بخش ۳۷ - بردن شهریار شنگاوه را به پیش ارژنگ شاه گوید
ببردش کشا(ن) پیش ارژنگ شاه
چنان خسته و بسته ز آوردگاه
چو از دور ارژنگ شاه سوار
بدید آن رخ نامور شهریار
فرود آمد از پشت پیل دمان
بشد پیش آن نامور پهلوان
بغل برگشود و گرفتش ببر
ببوسید یل را رو آن چشم و سر
بگفتا سپاس از خداوند گار
که دیدم دگر رویت ای نامدار
سپهدار گفتا به یزدان سپاس
که دیدم دگر شاه یزدان شناس
هر آن چیز کامد ورا پیش گفت
شنید و از او ماند اندر شگفت
جهانجوی شنگاوه را بسته دست
ببردش بر شاه یزدان پرست
دگر باره آمد به میدان کین
دژم روی آشفته و خمشگین
کزین رو سیه پوش آن زردپوش
ز کین هر دو بودند با هم به جوش
سنان در کف هر دو با هم شکست
گرفتند از کین کمانها بدست
بهم هر دو یل تیغ کین می زدند
ز کین آسمان بر زمین می زدند
زبس کز دو جانب روان تیر شد
سپر در کف هر دو کفگیر شد
نشد تیر بر کبرشان کارگر
کشیدند چون تیغ تیز از کمر
چو زی هم رسیدند آن زردپوش
برآورد چون شیر غران خروش
بزد بر سر آن سیه پوش تیغ
تو گفتی که زد برق بر کوه میغ
سیه پوش دزدید از تیغ سر
فتاد از سرش درزمان خود زر
فرود آمد خود بر سر نهاد
نشست از بر باره دیگر چو باد
برآورد آن تیغ زهر آبدار
در آمد . . .
سپر بر سر آورد آن زردپوش
نبودش رسیده از آن تیغ هوش
بزد دست برداشت پیچان کمند
زمین کرد لرزان ز نعل سمند
سیه پوش هم در زمان خم خام
ز فتراک بگشاد از بهر نام
فکندند هر دو بر هم کمند
سر هر دو یل اندر آمد به بند
بگرداند اسپ آن ازین این از آن
زهر دو (جوان) خواست بانگ فغان
زبس هر دو برهم فکندند زور
سیه پوش افتاد از پشت بور
کشانش همی خواست بیرون برد
ز خونش روان جوی جیحون برد
ز سرخود آن نامور اوفتاد
گره مویش از تیر جوشن گشاد
رخی گشت پیدا بزیر نقاب
چنان چونکه از زیر ابر آفتاب
یکی دختری دید یل شهریار
بغرید برسان ابر بهار
برآورد اندخت کحلی پرند
بزد نعره کای شهریار بلند
فرانک منم دخت هیتال شاه
برهنه سراندر میان سپاه
کشنده منم عاس را پای دار
چو دیدم ترا بسته ای شهریار
بکشتم من از کینه نصوح را
فکندم درآتش تن روح را
ز بهر تو ای نامور شهریار
به بند اندرونم چنین خوار و زار
گرت هست با من سرت برگرای
یکی زی من دستبردی نمای
رها جانم از چنگ این زردپوش
نه جای درنگست و جای خموش
مبادا کزین شاه آگه شود
ز شادی مرا دست کوته شود
بگیرد مرا او در آرد به بند
فتد طشتم از طرف بام بلند
سپهبد چو بشنید آن گفتگوی
برانگیخت ازباره تند پوی
چو آمد به نزدیک او را بدید
بزد دست تیغ از میان برکشید
بزد تیغ ببرید پیچان کمند
سر مه رها گشت از زیر بند
برفت و نشست از بر باره شاد
دگرباره آن خود بر سر نهاد
چو دید آن چنان زردپوش سوار
چنین گفت کای سکزی نابکار
شکار من از بند بیرون کنی
هم اکنون به چنگال من چون کنی
ندانی کاو خود شکار من است
در و دشت یکسر سوار من است
همه چشم دارند بر چنگ من
بدین گرز و شمشیر و آهنگ من
تو را آرزو گر نبرد من است
هم اکنون سرت زیر گرد من است
رها شد گر از دست من آن غزال
کمند افکنم شیر نر را به یال
سر نامدارت بدام آورم
چو من دست بر خم خام آورم
ولیکن کنون گشت از چرخ هور
به بندیم شبگیر تنگ ستور
به میدان درآئیم و جنگ آوریم
بکف دامن نام و ننگ آوریم
بگفت این و برگشت آن نامدار
برفت ازبر نامور شهریار
بخش ۳۶ - خبردار شدن هیتال شاه از بند پاره کردن شهریار و بدر رفتن گوید: کشیدند صف چار لشکر چنینبخش ۳۸ - هنرنمائی کردن فرانک با شهریار گوید: بیامد به پیش فرانک دلیر
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ببردش کشا(ن) پیش ارژنگ شاه
چنان خسته و بسته ز آوردگاه
هوش مصنوعی: او را به نزد ارژنگ شاه بردند، در حالی که بسیار خسته و ناتوان از میدان نبرد بود.
چو از دور ارژنگ شاه سوار
بدید آن رخ نامور شهریار
هوش مصنوعی: وقتی که ارژنگ شاه، سوار بر اسبش، از دور آن چهره مشهور و معروف پادشاه را دید، احساس خاصی به او دست داد.
فرود آمد از پشت پیل دمان
بشد پیش آن نامور پهلوان
هوش مصنوعی: شخصی از دمی که به زمین میافتد، به پیش آن قهرمان معروف میرود و نزد او میآید.
بغل برگشود و گرفتش ببر
ببوسید یل را رو آن چشم و سر
هوش مصنوعی: گشایش آغوش و در آغوش کشیدن او، ببر او را بوسید و بر سر و چشمش نوازش کرد.
بگفتا سپاس از خداوند گار
که دیدم دگر رویت ای نامدار
هوش مصنوعی: او گفت: از خداوند سپاسگزارم که دوباره چهرهی تو را دیدم، ای نامدار.
سپهدار گفتا به یزدان سپاس
که دیدم دگر شاه یزدان شناس
هوش مصنوعی: رئیس سپاه گفت: سپاسگزارم از خداوند که دوباره شاهی را دیدم که به خداوند ایمان دارد و او را میشناسد.
هر آن چیز کامد ورا پیش گفت
شنید و از او ماند اندر شگفت
هوش مصنوعی: هر چیزی که به سوی او میآید، به او پیش از این گفته شده و او از آن شگفتزده میماند.
جهانجوی شنگاوه را بسته دست
ببردش بر شاه یزدان پرست
هوش مصنوعی: کسی که جهان را جستجو میکند و به دنبال حقیقت است، باید خود را به دستان کسی بسپارد که به خدای یزدان ایمان دارد و او را پرستش میکند.
دگر باره آمد به میدان کین
دژم روی آشفته و خمشگین
هوش مصنوعی: او بار دیگر به میدانی آمده است که در آن نشان از کینه جویی و احساساتی آشفته و غمگین دارد.
کزین رو سیه پوش آن زردپوش
ز کین هر دو بودند با هم به جوش
هوش مصنوعی: از این رو، آن کسی که سیاه پوش است و آن دیگری که زردپوش است، به خاطر کین و دشمنی، هر دو در هیجانی هستند که به هم تلاقی میکنند.
سنان در کف هر دو با هم شکست
گرفتند از کین کمانها بدست
هوش مصنوعی: دو تیر در دست هر دو شخص شکسته شد، چون از کینه همدیگر تیراندازی میکردند.
بهم هر دو یل تیغ کین می زدند
ز کین آسمان بر زمین می زدند
هوش مصنوعی: هر دو جنگجو با شدت و قدرت به یکدیگر حمله میکردند و این نبرد تا جایی پیش رفت که خشم آسمان نیز بر زمین فرو میبارید.
زبس کز دو جانب روان تیر شد
سپر در کف هر دو کفگیر شد
هوش مصنوعی: به قدری تیرها از هر دو طرف پرتاب شد که سپر را در دستان هر دو طرف شکسته و آن را به دو تکه تقسیم کرد.
نشد تیر بر کبرشان کارگر
کشیدند چون تیغ تیز از کمر
هوش مصنوعی: نتوانستند با کبری که داشتند، به هدفشان برسند. بنابراین، تصمیم گرفتند که مانند تیغ تیزی درخشندگی خود را نشان دهند و به کار بگیرند.
چو زی هم رسیدند آن زردپوش
برآورد چون شیر غران خروش
هوش مصنوعی: وقتی آن زردپوشان به هم رسیدند، به مانند شیری خروشان فریاد زدند.
بزد بر سر آن سیه پوش تیغ
تو گفتی که زد برق بر کوه میغ
هوش مصنوعی: آن مرد سیاهپوش با تیغی که در دست داشت، به قدری برقآسا ضربه زد که انگار رعد و برق بر کوه میخورد.
سیه پوش دزدید از تیغ سر
فتاد از سرش درزمان خود زر
هوش مصنوعی: یک شخص با لباس سیاه در حین بروز یک درگیری به وسیله تیغ به زمین افتاد و در لحظه حاضر متوجه شد که طلا از سرش افتاده است.
فرود آمد خود بر سر نهاد
نشست از بر باره دیگر چو باد
هوش مصنوعی: او بر سر میآید و بر جای خود نشسته است، مانند بادی که به آرامی بر فراز بارهای دیگر حرکت میکند.
برآورد آن تیغ زهر آبدار
در آمد . . .
هوش مصنوعی: تیغ زهرآگین به بالا رفت و نمایان شد.
سپر بر سر آورد آن زردپوش
نبودش رسیده از آن تیغ هوش
هوش مصنوعی: مرد زردپوش کلاهی بر سر گذاشت و از آن شمشیر هوش خیالی به او نرسید.
بزد دست برداشت پیچان کمند
زمین کرد لرزان ز نعل سمند
هوش مصنوعی: دستش را بلند کرد و با چابکی کمند (تار) را برداشت و زمین را لرزان کرد، به خاطر اثر نعل اسب.
سیه پوش هم در زمان خم خام
ز فتراک بگشاد از بهر نام
هوش مصنوعی: در زمان حکومت خم، حتی کسی که با لباس سیاه پوشیده بود، به خاطر شهرت و نامی که داشت، از دام و تلههای سخت گذشت و آزاد شد.
فکندند هر دو بر هم کمند
سر هر دو یل اندر آمد به بند
هوش مصنوعی: هر دو نفر دام و تلهای برای یکدیگر افکندند و هر کدام از این دو دلیر و پهلوان، در دام دیگری گرفتار شد.
بگرداند اسپ آن ازین این از آن
زهر دو (جوان) خواست بانگ فغان
هوش مصنوعی: اسب او از این سو به آن سو میچرخید و جوان با صدای فریاد خواستار کمک شد.
زبس هر دو برهم فکندند زور
سیه پوش افتاد از پشت بور
هوش مصنوعی: به شدت هر کدام به دیگری حمله کردند و در نتیجه، شخصی که لباس سیاه بر تن داشت از پشت به زمین افتاد.
کشانش همی خواست بیرون برد
ز خونش روان جوی جیحون برد
هوش مصنوعی: او میخواست طعمهاش را از خون خود بیرون بکشد و آن را به جیحون (رودی در قصهها) ببرد.
ز سرخود آن نامور اوفتاد
گره مویش از تیر جوشن گشاد
هوش مصنوعی: از روی خود، آن شخصیت معروف گره موهایش از تیر زره باز شد.
رخی گشت پیدا بزیر نقاب
چنان چونکه از زیر ابر آفتاب
هوش مصنوعی: چهرهای نمایان شد زیر پوشش، مانند طلوع آفتاب از پشت ابرها.
یکی دختری دید یل شهریار
بغرید برسان ابر بهار
هوش مصنوعی: یک نفر دختری را دید که مانند شیر دلاوری میخروشد و در دلش آرزوی بارش باران بهاری را دارد.
برآورد اندخت کحلی پرند
بزد نعره کای شهریار بلند
هوش مصنوعی: یک پرنده زیبا با کحلی درخشان به پرواز درآمد و با صدای بلندی فریاد زد: ای پادشاه بزرگ!
فرانک منم دخت هیتال شاه
برهنه سراندر میان سپاه
هوش مصنوعی: من فرانک هستم، دختر شاه هیتال، بدون کلاه و در میان لشکر ایستادهام.
کشنده منم عاس را پای دار
چو دیدم ترا بسته ای شهریار
هوش مصنوعی: من قاتل عاس هستم، وقتی تو را دیدم که به دار آویختهای، ای پادشاه.
بکشتم من از کینه نصوح را
فکندم درآتش تن روح را
هوش مصنوعی: من به خاطر کینهای که در دلم داشتم، نصوح را کشتم و روح او را در آتش جسمش انداختم.
ز بهر تو ای نامور شهریار
به بند اندرونم چنین خوار و زار
هوش مصنوعی: برای تو ای پادشاه نامدار، به خاطر تو در این قید و بند زندگیام به این حال و روز افتادهام و خوار و زار شدهام.
گرت هست با من سرت برگرای
یکی زی من دستبردی نمای
هوش مصنوعی: اگر میخواهی با من باشی، سر خود را به سمت من برگردان و یکی از خودت را به من نشان بده.
رها جانم از چنگ این زردپوش
نه جای درنگست و جای خموش
هوش مصنوعی: رهایی از دست این شخص زردپوش، نه جایی برای توقف وجود دارد و نه مکانی برای سکوت.
مبادا کزین شاه آگه شود
ز شادی مرا دست کوته شود
هوش مصنوعی: مراقب باش که مبادا این شاه از خوشحالی من باخبر شود، چون در این صورت ممکن است که دستم به من برسد یا آزادیام محدود شود.
بگیرد مرا او در آرد به بند
فتد طشتم از طرف بام بلند
هوش مصنوعی: او مرا به دام میندازد و من در آنجا گرفتار میشوم، که در نتیجه، حسرت و بیتابیام از روی بالای بام به زمین میافتد.
سپهبد چو بشنید آن گفتگوی
برانگیخت ازباره تند پوی
هوش مصنوعی: رهبر سپاه وقتی که آن صحبت را شنید، از جایش برخواست و با شتاب حرکت کرد.
چو آمد به نزدیک او را بدید
بزد دست تیغ از میان برکشید
هوش مصنوعی: زمانی که به نزد او رسید، او را دید و دستش را بر روی تیغ گذاشت و آن را از میان کشید.
بزد تیغ ببرید پیچان کمند
سر مه رها گشت از زیر بند
هوش مصنوعی: با تیغی بران، کمند پیچیدهای زده شد و سر ماه از بند رهایی یافت.
برفت و نشست از بر باره شاد
دگرباره آن خود بر سر نهاد
هوش مصنوعی: او رفت و بر باره شاد نشست و دوباره آن خود را بر سر گذاشت.
چو دید آن چنان زردپوش سوار
چنین گفت کای سکزی نابکار
هوش مصنوعی: وقتی آن سوار با لباس زرد را دید، گفت: ای کسی که به نابکاری مشهور هستی، تو چه میکنی؟
شکار من از بند بیرون کنی
هم اکنون به چنگال من چون کنی
هوش مصنوعی: اگر تو من را از بند رهایی بخشی، هماکنون به چنگال من خواهی افتاد.
ندانی کاو خود شکار من است
در و دشت یکسر سوار من است
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که او شکار من است و بهطور کامل در دشت و صحرا زیر فرمان من است.
همه چشم دارند بر چنگ من
بدین گرز و شمشیر و آهنگ من
هوش مصنوعی: همه به توانایی من و مهارتهای جنگیام توجه دارند و به تماشای حرکات و فنون من در نبرد نشستهاند.
تو را آرزو گر نبرد من است
هم اکنون سرت زیر گرد من است
هوش مصنوعی: اگر آرزوی من تو باشی، بدان که هماکنون سر تا پا در چنگ من هستی.
رها شد گر از دست من آن غزال
کمند افکنم شیر نر را به یال
هوش مصنوعی: اگر آن غزال از دست من رها شود، من شیر نر را به یال میافکنم.
سر نامدارت بدام آورم
چو من دست بر خم خام آورم
هوش مصنوعی: هرگز به راحتی از تو دست نخواهم کشید و اگر بخواهم به تو نزدیک شوم، به هر نحو ممکن این کار را انجام میدهم.
ولیکن کنون گشت از چرخ هور
به بندیم شبگیر تنگ ستور
هوش مصنوعی: اما حالا دیگر از چرخ فلک شب رفته و صبح زود به قید و بند کشیده شدهایم.
به میدان درآئیم و جنگ آوریم
بکف دامن نام و ننگ آوریم
هوش مصنوعی: ما به میدان میآییم و با دشمنان میجنگیم، با عزت و افتخار در دامن خود نام و ننگ را به دوش میکشیم.
بگفت این و برگشت آن نامدار
برفت ازبر نامور شهریار
هوش مصنوعی: او این را گفت و آن شخصیت معروف برگشت و از پیش پادشاه سرشناس دور شد.

عثمان مختاری