بخش ۵۱ - بازگشتن نقابدار سرخ پوش و شهریار از یکدیگر گوید
چو خورشید تابان برآرد درفش
برآریم تابان درفش بنفش
بگردیم باهم در آوردگاه
برآریم گرد از زمین تا به ماه
چنین داد پاسخ بدو شهریار
که مانا شدی سست در کارزار
برو تا بر آید ز کوه آفتاب
که شب باشد از بهر آرام و خواب
چو از یل شنید این سخن سرخ پوش
خروشید و شد از برش شیر زوش
سپهدار آمد به نزدیک شاه
فرود آرمیدند یکسر سپاه
وزین (سو) بیاراست هیتال شهر
همی نوش می جست می دید زهر
وزین رو سپهبد به ارژنگ گفت
کزین سرخ پوشم کنون در شکفت
ندیدم به نیروی او هیچ مرد
برآرد درآورد از شیر گرد
ندانم سرانجام این جنگ چیست
ندانم کاین مرد بیگانه کیست
که زین گونه آهنگ او تیز کرد
نخستین بدین لشکرانگیز کرد
بدو گفت ارژنگ کای نامدار
بدانم سرانجام این کارزار
بترسم که جز این سرانجام من
دگرگون شود گم شود نام من
سپهبد بدو گفت انده مدار
که با ماست توفیق پروردگار
چو یاریم بخشد خداوند ماه
جهان را کنم روشن از بخت شاه
سراندیب را تخت گاهت کنم
همه هندیان در پناهت کنم
بگفت این پیش دلارام شد
دمی شادمان باده جام شد
شد از باده سرمست شیر ژیان
دلارام را گفت کای مهربان
بیا تا زمانی بجوشیم شاد
دلارام گفتا که ای پاکزاد
شب تیره ناید مرا هیچ خواب
که ترسم شود کرده از خواب خواب
یکی دشمنی دارم اندر قفا
ستمکاره و ریمن و پر جفا
بود مرو را نام مضراب دیو
همه شهر مغرب بود پز غریو
به من مهربان است آن اهرمن
کنون آمد است او به دنبال من
بترسم که مضراب وارونه کار
کند دورم از نامور شهریار
کنون شد بدو پنج ماه ای دلیر
که بادات خورشید روشن ضمیر
ز بیم ستمکاره مضراب من
نکردم شب تیره خود خواب من
شب تیره صدبار کردم کمین
که برباید آن دیو از جای هین
به شمشیر برنده بردم چو دست
سراسیمه پتیاره از من بجست
چسان چشم سازم من از خوابگرم
که دارم من از دیو مضراب کرم
کسی را که دشمن توانا بود
کند خواب مانا که دانا بود
چه دشمن ز من باشدت خواب یاد
مکن گر کنی میدهی سر به باد
سپهبد بدو گفت مندیش هیچ
ز دیوان ما خواب را خود بسیج
که از تن برد خواب اندوه و درد
ز بس خواب آرد رخ سرخ زرد
کند چون در شب تیره فام
بود روز خرم تر از آفتاب
وز آن روی نرگس به باغ
که سوزد ز بیداری شب دماغ
تو بنشین به آرام و خوش خواب کن
تهی دل هم از بیم مضراب کن
چو یارایش آید بخرگاه من
که دزد در ز خرگاه من ماه من
بگفت این بگرفت دستش بدست
سر هر دو از باده باده مست؟
بخوابید در پیش یل خوب چهر
تو گفتی که شد ماه مهمان مهر
بخش ۵۰ - پیدا شدن نقابدار سرخ پوش و جنگ او با شهریار: که ناگاه از دشت گردی بخاستبخش ۵۲ - آمدن مضراب دیو به خیمه شهریار و بردن دلارام گوید: شب تیره ای بود مانند قیر
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو خورشید تابان برآرد درفش
برآریم تابان درفش بنفش
هوش مصنوعی: وقتی خورشید درخشان خود را نمایان میکند، ما نیز پرچم برجستهای را با افتخار به اهتزاز در میآوریم که رنگ بنفش دارد.
بگردیم باهم در آوردگاه
برآریم گرد از زمین تا به ماه
هوش مصنوعی: بیایید با هم در میدان جنگ بگردیم و غبار را از زمین تا آسمان برآوریم.
چنین داد پاسخ بدو شهریار
که مانا شدی سست در کارزار
هوش مصنوعی: پادشاه به او پاسخ داد که تو در میدان نبرد ضعیف و لرزان شدهای.
برو تا بر آید ز کوه آفتاب
که شب باشد از بهر آرام و خواب
هوش مصنوعی: برو تا خورشید از پشت کوه طلوع کند، چرا که شب برای آرامش و خواب است.
چو از یل شنید این سخن سرخ پوش
خروشید و شد از برش شیر زوش
هوش مصنوعی: وقتی دلاور از این سخن مطلع شد، با ناراحتی فریاد زد و به شدت به او نزدیک شد.
سپهدار آمد به نزدیک شاه
فرود آرمیدند یکسر سپاه
هوش مصنوعی: فرمانده به نزد پادشاه آمد و تمامی سپاه به آرامش درآمدند و در کنار او فرود آمدند.
وزین (سو) بیاراست هیتال شهر
همی نوش می جست می دید زهر
هوش مصنوعی: در این شهر زیبا و آباد، همیشه در جستجوی نوشیدنی خوشمزه هستم، اما هر بار که مینوشم، تلخی و زهر را حس میکنم.
وزین رو سپهبد به ارژنگ گفت
کزین سرخ پوشم کنون در شکفت
هوش مصنوعی: سپهبد به ارژنگ گفت که اکنون به خاطر این رنگ قرمز، میخواهم به گل و شکوفه تبدیل شوم.
ندیدم به نیروی او هیچ مرد
برآرد درآورد از شیر گرد
هوش مصنوعی: هیچ مردی را نمیبینم که با قدرت او بتواند از شیر دلاوری کند و به نتیجه مطلوب برسد.
ندانم سرانجام این جنگ چیست
ندانم کاین مرد بیگانه کیست
هوش مصنوعی: من نمیدانم پایان این نبرد چه خواهد بود و نمیدانم این مرد غریبه کیست.
که زین گونه آهنگ او تیز کرد
نخستین بدین لشکرانگیز کرد
هوش مصنوعی: او با این شیوه و آهنگ خود، ابتدا لشکر را به حرکت درآورد و شجاعت را در دلها بیدار کرد.
بدو گفت ارژنگ کای نامدار
بدانم سرانجام این کارزار
هوش مصنوعی: به او گفت ارژنگ، ای نام آور، من میدانم که پایان این نبرد چه خواهد بود.
بترسم که جز این سرانجام من
دگرگون شود گم شود نام من
هوش مصنوعی: من نگران هستم که سرنوشت من تغییر کند و نامم فراموش شود.
سپهبد بدو گفت انده مدار
که با ماست توفیق پروردگار
هوش مصنوعی: سپهبد به او گفت نگران نباش، زیرا یاری خداوند همراه ماست.
چو یاریم بخشد خداوند ماه
جهان را کنم روشن از بخت شاه
هوش مصنوعی: اگر خداوند مرا یاری کند، مانند ماهِ جان بخش میشوم و بخت شاه را روشن میکنم.
سراندیب را تخت گاهت کنم
همه هندیان در پناهت کنم
هوش مصنوعی: من تخت سلطنت را در سراندیب برای تو میزنم و همه هندیان را تحت حمایت تو قرار میدهم.
بگفت این پیش دلارام شد
دمی شادمان باده جام شد
هوش مصنوعی: او گفت که در این لحظه دلنشین، شاداب و خوشحال بود و جرعهای از شراب نوشید.
شد از باده سرمست شیر ژیان
دلارام را گفت کای مهربان
هوش مصنوعی: از شوق باده، دل شاد و سرمست شدهام و به زیبایی شیرینزبانی گفتم: ای مهربان!
بیا تا زمانی بجوشیم شاد
دلارام گفتا که ای پاکزاد
هوش مصنوعی: بیایید تا وقتی که میتوانیم شاد باشیم و خوش بگذرانیم، زیرا دلدار به من گفت که ای انسان پاک و پاکنهاد.
شب تیره ناید مرا هیچ خواب
که ترسم شود کرده از خواب خواب
هوش مصنوعی: در شب تاریک، خواب به من نمیآید، زیرا میترسم که خواب به خواب برود و از خواب بیدار نشوم.
یکی دشمنی دارم اندر قفا
ستمکاره و ریمن و پر جفا
هوش مصنوعی: من یک دشمن دارم که پشت سرم با بدی و ظلم و ستم رفتار میکند و بسیار بیرحم است.
بود مرو را نام مضراب دیو
همه شهر مغرب بود پز غریو
هوش مصنوعی: در روزگاری دیو مضراب نامی داشت و تمام شهر مغرب به خاطر صدا و فریادش معروف بود.
به من مهربان است آن اهرمن
کنون آمد است او به دنبال من
هوش مصنوعی: یک نیروی تاریک و شرور اکنون به من نزدیک شده و به خاطر مهربانیاش به من توجه دارد.
بترسم که مضراب وارونه کار
کند دورم از نامور شهریار
هوش مصنوعی: میترسم که حرکتم به نحوی نادرست باشد و از عظمت و شهرت پادشاه دور شوم.
کنون شد بدو پنج ماه ای دلیر
که بادات خورشید روشن ضمیر
هوش مصنوعی: اکنون پنج ماه از جنگ گذشته است، ای دلیر، که تو مانند خورشید، روشنی بخش و بیدار کنندهای برای روحها هستی.
ز بیم ستمکاره مضراب من
نکردم شب تیره خود خواب من
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از ستمگر، در شب تاریک حتی خواب را از دست دادم.
شب تیره صدبار کردم کمین
که برباید آن دیو از جای هین
هوش مصنوعی: در شب تاریک بارها تماشا کردم که آن دیو از جایش خارج شود، پس آمادهام تا او را بگیرم.
به شمشیر برنده بردم چو دست
سراسیمه پتیاره از من بجست
هوش مصنوعی: با شمشیری تیز و برنده، دستم را به سمت جلو بردم و پتیاره (سگ) از من فرار کرد.
چسان چشم سازم من از خوابگرم
که دارم من از دیو مضراب کرم
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم از خواب شیرین بیدار شوم در حالی که من تحت تاثیر وجود شیطانی از نوازندهی نیکوکار هستم؟
کسی را که دشمن توانا بود
کند خواب مانا که دانا بود
هوش مصنوعی: کسی که دشمنی قوی و توانمند دارد، به خواب ماندنی نیست، زیرا او داناست و بیدار است.
چه دشمن ز من باشدت خواب یاد
مکن گر کنی میدهی سر به باد
هوش مصنوعی: اگرچه دشمنی از من به تو نزدیک است، به هیچ وجه به خواب و یاد او فکر نکن، زیرا اگر چنین کنی، زندگی تو در خطر خواهد افتاد.
سپهبد بدو گفت مندیش هیچ
ز دیوان ما خواب را خود بسیج
هوش مصنوعی: سپهبد به او گفت: نگران نباش، از دیوان ما خواب و راحتی چندانی نمیتوانی داشته باش.
که از تن برد خواب اندوه و درد
ز بس خواب آرد رخ سرخ زرد
هوش مصنوعی: خواب سنگین اندوه و درد به طور کامل من را از تن بیرون برد و چهرهام را از شدت خواب به حالت سرخ و زرد درآورد.
کند چون در شب تیره فام
بود روز خرم تر از آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی شب تاریک و غمانگیز باشد، روز روشن و شاداب شبیه آفتاب خواهد شد.
وز آن روی نرگس به باغ
که سوزد ز بیداری شب دماغ
هوش مصنوعی: از طرفی، نرگس در باغی وجود دارد که از بیداری شب، دچار سوزش و ناراحتی شده است.
تو بنشین به آرام و خوش خواب کن
تهی دل هم از بیم مضراب کن
هوش مصنوعی: به آرامی بنشین و خواب خوشی را تجربه کن، حتی دل خالی و بیدغدغهات را نیز از نگرانیهای ضربهها آزاد کن.
چو یارایش آید بخرگاه من
که دزد در ز خرگاه من ماه من
هوش مصنوعی: وقتی که دوست محبوبم به بازار من بیاید، انگار دزدی در میان خرمن گندم من حضور دارد.
بگفت این بگرفت دستش بدست
سر هر دو از باده باده مست؟
هوش مصنوعی: او گفت: این را گرفته و دستش را در دستش دارد، به طوری که سر هر دو از شراب مست شدهاند؟
بخوابید در پیش یل خوب چهر
تو گفتی که شد ماه مهمان مهر
هوش مصنوعی: بخوابید و در کنار جوانمرد خوشچهره آرامش کنید. تو گفتی که ماه، مهمان خورشید شده است.

عثمان مختاری