گنجور

بخش ۳۸ - هنرنمائی کردن فرانک با شهریار گوید

بیامد به پیش فرانک دلیر
سپهدار فرخنده شیر گیر
چه دیدش فرانک برآمد برش
فرود آمد و بوسه زد بر سرش
سپهدار کردش بسی آفرین
که شاهین به تختت بود تیزبین
دگر رای میدان گردان مکن
چنین آرزو رزم میدان مکن
برو تا نداند کسی زین سپاه
که هستی تو دخت جهان جوی شاه
چو باریم بخشد خداوند ماه
بگیرم سر تخت هیتال شاه
وز آن پس تو را سوی ایران برم
تو باشی سربانوان حرم
ولیکن ندانم ایا گلعداز
که بود این چنین زرد پوش سوار
فرانک بدو گفت ای نره شیر
به من نیز ننمود روی آن دلیر
مرا برد و در زیر بند آورید
سرم را به خم کمند آورید
به نیرو گسستم شب تیره بند
بر شیر کی تاب دارد کمند
برون آمدم من ز زندان اوی
بریدم سر پاسبانان اوی
شب تیره و کس نبد با خبر
همه پاسبانان به خواب سحر
بر اسبی نشستم شب تیره من
برفتم برون از دم انجمن
سپهدار گفتا برون باد گرد
بدین سان مکن باز رای نبرد
فرانک سبک سوی لشکر گرفت
سبک آنکه بردست سر برگرفت
جهان جوی برگشت از آوردگاه
فرود آمدند آن دو شاه سپاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیامد به پیش فرانک دلیر
سپهدار فرخنده شیر گیر
هوش مصنوعی: فرانک، دلیر و سپه‌دار شادمان، به جلو آمد.
چه دیدش فرانک برآمد برش
فرود آمد و بوسه زد بر سرش
هوش مصنوعی: فرانک به او نگا کرد و به سمتش آمد، سپس بر سرش بوسه‌ای زد.
سپهدار کردش بسی آفرین
که شاهین به تختت بود تیزبین
هوش مصنوعی: سپهدار او را ستایش کرد و به او گفت که مانند شاهینی تیزبین و هوشیار بر تخت نشسته‌ای.
دگر رای میدان گردان مکن
چنین آرزو رزم میدان مکن
هوش مصنوعی: دیگر در میادین جنگ چنین آرزو نکن و در این راه فکر و نظر نکن.
برو تا نداند کسی زین سپاه
که هستی تو دخت جهان جوی شاه
هوش مصنوعی: برو و از این گروه دور شو تا کسی نبیند که تو دختر شاهزاده‌ای هستی که تمام دنیا را جستجو کرده است.
چو باریم بخشد خداوند ماه
بگیرم سر تخت هیتال شاه
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند برکت دهد، به زودی من تاج و تخت پادشاهی هیتال را به دست خواهم آورد.
وز آن پس تو را سوی ایران برم
تو باشی سربانوان حرم
هوش مصنوعی: سپس من تو را به سوی ایران می‌برم و تو رئیس و سرپرست بانوان حرم خواهی بود.
ولیکن ندانم ایا گلعداز
که بود این چنین زرد پوش سوار
هوش مصنوعی: اما نمی‌دانم این سوار زردپوش که هست که چنین به زیبایی و ظرافت جلوه‌گری می‌کند.
فرانک بدو گفت ای نره شیر
به من نیز ننمود روی آن دلیر
هوش مصنوعی: فرانک به او گفت: ای شیر نر، تو هم به من روی آن دلیر را نشان نده.
مرا برد و در زیر بند آورید
سرم را به خم کمند آورید
هوش مصنوعی: مرا به همراه خود برده و در زیر دست و پا قرار دهید و سرم را در دام خود قرار دهید.
به نیرو گسستم شب تیره بند
بر شیر کی تاب دارد کمند
هوش مصنوعی: با قدرتی که دارم، شب تاریک را چنان می‌شکنم که هیچ‌کس نمی‌تواند در برابر من مقاومت کند.
برون آمدم من ز زندان اوی
بریدم سر پاسبانان اوی
هوش مصنوعی: من از زندان او بیرون آمدم و زنجیرهای نگهبانانش را پاره کردم.
شب تیره و کس نبد با خبر
همه پاسبانان به خواب سحر
هوش مصنوعی: در شب تاریک و خاموش، هیچ‌کس از وضعیت آگاه نبود و تمام نگهبانان در خواب بودند تا صبح بیاید.
بر اسبی نشستم شب تیره من
برفتم برون از دم انجمن
هوش مصنوعی: در یک شب تاریک سوار اسبی شدم و از جمع و اجتماع خارج شدم.
سپهدار گفتا برون باد گرد
بدین سان مکن باز رای نبرد
هوش مصنوعی: فرمانده گفت: از اینجا خارج شو، دست از این کار بکش و دوباره به نبرد فکر نکن.
فرانک سبک سوی لشکر گرفت
سبک آنکه بردست سر برگرفت
هوش مصنوعی: فرانک به آرامی به سمت لشکر رفت، همانطور که کسی که دستی بر سر می‌کشد، به آرامی پیش می‌رود.
جهان جوی برگشت از آوردگاه
فرود آمدند آن دو شاه سپاه
هوش مصنوعی: جهان به گونه‌ای از نبرد دور شد و آن دو شاه با سپاهشان به زمین آمدند.