جسم و جان
ببوسید جمهور مر خاک را
ثنا گفت مر ایزد پاک را
که بادا هزار آفرین ای دلیر
به جان تو از داور ماه و تیر
که کردی تو کاری که هرگز نکرد
جهان‌جوی گرشاسب اندر نبرد
وز آن جای رفتند تا پیش آب
جهان‌جوی تن شست اندر شتاب
دگر باره کرد او سپاس از خدای
خداوند روزی‌ده رهنمای
کزآن زشت پتیاره پرداخت راه
تهی ساخت بیشه از آن کینه‌خواه
وزآنجا دگر سر سوی راه کرد
همی رای آهنگ بدخواه کرد
شب تیره می‌راند تا آفتاب
برافکند از رخ به بیرون نقاب

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه روز دگر شد جهان عطر‌بار
رسیدند در دامن کوهسار
هوش مصنوعی: یک روز دیگر فرا رسید که دنیا بوی خوش گرفت و در دامن کوه‌ها چهره‌های تازه‌ای نمایان شدند.
همه کوه یکسر پر از بیشه بود
که کم اندران بیشه اندیشه بود
هوش مصنوعی: تمام کوه پر از جنگل و درخت بود، اما در میان این جنگل‌ها، تنها اندک افرادی به فکر و اندیشه بودند.
ز جمهور پرسید که‌ای گرد نیو
چه باشد در این بیشه پر غریو‌؟
هوش مصنوعی: از جمعیت پرسید که ای گرد نیو در این جنگل شلوغ چه خبر است؟
بگفتا در این بیشه یک اژدها‌ست
ره بیشه را بسته‌، ابر بلا‌ست
هوش مصنوعی: در این جنگل، یک اژدها وجود دارد که مسیر را بسته و مشکلاتی چون ابرهای خطرناک بر سر راه است.
دمان اژدهایی‌ست چون کوه ژرف
چو بینی بمانی از او در شگرف
هوش مصنوعی: نفسی مانند اژدها دارد، عمیق و غنی همچون کوهی بزرگ. اگر آن را ببینی، متوجه عظمت و شگفتگی‌اش خواهی شد.
صد اندر صد اینجای مأوای اوست
دراندازد از زهر او‌، مار پوست
هوش مصنوعی: این مکان، صد در صد محل سکونت اوست و اگر ماری از زهرش نیش بزند، پوستش را به کنار می‌اندازد.
بترسم کاز این ریمن هولناک
درآید سر بخت ما زیر خاک
هوش مصنوعی: می‌ترسم که از این بلا و وضعیت وحشتناک، سرنوشت ما به آرامی به زیر خاک برود.
سپهبد بدو گفت مشکن دلم
ز گفتن در آتش میفکن دلم
هوش مصنوعی: سردار به او گفت: قلب مرا با صحبت‌های خود نشکن و مرا در آتش اندیشه نینداز.
چو بینی کنون روی آرم بدوی
ز خونش روان سازم از کوه جوی
هوش مصنوعی: زمانی که تو اکنون چهرهٔ او را می‌بینی، من از خون او چشمه‌ای جاری می‌سازم که از کوه سرازیر شود.
شنیدم که رستم گو پهلوان
چو از هفت خو(ا)ن شد به مازندران
هوش مصنوعی: شنیدم که رستم، پهلوان بزرگ، زمانی که به سرزمین مازندران رفت، با هفت شخصیت مختلف روبه‌رو شد.
برآویخت با شیر و با اژدها
کنون گر از آن تخمه خو(ا)نی مرا
هوش مصنوعی: شما با شیر و اژدها درگیر شده‌اید، حالا اگر از آن نسل بخوانید، من را نیز از خواب بیدار کنید.
نه زو شیر و نه اژدها شد رها
گه کین چرا سست خو(ا)نی مرا‌؟
هوش مصنوعی: نه از شیر (قدرت) و نه از اژدها (خطر) آزاد می‌شود. چرا این قدر ضعیف و سست شده‌ای که به این حال دچار شده‌ای؟
بگفت این و سر سوی بالا نهاد
ابا گرد جمهور والا‌نژاد
هوش مصنوعی: او این را گفت و سرش را به سوی بالا بلند کرد، در میان جمعی از بلند مرتبه‌ها.
چه آمد بر افراز آن کوهسار
یکی اژدها دید چون کوه نار
هوش مصنوعی: در کوهساری بلند، چیزی شگفت‌انگیز و وحشتناک مانند یک اژدها که همانند کوه آتشین به نظر می‌رسید، دیده شد.
دَمَش کرده این بیشه را جمله خشک
سیه از دَم او زمین همچو مشک
هوش مصنوعی: بیش از حد این جنگل تحت تأثیر نفس او قرار گرفته و همه چیزش خشک و سیاه شده، مانند اینکه زمین به عطری خوشبو مانند مشک آغشته شده باشد.
ز جنبیدنش بیشه پرداخته
به غار اندرون جایگه ساخته
هوش مصنوعی: از حرکت و جنبش او، جنگل به شکلی تبدیل شده که در درون غار، فضایی ساخته و فراهم آمده است.
چه دیدش سپه‌دار در پیش غار
یکی نعره زد همچو ابر بهار
هوش مصنوعی: سردار در جلوی غار چیزی دید و ناگهان صدایی بلند مانند غرش ابرهای بهاری از خود خارج کرد.
برآورد سر اژدهای دمان
زمی آتش‌افشان شد اندر زمان
مصرع دوم‌: در همان لحظه و به‌سرعت‌، زمین پُر آتش شد.
بیامد چو سیل از بر کوه شیب
چو جمهور دیدش بشد در نهیب
هوش مصنوعی: سیلابی به راه افتاد و از دامنه کوه سرازیر شد، وقتی مردم آن را دیدند، به ترس و لرز افتادند.
سپهبد بنالید بر دادگر
کای دادفرمای فیروز‌گر
هوش مصنوعی: فرمانده لشکر نزد دادگر نالید و گفت: ای کسی که همیشه عدالت را برقرار می‌کنی و پیروز هستی!
یکی آنکه پیش نیاکان خویش
ز پس شرم و سر اندر آرم به پیش
هوش مصنوعی: یک نفر وجود دارد که من به خاطر نیاکانم، از چیزی که باعث شرم من می‌شود، خجالت می‌کشم و به جلو می‌روم.
بگفت و کمان بر زه آورد تفت
بر اژدهای دمان تیز رفت
هوش مصنوعی: او گفت و کمان را کشید، سپس تیر را به سمت اژدها پرتاب کرد و تیر با تیزی و سرعت به سوی او رفت.
یکی تیر زد بر گلوگاه او
شدش از گلو خون رو(ا)ن همچو جو
هوش مصنوعی: یک نفر به گردن او تیر زد و خونش مثل جوی آب روان شد.
فرو دوخت راه دم و دود او
زیان شد سراسر همه سود او
هوش مصنوعی: او در زندگی‌اش به طرز عجیبی به افکار و احساساتش وابسته شده است. هر زمان که به آن‌ها فکر می‌کند، ضرری به او می‌رسد و نمی‌تواند از تمام خوبی‌هایی که در اطرافش وجود دارد بهره ببرد. به عبارت دیگر، غرق شدن در افکار و هیجاناتش باعث شده تا نتواند از نعمات زندگی لذت ببرد و تمام تلخی‌ها برایش به بار آمده است.
بیفکند دُم بر یل آن اژدها
سپهبد بدو گفت از بادپا
هوش مصنوعی: آن اژدهای بزرگ به یل (جنگجوی شجاع) دُم خود را انداخت و فرمانده به او گفت که از سرعت و چابکی خود بهره‌برداری کند.
چنان پیکر باره در هم فشرد
به نیروی دُم استخوان گشت خرد
هوش مصنوعی: به‌طوری که بدن، به وسیله نیروی دم، فشرده و متراکم شد و به قطعات کوچک تبدیل گشت.
سپه دار گرز گران در ربود
بر اژدها رفت مانند دود
هوش مصنوعی: سرباز قدرتمند با گرزی سنگین به سرعت بر اژدها هجوم آورد و مانند دود ناپدید شد.
زدش بر سر از کینه گرز کشن
که خوابید بر خاک آن اهرمن
‌«کشن‌‌‌» گویا در اینجا نام نوعی درخت است که چوب بسیار محکم دارد. ‌«در حوالی آن، زاغی بر درختی کشن خانه داشت.‌» (کلیله و دمنه).
همه مغزش از سر فرو ریخت پاک
بخوابید چون مار مرده به خاک
هوش مصنوعی: همه فکر و عقل او کاملاً از بین رفته و به خواب عمیقی رفته است، مانند یک ماری که مرده و روی زمین افتاده است.
سپهبد ز بویش برآمد به‌هم
دلش بر هم آمد از آن بوی سم
هوش مصنوعی: سپهبد با بوی او روبه‌رو شد و دلش به خاطر آن بوی بد، ناخوشایند شد.
بیفتاد بر پای‌، زو رفت هوش
دل جان جمهور آمد بجوش
هوش مصنوعی: دل به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و حواسش را از دست داد، چون جمعیت شروع به شور و شوق کردند.
همی گفت زار ای یل نامدار
دریغ از تو ای گرد خنجر‌گزار
هوش مصنوعی: او با درد و اندوه می‌گوید: ای قهرمان مشهور، افسوس که تو مانند تیغی تیز و برنده در دست کسی هستی.
مکن گفتمت جنگ با اژدها
که از اژدها کس نگشته رها
هوش مصنوعی: به تو گفتم که با اژدها نباید بجنگی، زیرا هیچ‌کس تا به حال از دست اژدها نجات پیدا نکرده است.
به‌خود بر ستم کردی ای تیز چنگ
که کردی بدین زشت پتیاره جنگ
هوش مصنوعی: ای تیزچنگ، تو به خود ظلم کردی، چرا که با این رفتار زشت و ناپسند به جنگ دست زده‌ای.
کنون با که گوییم درد تو را
دلیری و رزم و نبرد تو را
هوش مصنوعی: حال با که درباره‌ی درد و مشکل تو صحبت کنیم، شجاعت و مبارزه‌ات را چطور بیان کنیم؟
زمانه چو زین گونه بودی به خشم
که بگشاد آن شیر آشفته چشم
هوش مصنوعی: وقتی که اوضاع و زمانه این­چنین خشمگین و ناآرام است، به طوری که آن شیر وحشی و پُرشر و شور، چشمانش را به حالت آشفته باز کرده است.
به جمهور گفت ای یل تیز‌چنگ
مرا نیست رنجی به تن از شرنگ
هوش مصنوعی: به جمعیت گفت: ای جوان شجاع و تیزهوش، من از درد و رنجی بر تن خود احساس نمی‌کنم.
ز بویش مر دل برآمد به‌هم
بدینسان میالای از دیده نم
هوش مصنوعی: از عطر او دل من به هم ریخت، بنابراین با این حال از چشمانم بگذارید که نبارد.
بگفتا و برخاست شیر ژیان
به توفیق دارنده جسم و جان
هوش مصنوعی: شیر دلیر و قوی به پا خاست و گفت، به یاری و مدد کسی که مالک جسم و جان است.
ببوسید جمهور مر خاک را
ثنا گفت مر ایزد پاک را
هوش مصنوعی: جمعی به خاک kiss کردند و خداوند پاک را ستایش کردند.
که بادا هزار آفرین ای دلیر
به جان تو از داور ماه و تیر
هوش مصنوعی: ای دلیر، تو شایسته هزاران ستایش هستی و جانت از جانب خداوندی که با ماه و تیر است، محفوظ و نیکو باد.
که کردی تو کاری که هرگز نکرد
جهان‌جوی گرشاسب اندر نبرد
هوش مصنوعی: تو کاری کردی که هیچ‌کس در دنیا تا به حال انجام نداده، حتی گرشاسب در میدان جنگ.
وز آن جای رفتند تا پیش آب
جهان‌جوی تن شست اندر شتاب
هوش مصنوعی: آن‌ها از آنجا به سمت آب رفتند و در شتاب، بدن خود را شستند.
دگر باره کرد او سپاس از خدای
خداوند روزی‌ده رهنمای
هوش مصنوعی: او دوباره از خداوند روزی‌ده که راهنماست، سپاسگزاری کرد.
کزآن زشت پتیاره پرداخت راه
تهی ساخت بیشه از آن کینه‌خواه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از آن زشت و پست، راهی را شکل داد که باعث خالی شدن جنگل از کینه‌ورزان شده است.
وزآنجا دگر سر سوی راه کرد
همی رای آهنگ بدخواه کرد
هوش مصنوعی: او از آنجا (جایی) سرش را به سوی راه دیگری برگرداند و نیت بدی در سر داشت.
شب تیره می‌راند تا آفتاب
برافکند از رخ به بیرون نقاب
هوش مصنوعی: شب تاریک به تدریج کنار می‌رود تا آفتاب از پشت ابرها بیرون بیاید و چهره‌اش را نشان دهد.