گنجور

بخش ۵۳ - گرفتن سرخ پوش ارژنگ را گوید

جهان جوی ارژنگ بر بست کوس
به فیل جهان شد ز گرد آبنوس
دو جنگ گران کرده شد در سه روز
چهارم چو بفروخت گیتی فروز
دو لشکر برابر ستادند باز
برآمد دم نای ژوبین دراز
به میدان درآمد مر آن سرخپوش
طلب کرد مرد و درآمد بجوش
بشد گرد شنگاوه رزم خواه
برآویخت با او به آوردگاه
سرانجام برداشت آن سرخ پوش
کمند و فکندش ابر یال و دوش
سر دوش شنگاوه آمد به بند
کشیدش بزیر از فراز سمند
به بستش دو دست و ببردش بجای
برآمد زهر سوی آواز نای
چو شنگاوه در بند یل اوفتاد
جهان جوی الماس آمد چو باد
ورا نیز بر بست و بردش کشان
چنان هست آورد گردنکشان
جهان جوی بهزاد آمد چو شیر
ورا نیز بربست گرد دلیر
چو سلطان بدید آن چنان دستبرد
بشد شادمان نامور مرد گرد
دگرباره نعره زد آن سرخپوش
که مردی درآید ابا تا و توش
کجا رفت آن نامدار دلیر
که دیروز آمد به میدان چو شیر
بهانه کز ای در برفت از برم
چو ترسید از گرز کو پیکرم
بگفت و برانگیخت از جا سمند
بزین گرز در دست پیچان کمند
بیامد بدانجا کجا بد درفش
رخ از بیم ارژنگ را شد بنفش
به تنگ اندرش راند آن سرخپوش
بغرید جوشید چون شیر زوش
بینداخت در گردن شه کمند
سر شاه ارژنگ آمد به بند
از آن تخت پیلش بزیر آورید
برون از سپاهش چو شیر آورید
سپاهش سراسر گریزان شدند
بهر سوی افتان و خیزان شدند
زر و مال و اسباب و خرگاه شاه
همه برد آن سرخ پوش از سپاه
همه گنج آکنده شاه بشد
ز تخت و کلاه ز خرگاه و برد
ستوران و پیلان و بختی هیون
ز زرین عماری و سیمین ستون
کمر با کلاه و زره برد نیز
سپرهای زرین هرگونه خیز
نماندند چیزی بجز آن سپاه
به غارت ببردند از آن رزمگاه
چه شب شد بجزگاه ارژنگ رفت
نشست از بر تخت ارژنگ تفت
طلب کرد بهزاد را در زمان
بدو گفت کای گرد روشن روان
چو خواهی که یابی رهائی ز بند
کمر یابی و تخت و گاه بلند
از آن تخت پیلش بزیر آورید
برون از سپاهش بزیر آورید
ببین چیست پیش تو از خواسته
زر و گوهر و گنج و آراسته
کجا از خزینه شهنشه برون
ببرد آن جوان یل ذوفنون
کنون آن بمن جمله بسپار شاد
که کردند پیش من از گنج یاد
بدو گفت بهزاد کای بیهمال
مبیناد خورشید بختت زوال
بیارم من (آن) مال و آن خواسته
به پیش جهانجوی آراسته
برفتند با وی سواری هزار
کشیدند آن خواسته از حصار
چهل پیل در زیر زر بود و بس
چهل هم بزیر گهر بود و بس
مرآن جمله پیش سپهدار بود
بگنجور او یک به یک برشمرد
یکی هفته بود اندر آن کارزار
سر هفته آمد به پای حصار
دلیری به فرمان آن سرخ پوش
برآورد چون شیر غران خروش
که ای شاه هیتال آزاده بخت
سرافراز گاه و نگهدار تخت
برون آی از قلعه در دم دمان
که خواهد تو را نامور پهلوان
که دشمنت را بر تو با بسته دست
سپارد به یزدان یزدان پرست
بشد شاه هیتال و آمد برون
ابا تحفه و هدیه آن ذوفنون
بهمراه او صد جوان دلیر
همان باج گیرسر و ارده شیر
چو آمد به نزدیک خرگاه شاه
برآن بد که آیابر آن نیکخواه
به رسمرل؟ نیزه نزدیک او
کند روشن این جان تاریک او
ز خرگه نیامد برون نامدار
نه از پهلوان خنجر گذار
از آن گشت هیتال را تیره بر چشم
همی رفت و با خود همی کرد خشم
که ای ابله غافل از روزگار
ز بهر چه بیرون شدی از حصار
مبادا که این سرخ پوش دلیر
بگیرد تو را و بدوزد به تیر
ولیکن نبد چاره آمد به پیش
چنین تا به نزدیک آن پاک کیش
نجنبید از جای آن سرخ پوش
دل از جان هیتال آمد بجوش
بزد نعره آن سرخ پوش دلیر
که ای نامداران بکردار شیر
ببندید آن (بی)بها را دودست
که سرخواهمش کرد از کینه پست
سر و دست هیتال بستند سخت
به دل گفت هیتال برگشت بخت
همان باج گیر و دگر ارده شیر
دلیران که بودند با وی دلیر
ببستند مر جمله را پا و دست
کشیدندشان جمله را بسته دست
بفرمود تا دار برپا کنند
جهان را پر از شور و غوغا کنند
زدند آن زمان بر در شهر دار
مرآن یوزبا(نا)ن خنجر گذار
بفرمود که ارژنگ را در زمان
بدرگاه آرند کشنه کشان
رساندند آنگاه ارژنگ را
مرآن شاه رفته ز رخ رنگ را
بزد نعره آن سرخ پوش دلیر
که ای شاه ارژنگ و هیتال شیر
تبیره منم شاه مهراج را
سپارید اکنون به من تاج را
ز ملک سراندیب تا رود سند
سراسر ز من کشت این ملک هند
نباشد دو شه در خور یک سرای
شنیدم من از مرد دانش فزای
دو تیغ ستیزند دریک نیام
نکردند هرگز به گیتی مقام
کنون هر دو را من برآرم بدار
نشانم فر و فتنه روزگار
بگفت این فرمود جلاد را
که این هر دو ناپاک بیداد را
از ایدر ببر بند و برکش بدار
که تا آرمیده شود روزگار
ببردند مر هر دو را بسته دست
ز خرگاه بیرون بکردار مست
که نا(گا)ه مردی برآمد ز دشت
که از نعل اسبش زمین آب گشت
ز فولاد خود و ز آهن سپر
زره در بر و تنگ بسته کمر
چه شیر آمد آنگاه آن دار دید
مر آن جوشن و شور پیکار دید
بزد تیغ ببرید از دار بند
فرود آمد از پشت سرکش سمند
هم آنگاه بستند بر پیل کوس
زمین شد بکردار چرخ آبنوس
بشد در زمان تا بر سرخ پوش
ببردش هم آنگاه سر سوی کوش
بگوشش فرو گفت راز دراز
بجست آن زمان آن یل سرفراز
مر این مرد را گفت در زیر بند
بدارید با حلقه های کمند
هم آنگاه بستند بر فیلشان
برفتند از آنجای گردنکشان
هر آن زر که در گنج هیتال بود
کشیدند و بردند مانند دود
ز سیم و زر و جعلت شاهوار
زلعل و زر و دیبه زرنگار
زره های سیمین کله های زر
زره با کمان و کله با سپر
همه جمله کردند بر پیل بار
یلان و دلیران خنجر گزار
بخواند آن زمان گرد بهزاد را
دلیر سرافراز و آزاد را
دو شاه جهان را چنان بسته دست
به بهزاد بسپرد آن شیر مست
که در قلعه این هر دو را بند کن
دل از درد و اندوه خرسند کن
بدان تا که من باز آیم ز راه
دگر نامور پهلوان سپاه
سپهبد ببندد مرا گر دو دست
بود ز آن او هند و بالا و پست
اگر من دو دستش به بند آورم
سرش را بخم کمند آورم
ابا شاه هیتال ارژنگ شاه
بدارمش بر دار و سازم تباه
ترا زآن سپس سرفرازی دهم
میان یلان سرفرازی دهم
سپردش به بهزاد چون باد تفت
وز آن جایگه راه را برگرفت
دو گنج و دو شاه گران مایه زود
مرآن نامور با دلیران گرد
وزین رو چو بهزاد آمد به شهر
به هیتال بد کینه آورد قهر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جهان جوی ارژنگ بر بست کوس
به فیل جهان شد ز گرد آبنوس
هوش مصنوعی: جهان مثل یک جوی پرآب است که به سر و صدای زنگ بلندی پر شده و از رنگ سیاه و تیره‌ای مانند آبنوس پوشیده شده است.
دو جنگ گران کرده شد در سه روز
چهارم چو بفروخت گیتی فروز
هوش مصنوعی: دو جنگجوی بزرگ در مدت سه روز به نبرد پرداختند و در روز چهارم، زمانی که پیروزی را به دست آوردند، دنیا را فتح کردند.
دو لشکر برابر ستادند باز
برآمد دم نای ژوبین دراز
هوش مصنوعی: دو گروه در برابر هم قرار گرفتند و باز دم نای به صدای دراز و وسعت خود بلند شد.
به میدان درآمد مر آن سرخپوش
طلب کرد مرد و درآمد بجوش
هوش مصنوعی: مردی با لباس سرخ به میدان آمد و درخواست کرد که کسی با او مبارزه کند و در همان لحظه جوش و خروش فراوانی به پا شد.
بشد گرد شنگاوه رزم خواه
برآویخت با او به آوردگاه
هوش مصنوعی: مرد جنگجوی شنگاوه به میدان نبرد رفت و با حریفش درگیر شد.
سرانجام برداشت آن سرخ پوش
کمند و فکندش ابر یال و دوش
هوش مصنوعی: در نهایت، آن فردی که لباس سرخ بر تن داشت، دام خود را برداشت و به سر او افکند، همچون ابری بر روی گردن و شانه‌های او.
سر دوش شنگاوه آمد به بند
کشیدش بزیر از فراز سمند
هوش مصنوعی: شنگاوه بر روی شانه‌اش آمد و او را به زیر کشید، در حالی که از بالای اسب می‌رفت.
به بستش دو دست و ببردش بجای
برآمد زهر سوی آواز نای
هوش مصنوعی: با دو دست او را به سوی خود کشید و به جایی برد که صدای نای به گوش می‌رسید.
چو شنگاوه در بند یل اوفتاد
جهان جوی الماس آمد چو باد
هوش مصنوعی: وقتی شنگاوه در دام یلی گرفتار شد، جهان همچون تندبادی به جستجوی الماس درآمد.
ورا نیز بر بست و بردش کشان
چنان هست آورد گردنکشان
هوش مصنوعی: او نیز به گردنکشان اشاره کرد و آن را با خود کشید، به گونه‌ای که در بین آنها قرار گرفت.
جهان جوی بهزاد آمد چو شیر
ورا نیز بربست گرد دلیر
هوش مصنوعی: جهان به زودی به بالندگی و قدرتی همچون شیر می‌رسد و دلیران نیز گرد هم می‌آیند.
چو سلطان بدید آن چنان دستبرد
بشد شادمان نامور مرد گرد
هوش مصنوعی: وقتی سلطان آن اقدام شجاعانه را دید، خوشحال و شادمان شد و نام مرد نامداری را تا ابد در خاطر خود نگه داشت.
دگرباره نعره زد آن سرخپوش
که مردی درآید ابا تا و توش
هوش مصنوعی: باز هم آن مرد سرخپوش فریاد زد که مردی بیاید با قدرت و توان.
کجا رفت آن نامدار دلیر
که دیروز آمد به میدان چو شیر
هوش مصنوعی: کجا رفت آن قهرمان شجاع که دیروز مانند شیر به میدان جنگ آمد؟
بهانه کز ای در برفت از برم
چو ترسید از گرز کو پیکرم
هوش مصنوعی: بهانه‌ای که از در بیرون رفت، به خاطر ترس از ضربه‌ام بود.
بگفت و برانگیخت از جا سمند
بزین گرز در دست پیچان کمند
هوش مصنوعی: او گفت و اسبش را با شجاعت به حرکت درآورد و با گرزی در دست، کمند را به گردن دشمن انداخت.
بیامد بدانجا کجا بد درفش
رخ از بیم ارژنگ را شد بنفش
هوش مصنوعی: او به جایی آمد که درفش سرخ از ترس و تهدید ارژنگ، به رنگ بنفش درآمده بود.
به تنگ اندرش راند آن سرخپوش
بغرید جوشید چون شیر زوش
هوش مصنوعی: در دل او، خشم و ناراحتی بسیار است و مانند شیر غیور فوران می‌کند.
بینداخت در گردن شه کمند
سر شاه ارژنگ آمد به بند
هوش مصنوعی: شه به‌دام انداخت کمند خود را و سر شاه ارژنگ را به بند کشید.
از آن تخت پیلش بزیر آورید
برون از سپاهش چو شیر آورید
هوش مصنوعی: از تختی که مانند فیل است، او را پایین بیاورید و از سپاهش چون شیر، قوی و قدرتمند بیرون بیاورید.
سپاهش سراسر گریزان شدند
بهر سوی افتان و خیزان شدند
هوش مصنوعی: سربازان به طور کامل از دشمن فرار کردند و هر کدام به سمتی افتادند و بلند شدند.
زر و مال و اسباب و خرگاه شاه
همه برد آن سرخ پوش از سپاه
هوش مصنوعی: تمام طلا و دارایی‌ها و وسایل و کاخ سلطنتی شاه به دست آن مرد جنگجوی سرخ‌پوش از سپاه افتاد.
همه گنج آکنده شاه بشد
ز تخت و کلاه ز خرگاه و برد
هوش مصنوعی: تمام ثروت و گنجینهٔ پادشاه از تخت و کلاهش و از محل سکونتش به در رفت.
ستوران و پیلان و بختی هیون
ز زرین عماری و سیمین ستون
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و شکوه حجاری و معماری اشاره شده است، جایی که از شگفتی‌های دو عنصر طبیعی، یعنی فیل‌ها و بختی‌ها، و همچنین از تزئینات زیبا با طلا و نقره در ساختارهای بلند و محکم صحبت می‌شود. این تصویر، نمایانگر عظمت و استحکام در دل طبیعت و هنر است.
کمر با کلاه و زره برد نیز
سپرهای زرین هرگونه خیز
هوش مصنوعی: شخصی به خود زره و کلاه پوشیده و آماده جنگ است و همچنین سپرهایی طلایی برای محافظت دارد. او با اعتماد به نفس و با قوت تمام آماده است تا در برابر هر خطری مقابله کند.
نماندند چیزی بجز آن سپاه
به غارت ببردند از آن رزمگاه
هوش مصنوعی: هیچ چیزی باقی نمانده است جز آنکه جنگجویان از این میدان نبرد تاراج کرده‌اند.
چه شب شد بجزگاه ارژنگ رفت
نشست از بر تخت ارژنگ تفت
هوش مصنوعی: چه شب تاریکی بیداد کرد و ارژنگ به محل خود رفت و بر تختش نشسته است.
طلب کرد بهزاد را در زمان
بدو گفت کای گرد روشن روان
هوش مصنوعی: بهزاد را در زمانه‌ای که اوضاع نابسامان بود، طلب کردند و او به کسی گفت: "ای روشن‌اندیش و پاک‌نهاد".
چو خواهی که یابی رهائی ز بند
کمر یابی و تخت و گاه بلند
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از قید و بند رهایی یابی، باید به دنبال موقعیت و جایگاه بالاتر باشی.
از آن تخت پیلش بزیر آورید
برون از سپاهش بزیر آورید
هوش مصنوعی: از آن تخت بزرگش را پایین بیاورید و او را از سپاهیانش جدا کنید.
ببین چیست پیش تو از خواسته
زر و گوهر و گنج و آراسته
هوش مصنوعی: به آنچه که در مقابل تو قرار دارد نگاه کن؛ آیا چیزی بهتر از آرزوهایت، مانند طلا و جواهر و گنج، وجود دارد؟
کجا از خزینه شهنشه برون
ببرد آن جوان یل ذوفنون
هوش مصنوعی: کجا می‌توان آن جوان دلاور و ماهر را دید که از گنجینه‌ی پادشاه خارج می‌شود؟
کنون آن بمن جمله بسپار شاد
که کردند پیش من از گنج یاد
هوش مصنوعی: اکنون این موضوع را با خوشحالی به من بسپار، زیرا آنها قبل از من از گنجینه یاد کردند.
بدو گفت بهزاد کای بیهمال
مبیناد خورشید بختت زوال
هوش مصنوعی: بهزاد به او گفت: ای بی‌همتا، مراقب باش که خورشید بختت در حال افول نیست.
بیارم من (آن) مال و آن خواسته
به پیش جهانجوی آراسته
هوش مصنوعی: من آن مال و آرزو را به پیش مردی بزرگ و قوی می‌آورم.
برفتند با وی سواری هزار
کشیدند آن خواسته از حصار
هوش مصنوعی: هزار سواره با او رفتند و آن خواسته را از دژ سرازیر کردند.
چهل پیل در زیر زر بود و بس
چهل هم بزیر گهر بود و بس
هوش مصنوعی: چهل فیل زیر طلا بودند و تنها چهل بز زیر جواهرات بودند.
مرآن جمله پیش سپهدار بود
بگنجور او یک به یک برشمرد
هوش مصنوعی: آن همه چیزهایی که در حضور فرمانده بودند، او یکی یکی را به دقت بررسی کرد.
یکی هفته بود اندر آن کارزار
سر هفته آمد به پای حصار
هوش مصنوعی: یک هفته در آن نبرد گذشت و در پایان هفته، او در نزدیکی دیوار شهر حاضر شد.
دلیری به فرمان آن سرخ پوش
برآورد چون شیر غران خروش
هوش مصنوعی: شجاعت و دلیری تحت فرمان آن جنگجو با لباس سرخ به وجود آمد و مثل شیر خروشان به اوج رسید.
که ای شاه هیتال آزاده بخت
سرافراز گاه و نگهدار تخت
هوش مصنوعی: ای پادشاه هیتال، که خوشبخت و سرافراز هستی، همواره تخت و مقام خود را حفظ کن و مراقب آن باش.
برون آی از قلعه در دم دمان
که خواهد تو را نامور پهلوان
هوش مصنوعی: از دژ بیرون بیا در این لحظه‌ی غروب، زیرا که پهلوان نامی تو را می‌طلبد.
که دشمنت را بر تو با بسته دست
سپارد به یزدان یزدان پرست
هوش مصنوعی: دشمن تو باید به خداوندی که پرستش می‌کنی، بدون قدرت و تسلیم شده باشد.
بشد شاه هیتال و آمد برون
ابا تحفه و هدیه آن ذوفنون
هوش مصنوعی: شاه هیتال برآمد و با خود هدایایی از آن ماهر و هنرمند آورده است.
بهمراه او صد جوان دلیر
همان باج گیرسر و ارده شیر
هوش مصنوعی: با او صد جوان شجاع حضور دارند که همچون باج‌گیران، در قوت و قدرتی چون شیر هستند.
چو آمد به نزدیک خرگاه شاه
برآن بد که آیابر آن نیکخواه
هوش مصنوعی: زمانی که شاه به نزدیک خرگاه (محل استراحت) می‌آید، به آن باور دارد که همه چیز به نیکی انجام خواهد شد.
به رسمرل؟ نیزه نزدیک او
کند روشن این جان تاریک او
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم نزدیک شدن به کسی اشاره دارد که در حال حاضر در حالت ناامیدی یا تاریکی قرار دارد. در اینجا، به نظر می‌رسد فردی به دیگران کمک می‌کند تا نور و روشنایی را به زندگی‌اش بازگردانند و او را از وضعیت تاریک خارج کنند.
ز خرگه نیامد برون نامدار
نه از پهلوان خنجر گذار
هوش مصنوعی: چهره‌ی معروفی از جایی که هست، بیرون نمی‌آید و قهرمانان هم از چالش‌ها و خطرات نمی‌گذرند.
از آن گشت هیتال را تیره بر چشم
همی رفت و با خود همی کرد خشم
هوش مصنوعی: هیتال به دلیل خشم و ناراحتی، دیدش تار شد و با خود درگیر احساساتش شد.
که ای ابله غافل از روزگار
ز بهر چه بیرون شدی از حصار
هوش مصنوعی: ای بی‌خبر و نادان از حال دنیایی، به چه دلیل از امنیت و محیط خود خارج شدی؟
مبادا که این سرخ پوش دلیر
بگیرد تو را و بدوزد به تیر
هوش مصنوعی: ممکن است این دلیرسرخ‌پوش به تو حمله کند و به تو آسیب بزند، پس مراقب باش.
ولیکن نبد چاره آمد به پیش
چنین تا به نزدیک آن پاک کیش
هوش مصنوعی: اما تدبیر و چاره‌ای وجود ندارد که بتواند به نزدیکی آن شخص راستین و پاک برسد.
نجنبید از جای آن سرخ پوش
دل از جان هیتال آمد بجوش
هوش مصنوعی: از جا حرکت نکنید، زیرا آن سرخپوش (شاید اشاره به کسی با محبت و دل‌سوزی) با تمام وجود خود از دل برمی‌خیزد و به جوش و خروش می‌آید.
بزد نعره آن سرخ پوش دلیر
که ای نامداران بکردار شیر
هوش مصنوعی: شخصی با شجاعت و دلسوزی، فریادی سر داد که ای ناموران، همچون شیر عمل کنید.
ببندید آن (بی)بها را دودست
که سرخواهمش کرد از کینه پست
هوش مصنوعی: دست‌هایتان را به دور کسی که ارزش کمی دارد، ببندید؛ چرا که من به خاطر کینه‌ای که از او دارم، می‌خواهم او را از سر راه بردارم.
سر و دست هیتال بستند سخت
به دل گفت هیتال برگشت بخت
هوش مصنوعی: هیتال، سر و دستش را محکم به دل سپرد و گفت که بختش برگشته است.
همان باج گیر و دگر ارده شیر
دلیران که بودند با وی دلیر
هوش مصنوعی: همان افرادی که باج‌گیر بودند، هنوز هم همانند دلیران که به جنگ می‌پرداختند، دلیر و شجاع باقی مانده‌اند.
ببستند مر جمله را پا و دست
کشیدندشان جمله را بسته دست
هوش مصنوعی: همه را به زنجیر کشیدند و دست و پایشان را بستیند.
بفرمود تا دار برپا کنند
جهان را پر از شور و غوغا کنند
هوش مصنوعی: فرمانی صادر کرد تا دار و دسته‌ای ترتیب دهند و جهان را پر از هیجان و سر و صدا کنند.
زدند آن زمان بر در شهر دار
مرآن یوزبا(نا)ن خنجر گذار
هوش مصنوعی: در آن زمان، در ورودی شهر، آن یوزی که به مانند خنجری براق و تیز است، به شدت ضربه زدند.
بفرمود که ارژنگ را در زمان
بدرگاه آرند کشنه کشان
هوش مصنوعی: او دستور داد که ارژنگ را با زنجیر و در زمان معین به درگاه بیاورند.
رساندند آنگاه ارژنگ را
مرآن شاه رفته ز رخ رنگ را
هوش مصنوعی: آنگاه ارژنگ را به نزد شاه آوردند، که رنگ چهره‌اش از غم و اندوه رفته بود.
بزد نعره آن سرخ پوش دلیر
که ای شاه ارژنگ و هیتال شیر
هوش مصنوعی: به سر و صدای قهرمان شجاعی توجه کن که به پادشاه ارژنگ و هیتال، شیر نعره می‌زند.
تبیره منم شاه مهراج را
سپارید اکنون به من تاج را
هوش مصنوعی: من شاهی هستم که تاج و تخت مهراج را به من بسپارید. اکنون من لایق دریافت تاج هستم.
ز ملک سراندیب تا رود سند
سراسر ز من کشت این ملک هند
هوش مصنوعی: از سرزمین سراندیب تا رود سند، این سرزمین هند به‌طور کامل از من به‌دست آمده است.
نباشد دو شه در خور یک سرای
شنیدم من از مرد دانش فزای
هوش مصنوعی: در یک خانه، دو پادشاه نمی‌توانند وجود داشته باشند، این را از فردی با دانش و آگاهی شنیدم.
دو تیغ ستیزند دریک نیام
نکردند هرگز به گیتی مقام
هوش مصنوعی: دو شمشیر در یک غلاف در حال نبرد هستند و هیچ‌گاه در دنیا مقام و مرتبه‌ای ندارند.
کنون هر دو را من برآرم بدار
نشانم فر و فتنه روزگار
هوش مصنوعی: حالا من هر دو را از جای خود بلند می‌کنم و چهره‌ای را که زیبایی و مشکلات زمانه را نمایش می‌دهد، به همه نشان می‌دهم.
بگفت این فرمود جلاد را
که این هر دو ناپاک بیداد را
هوش مصنوعی: او به جلاد گفت که این دو نفر هر دو ناپاک و ظالم هستند.
از ایدر ببر بند و برکش بدار
که تا آرمیده شود روزگار
هوش مصنوعی: از بیداری و فعال بودن خود بهره ببر و کارهای لازم را انجام بده تا زمان برای تو به خوبی سپری شود.
ببردند مر هر دو را بسته دست
ز خرگاه بیرون بکردار مست
هوش مصنوعی: دو نفر را به همراه هم از اتاق بیرون بردند و در حال مستی به کارهایی مشغول شدند.
که نا(گا)ه مردی برآمد ز دشت
که از نعل اسبش زمین آب گشت
هوش مصنوعی: ناگهان مردی از دشت بیرون آمد که چنان نعل اسبش سنگ را خیس کرده بود که زمین به آب تبدیل شده بود.
ز فولاد خود و ز آهن سپر
زره در بر و تنگ بسته کمر
هوش مصنوعی: از فولاد و آهن زره و سپر درست کرده‌ام و به تنم پوشیده‌ام و کمرم را محکم بسته‌ام.
چه شیر آمد آنگاه آن دار دید
مر آن جوشن و شور پیکار دید
هوش مصنوعی: شیر قوی و نیرومندی به میدان آمد و آن زره و هیجان جنگ را مشاهده کرد.
بزد تیغ ببرید از دار بند
فرود آمد از پشت سرکش سمند
هوش مصنوعی: شخصی با شمشیرش بر دار زنجیرها را برید و از پشت سر سمند را راند و به پایین آمد.
هم آنگاه بستند بر پیل کوس
زمین شد بکردار چرخ آبنوس
هوش مصنوعی: در آن زمان، بر شاخ‌های فیل‌ها زین زده شد و زمین تحت تاثیر کارکردهای چرخ، به رنگ تیره و سیاه درآمد.
بشد در زمان تا بر سرخ پوش
ببردش هم آنگاه سر سوی کوش
هوش مصنوعی: در زمانه‌ای فرارسید که او را به سرزمین سرخ‌پوشان بردند و در آن لحظه سرش به سوی کوش حرکت کرد.
بگوشش فرو گفت راز دراز
بجست آن زمان آن یل سرفراز
هوش مصنوعی: به او به آرامی یک راز بزرگ را گفتند، در آن زمان آن پهلوان برجسته در جستجوی آن بود.
مر این مرد را گفت در زیر بند
بدارید با حلقه های کمند
هوش مصنوعی: این مرد را به زیر بند بکشید و با حلقه‌های کمند به اسارت درآورید.
هم آنگاه بستند بر فیلشان
برفتند از آنجای گردنکشان
هوش مصنوعی: آنها در آن زمان بر فیل‌های خود سوار شدند و از آنجا که گردن‌کشان و مغرور بودند، حرکت کردند.
هر آن زر که در گنج هیتال بود
کشیدند و بردند مانند دود
هوش مصنوعی: هر طلا و گنجی که در خزانه هیتال وجود داشت، همچون دود کشیده و ناپدید شد.
ز سیم و زر و جعلت شاهوار
زلعل و زر و دیبه زرنگار
هوش مصنوعی: از نقره و طلا همچون شاهزاده‌ای با زبانی شیرین سخن می‌گوید، در حالی که رنگ و لعابی زیبا از طلا و پارچه‌های نفیس بر تن دارد.
زره های سیمین کله های زر
زره با کمان و کله با سپر
هوش مصنوعی: قوزک های نقره ای، سرهای طلایی، زره ای در دست و کمانی آماده برای نبرد و سپری به دوش دارند.
همه جمله کردند بر پیل بار
یلان و دلیران خنجر گزار
هوش مصنوعی: همه افراد شجاع و دلیر، بار سنگینی را بر دوش فیل‌ها قرار دادند و آماده نبرد شدند.
بخواند آن زمان گرد بهزاد را
دلیر سرافراز و آزاد را
هوش مصنوعی: در آن زمان، دلیر و سرافراز بهزاد را به یاد می‌آوردند، او که آزاد و بی‌خود بود.
دو شاه جهان را چنان بسته دست
به بهزاد بسپرد آن شیر مست
هوش مصنوعی: دو پادشاه در جهان به گونه‌ای به اسارت در آمده‌اند که به بهزاد، آن شیر پرشور و سرمست، سپرده شده‌اند.
که در قلعه این هر دو را بند کن
دل از درد و اندوه خرسند کن
هوش مصنوعی: در قصر احساسات خود، این دو را به هم پیوند بده؛ دل را از درد و غم رها کن و شادمان کن.
بدان تا که من باز آیم ز راه
دگر نامور پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: بدان که وقتی من دوباره از مسیر دیگری برگردم، قهرمان معروف سپاه خواهم بود.
سپهبد ببندد مرا گر دو دست
بود ز آن او هند و بالا و پست
هوش مصنوعی: اگر سپهبد به من دست بندد، حتی اگر دو دست هم داشته باشم، این اوست که برتر از من است، چه در جایگاه و چه در مقام.
اگر من دو دستش به بند آورم
سرش را بخم کمند آورم
هوش مصنوعی: اگر من دو دست او را بگیرم و به دام بیندازم، می‌توانم سرش را نیز به راحتی تسلیم کنم.
ابا شاه هیتال ارژنگ شاه
بدارمش بر دار و سازم تباه
هوش مصنوعی: اگر بتوانم شاه هیتال را بر دار بزنم و او را نابود کنم.
ترا زآن سپس سرفرازی دهم
میان یلان سرفرازی دهم
هوش مصنوعی: پس از آن، من تو را به مقام بلندی می‌رسانم و در میان جوانمردان و سرفرازان قرار می‌دهم.
سپردش به بهزاد چون باد تفت
وز آن جایگه راه را برگرفت
هوش مصنوعی: او را به بهزاد سپرد و مانند بادی که می‌وزد، از آنجا مسیر را تغییر داد.
دو گنج و دو شاه گران مایه زود
مرآن نامور با دلیران گرد
هوش مصنوعی: دو گنج و دو پادشاه با ارزش و بزرگ به زودی با دلیران جمع می‌شوند و مشهور می‌گردند.
وزین رو چو بهزاد آمد به شهر
به هیتال بد کینه آورد قهر
هوش مصنوعی: وقتی بهزاد به شهر آمد، هیتال با کینه و عداوتی ناخوشایند به او برخورد کرد.