بخش ۴۵ - رزم هیتال شاه با شنگاوه گوید
کزین روی شنگاوه چون پیل مست
بزد باز بر دسته گُرز دست
درآمد بناورد گه همچو شیر
خروشان و جوشان چو شیر دلیر
چو هیتال آن دید بگریست زار
دلش رزم را شد یکی خواستار
فرود آمد از پیل بر زین نشست
کشن گرُزه کاو پیکر ببست
به میدان رزم اندر آمد روان
خروشان چو دیوان مازندان
به شنگاوه گفت ای سگ ناسپاس
نه در چشم شرم و نه در دل هراس
زمن روی برکاشتی در نبرد
کنون با منت (هست) در سر نبرد
چنانت بکوبم به کوپال نرم
که گردد سرو سینه و یال نرم
بدو گفت شنگاوه کای نامدار
نه برگشتم از شاه و از کارزار
مرا چون گرفت آن جوان دلیر
به میدان مردی گه دار و گیر
سرم خواست ازتن ببرد به تیغ
کند روشن از جان من تیره میغ
بتابنده آئینه سوگند من
بخوردم دروغ ای شه انجمن
در آئینه ننمود رویم فروغ
بدانست کان هست یکسر دروغ
چو دیدم دروغم نشد کارگر
کنون بسته دارم بکین این کمر
و دیگر که اقبال ارژنگ شاه
بلند است و با اوست خورشید و ماه
بگفت این برداشت شنگاوه سنگ
برافراخت یال و بیازید چنگ
درآمد به تنگ و بزد بر سرش
که از بر بزیر اندر آمد برش
کمان برد شنگاوه کو جان سپرد
بدان سنگ گردید پیکرش خرد
ز اسپ اندر آمد که برد سرش
بخورد پلنگان دهد پیکرش
چو آمد بنزدیک هیتال گفت (؟)
بجست و سرو دست او را گرفت
کمرگاه شنگاوه بگرفت تنگ
که اکنون نمایم تو را رزم سنگ
گرفتش چو آندید شنگاوه ریش
به نیرو کشیدش به نزدیک خویش
دو پر دل بهم کینه جو آمدند
همی مشت بر هم ز کین میزدند
سرانجام شنگاوه یازید چنگ
گرفتش کمرگاه مانند سنگ
برآورد از جای و زد بر زمین
سرش خواست از تن ببرد به کین
شد از جادوئی در زمان شاه کم
خروش آمد و ناله گاو دم
پدید آمد آنگاه پیش سپاه
دژم روی افتاد از سر کلاه
نشست از بر پیل شد در ستیز
همی خواست کارد از آنجا گریز
که آن زرد پوش آندر آمد چه گرد
که باگرد شنگاوه جوید نبرد
بشد شاه هیتال و استاد باز
جهان شد پر از ناله طبل و ساز
چو آن زردپوش اندر آمد به تنگ
بیازید شنگاوه برداشت سنگ
نشست از بر زین و آمد دلیر
خروشان به تنگ اندرش همچو شیر
چنین گفت شنگاوه را زردپوش
کزینگونه بر رزمگه بر مجوش
بدشتی که شد روبه از کینه هی
که نبود در آن دشت از شیر پی
خروشنده باشد در آنجای زاغ
که از باز باشد تهی دشت و زاغ
بدو داد شنگاوه پاسخ چنین
که ای گرد گردن کش روز کین
بدیدی تو ضرب یلان روز جنگ
بگفت این و برداشت از کینه سنگ
برد بر (سر) باره زردپوش
که مغز از سرباره آمد بجوش
نگون اندر آمد ز بر آن سوار
بغرید برسان ابر بهار
کمان را بزه کرد مانند تیر
سپر برد شنگاوه بر سر چو شیر
بخش ۴۴ - رزم توپال با شهریار و کشته شدن توپال گوید: چو آمد برآویخت توپال شیربخش ۴۶ - رزم شهریار با نقابدار زرد پوش: یکی سنگ افکند بر آن سوار
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کزین روی شنگاوه چون پیل مست
بزد باز بر دسته گُرز دست
هوش مصنوعی: از این چهرهی شاداب و دلنشین، مانند فیل مستی که با تمام قدرتش به دستهی گرزی ضربه میزند، به جلو میرویم.
درآمد بناورد گه همچو شیر
خروشان و جوشان چو شیر دلیر
هوش مصنوعی: وقتی که دلیر به میدان میآید، مانند شیر خروشان و سرشار از قدرت و شجاعت است.
چو هیتال آن دید بگریست زار
دلش رزم را شد یکی خواستار
هوش مصنوعی: وقتی هیتال آن را دید، با دلbroken شروع به گریه کرد و خواهان جنگ شد.
فرود آمد از پیل بر زین نشست
کشن گرُزه کاو پیکر ببست
هوش مصنوعی: به زمین آمد و بر زین نشسته، کشن گرز را در دستانش محکم گرفت.
به میدان رزم اندر آمد روان
خروشان چو دیوان مازندان
هوش مصنوعی: به میدان جنگ وارد شد، همچون سیلابی در حال خروش و طغیانی که از کوههای مازندران میآید.
به شنگاوه گفت ای سگ ناسپاس
نه در چشم شرم و نه در دل هراس
هوش مصنوعی: به شنگاوه گفت: ای سگ بیوفا، نه در چشمانت حیا وجود دارد و نه در دلت ترسی احساس میشود.
زمن روی برکاشتی در نبرد
کنون با منت (هست) در سر نبرد
هوش مصنوعی: تو از من روی برگرداندی، اما من در این جنگ، همچنان با کرم و بزرگواری در فکر نبرد هستم.
چنانت بکوبم به کوپال نرم
که گردد سرو سینه و یال نرم
هوش مصنوعی: به قدری تو را به شدت تحت فشار قرار میدهم که مانند درخت سرو، سینه و زنجیرت نرم و لطیف خواهد شد.
بدو گفت شنگاوه کای نامدار
نه برگشتم از شاه و از کارزار
هوش مصنوعی: به او گفت شنگاوه، ای مرد بزرگ و شناخته شده، من از نبرد و از جنگ و از دربار برنگشتم.
مرا چون گرفت آن جوان دلیر
به میدان مردی گه دار و گیر
هوش مصنوعی: وقتی آن جوان شجاع مرا در میدان نبرد گرفت، لحظهای حساس و پرهیجان را تجربه کردم که نشان از مردانگی دارد.
سرم خواست ازتن ببرد به تیغ
کند روشن از جان من تیره میغ
هوش مصنوعی: دلم میخواست که از جسمم جدا شوم، مانند تیغی که به روشنی میتابد و از جانم، ابر تاریکی را دور میکند.
بتابنده آئینه سوگند من
بخوردم دروغ ای شه انجمن
هوش مصنوعی: ای آفتابنمایی که در آئینه میدرخشی، قسم میخورم که دروغین هستم، ای پادشاه جمعهای دوست.
در آئینه ننمود رویم فروغ
بدانست کان هست یکسر دروغ
هوش مصنوعی: در آئینه، چهرهام را نمیبینم و میدانم که همه نور و زیباییام در واقع یک دروغ است و نمیتوانم آن را واقعی بدانم.
چو دیدم دروغم نشد کارگر
کنون بسته دارم بکین این کمر
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که دروغ من تاثیری نداشت، حالا این کمر را با اندوهی محکم بستهام.
و دیگر که اقبال ارژنگ شاه
بلند است و با اوست خورشید و ماه
هوش مصنوعی: و همچنین این که خوشبختی و شانس در کنار شاه ارژنگ قرار دارد و خورشید و ماه نیز به او تعلق دارند.
بگفت این برداشت شنگاوه سنگ
برافراخت یال و بیازید چنگ
هوش مصنوعی: گفت این شخص با شجاعت و قدرت، سر را بلند کرده و به حالت قدرت و زیبایی ظاهر شده است.
درآمد به تنگ و بزد بر سرش
که از بر بزیر اندر آمد برش
هوش مصنوعی: او به تنگنا افتاد و بر سرش فریاد زد که اگر از بالا به او نزدیک شود، زیر دستش خواهد آمد.
کمان برد شنگاوه کو جان سپرد
بدان سنگ گردید پیکرش خرد
هوش مصنوعی: کمان را به طرف شنگاوه کشید، کسی که جانش را فدای آن کرد، و به سنگی برخورد کرد و پیکرش تکهتکه شد.
ز اسپ اندر آمد که برد سرش
بخورد پلنگان دهد پیکرش
هوش مصنوعی: اسب با شتاب به جلو میرود و در مسیرش به پلنگان برخورد میکند و آنها را میزند.
چو آمد بنزدیک هیتال گفت (؟)
بجست و سرو دست او را گرفت
هوش مصنوعی: وقتی به هیتال نزدیک شد، او به سرعت به سمتش رفت و دستش را گرفت.
کمرگاه شنگاوه بگرفت تنگ
که اکنون نمایم تو را رزم سنگ
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از حالتی یاد میکند که کمرگاه شنگاوه، تنگ و محکم شده است. این نشاندهنده آمادهسازی برای نبرد و نشان دادن قدرت و استحکام در مواجهه با دشمن است. شاعر به طرف مقابل اعلام میکند که اکنون میخواهد تا نبردی را به نمایش بگذارد.
گرفتش چو آندید شنگاوه ریش
به نیرو کشیدش به نزدیک خویش
هوش مصنوعی: وقتی او را دید، با قدرتی که داشت، ریشش را گرفت و به سمت خودش کشید.
دو پر دل بهم کینه جو آمدند
همی مشت بر هم ز کین میزدند
هوش مصنوعی: دو دل پر از کینه به هم نزدیک شدند و شروع به زدن مشت بر هم کردند.
سرانجام شنگاوه یازید چنگ
گرفتش کمرگاه مانند سنگ
هوش مصنوعی: سرانجام شنگاوه به اوج خود رسید و چنگ به کمر او گرفت، درست مانند سنگی محکم و استوار.
برآورد از جای و زد بر زمین
سرش خواست از تن ببرد به کین
هوش مصنوعی: او از جا بلند شد و سرش را بر زمین کوبید، و به خاطر کینهاش خواست تا سرش را از بدنش جدا کند.
شد از جادوئی در زمان شاه کم
خروش آمد و ناله گاو دم
هوش مصنوعی: در زمان شاه، جادویی به وقوع پیوست که باعث شد گاوها در سکوت و آرامش قرار بگیرند و نالههایشان کمرنگ شود.
پدید آمد آنگاه پیش سپاه
دژم روی افتاد از سر کلاه
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه پیش آمد، چهرهی غمگین از زیر کلاه نمایان شد.
نشست از بر پیل شد در ستیز
همی خواست کارد از آنجا گریز
هوش مصنوعی: او از روی فیل پایین آمد و در حال درگیری بود، به همین دلیل میخواست از آنجا فرار کند.
که آن زرد پوش آندر آمد چه گرد
که باگرد شنگاوه جوید نبرد
هوش مصنوعی: کسی که لباس زرد بر تن دارد، چه تلاشی میکند، بهخاطر این که در دل خود شجاعت را جستجو کند.
بشد شاه هیتال و استاد باز
جهان شد پر از ناله طبل و ساز
هوش مصنوعی: شاه هیتال به مقام خود رسید و تمام دنیا پر از صدای ناله و موسیقی شد.
چو آن زردپوش اندر آمد به تنگ
بیازید شنگاوه برداشت سنگ
هوش مصنوعی: زمانی که آن مرد زردپوش وارد شد و در تنگه (محل باریکی) قرار گرفت، به سرعت حرکتی انجام داد و سنگی برداشت.
نشست از بر زین و آمد دلیر
خروشان به تنگ اندرش همچو شیر
هوش مصنوعی: سوار از روی زین پایین آمد و دلیرانه به طرف او شتافت، مانند شیری در خشم.
چنین گفت شنگاوه را زردپوش
کزینگونه بر رزمگه بر مجوش
هوش مصنوعی: شنگاوه به زردپوش گفت که به این شکل بر میدان نبرد نرو و خود را به خطر ننداز.
بدشتی که شد روبه از کینه هی
که نبود در آن دشت از شیر پی
هوش مصنوعی: در دشت وسیعی که به خاطر کینه و دشمنی به چهرهای زشت بود، هیچ نشانی از قدرت و قوت یک شیر وجود نداشت.
خروشنده باشد در آنجای زاغ
که از باز باشد تهی دشت و زاغ
هوش مصنوعی: در جایی که زمین خالی از باز باشد و فقط زاغ در آنجا وجود داشته باشد، زاغ باید با قوت و صدایی بلند به پرواز درآید.
بدو داد شنگاوه پاسخ چنین
که ای گرد گردن کش روز کین
هوش مصنوعی: او به شنگاوه گفت که ای سرکش و نگران، امروز روز انتقام است.
بدیدی تو ضرب یلان روز جنگ
بگفت این و برداشت از کینه سنگ
هوش مصنوعی: در روز جنگ، تو مشاهده کردی که قهرمانان چگونه به یکدیگر ضربه میزنند. او با گفتن این مطلب، خشم و کینهاش را نشان داد و خود را از غم و ناراحتی رها ساخت.
برد بر (سر) باره زردپوش
که مغز از سرباره آمد بجوش
هوش مصنوعی: به جشن و شادمانی بر برو، چون خوشحالی و زیبایی روحی از دل بیرون میآید و به اوج میرسد.
نگون اندر آمد ز بر آن سوار
بغرید برسان ابر بهار
هوش مصنوعی: سوار مغروری که بر فراز آمد، به زودی به سرنوشتی بد گرفتار شد، همانطور که ابرهای بهاری برمیخیزند.
کمان را بزه کرد مانند تیر
سپر برد شنگاوه بر سر چو شیر
هوش مصنوعی: کمان را به حالتی آماده کرد و همانند تیری که در سپر است، با شجاعت و از جانگذشتگی بر بالای سرش ایستاد، مانند یک شیر.

عثمان مختاری