گنجور

بخش ۱۸ - شناختن شهریار مرجانه جادو را گوید

تو امشب به می شاد با من نشین
که فردا منش بسته آرم برین
به پیش من او را نباشد درنگ
چه من دست بازم به شمشیر چنگ
سپهبد بدو گفت کای نازنین
زن ارچند باشد دلیر گزین
ز زن کار مردان نیاید پدید
در چاره رازن بود خود کلید
دمان پیر جادو ستمگر بود
مکانش درین کوه عنبر بود
دمش باز دارد زرفتار آب
به بندد ز افسون دم آفتاب
کشنده جز از من ورا نیست مرد
من او را سرآرم به کین زیر گرد
بگفت این برداشت آن جام زر
به مرجانه داد آن یل نامور
بگفتا بنوش این می و شاد باش
ز مرجانه و رنجش آزاد باش
ندانست آن یل که مرجانه است
کزین گونه اندر پی چاره است
ز مرجانه بگرفت آن جام می
بخورد آن بیاد سپهدار کی
سپهبد بروبر یکی بنگرید
ز دیدار او شادمانی گزید
بگفتا به یزدان سپاس ای نگار
که دارم چنین مه رخ گلعذار
چو یل یاد یزدان دارنده کرد
دگرگونه شد چهر جادو ز درد
برافروخت آن جادوی نابکار
چه بشنید زو نام پروردگار
سپهدار دانست جادوست او
فرانک نه آن دخت گلرو است او
ببازید چنگ گرفتش میان
خروشید مانند شیر ژیان
میان ستمگر چه بگرفت زود
بشد رنگ جادو به کردار دود
بدو گفت ای جادوی نابکار
تو بنما به من روی خود آشکار
چو نیکو فتادی تو در دام من
برآمد کنون از تو خود کام من
به بستش بنام خداوند دست
که آن بند را کس نیارد بدست
چه دستش ببست آن یل نامدار
بنام خداوند پروردگار
یکی پیر عفریت در بند دید
کزین گونه عفریت گیتی ندید
کزو زشت خو ریمن تند خوی
کزو تا به فرسنگ میرفت بوی
بزد دست برداشت تیغ آن دلیر
یکی برخروشید مانند شیر
زدش بر زمین بردو نیمه چو ابر
نگون اندر آمد لعین سطبر
دلیران چه زین آگهی یافتند
سوی خیمه گرد بشتافتند
بارژنگ شه آگهی شد ازین
بیامد بر پهلوان گزین
بدید آنکه جادوی افتاده خوار
ز جان آفرین خواند برنام دار
ز شادی تبیره فرو کوفتند
مران لشکر امشب برآشوفتند
ز شادی همه شب تبیره زنان
چنین تا برآمد خور از خاوران
خبر شد پس آنگه به هیتال شاه
که شد کشته آن جادوی با گناه
فرو ماند بر جای چون خر به گل
سرافکنده در پیش گشته خجل
ندانم کزین پس چه درمان کنم
که این زابلی را هراسان کنم
که از دست این زابلی کار من
سراسر تباهست کردار من
یکی نامه زی شاه ارژنگ گفت
نویسند با رای و تدبیر جفت
دبیر آمد و زد قلم بر حریر
یکی نامه بنوشت دانا دبیر
خردمند چون دست بر نامه کرد
نخستین ز یزدان سر نامه کرد
که این نامه از نزد هیتال شاه
بر شاه ارژنگ گیتی پناه
که ای شاه روشندل جانفزای
جهانجوی دانای کشورگشای
چه دیدی که با من برابر نه ای
برابر به این کشن لشکر نه ای
شدی از سراندیب سوی سرند
گرفتی بزرگی و گشتی بلند
از ایران یکی شوم آمیختی
دگر فتنه از سر برانگیختی
ازین رزم جستن تو را سود نیست
وزین آتشت جز دم و دود نیست
تو دانی که هست این زمین آن من
رسیده به من از نیکان من
برو ترک این رزم و پیکار کن
به چشم اندکی شرم دیدار کن
مشو ضامن خون هر بی گناه
کزین پس بریدند در کینه گاه
بروزی سرآمد بشادی نشین
بدادار یزدان جان آفرین
که دیگر نرانم سپه زی سرند
ز گردان هر آنکس که با من شدند
فرستم بنزدیک تو شادمان
بدان تا بباشند پیشت روان
تو نیز از سران سپه مرد چند
روان کن بنزدیک من ارجمند
فرانک فرستم بر تاجور
تو فرزند باشی و من چون پدر
چنان چونکه دانی نبر این ببند
مران زابلی را بگیر و ببند
سرش را ز تن کن به شمشیر دور
سپارش همانجای پیکر بگور
که ما هر دومان خویش یکدیگریم
به بیگانه کشور چرا بسپریم
نه بر آنکه رایت نه براین بود
دل آکنده و سر پر از کین بود
میان کینه را کن روان استوار
بر آرای با من یکی کارزار
مرا گر تو از کینه زیر آوری
شود کوته این فتنه و داوری
تو را باشد این کشور و بوم من
تو باشی ازین پس شه انجمن
وگر من تو را سر بزیر آورم
بهندوستان زین سپس داورم
مراباشد این کشور و ملک هند
ز مرز سراندیب تامرز سند
و گر من شوم کشته در رزم گاه
تو را زابلی باد پشت و پناه
همین است ما را سلام و پیام
بنزد تو ای شاه فرخنده کام
چو این نامه بنوشت پیش سپاه
نهاد ازبرش مهر هیتال شاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو امشب به می شاد با من نشین
که فردا منش بسته آرم برین
هوش مصنوعی: امشب با من در کنار شراب شاد باش و لذت ببر، چون فردا ممکن است آن روزی که به شادی و خوشی می‌گذرانیم به پایان برسد و غم به سراغمان بیاید.
به پیش من او را نباشد درنگ
چه من دست بازم به شمشیر چنگ
هوش مصنوعی: او نباید در برابر من تأمل کند، چرا که من همچون شمشیر به او حمله می‌کنم.
سپهبد بدو گفت کای نازنین
زن ارچند باشد دلیر گزین
هوش مصنوعی: سپهبد به او گفت: ای زن نازنین، هرچند که تو شجاع هستی، اما انتخاب کن.
ز زن کار مردان نیاید پدید
در چاره رازن بود خود کلید
هوش مصنوعی: از زن کارهای مردانه برنمی‌آید، در راه حل مشکلات، خود او کلید است.
دمان پیر جادو ستمگر بود
مکانش درین کوه عنبر بود
هوش مصنوعی: محل زندگی جادوگر پیر و ستمگر در کوهی پر از عطر و خوشبو بود.
دمش باز دارد زرفتار آب
به بندد ز افسون دم آفتاب
هوش مصنوعی: چشمش به رفتار آب خیره است و به آرامش آن نگاه می‌کند و از جذبه آفتاب حذر می‌کند.
کشنده جز از من ورا نیست مرد
من او را سرآرم به کین زیر گرد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز من نمی‌تواند او را از پا درآورد، اما من او را به خاطر انتقام زیر خاک می‌برم.
بگفت این برداشت آن جام زر
به مرجانه داد آن یل نامور
هوش مصنوعی: او گفت: این جام طلا را به مرجان داد و آن پهلوان معروف هم ماجرای این کار را بیان کرد.
بگفتا بنوش این می و شاد باش
ز مرجانه و رنجش آزاد باش
هوش مصنوعی: بفرما می بنوش و خوشحال باش، از درد و رنج خود رهایی یاب.
ندانست آن یل که مرجانه است
کزین گونه اندر پی چاره است
هوش مصنوعی: نمی‌دانست آن جوانمرد که مرگ و زندگی چگونه در پی هم هستند و باید به دنبال راه حل بود.
ز مرجانه بگرفت آن جام می
بخورد آن بیاد سپهدار کی
هوش مصنوعی: از نگینی که بر دست داشت، آن جام پر از شراب را گرفت و نوشید، به یاد سردار بزرگ.
سپهبد بروبر یکی بنگرید
ز دیدار او شادمانی گزید
هوش مصنوعی: فرمانده جنگ به نظر صلاح و توانایی حریف نگاه کرد و از مشاهده او احساس شادی و خوشحالی کرد.
بگفتا به یزدان سپاس ای نگار
که دارم چنین مه رخ گلعذار
هوش مصنوعی: او به خداوند سپاس می‌گوید و به زیبایی محبوبش اشاره می‌کند که چهره‌ای همچون ماه و گل دارد.
چو یل یاد یزدان دارنده کرد
دگرگونه شد چهر جادو ز درد
هوش مصنوعی: زمانی که جوانمردی یاد خدا را به خود آورد، چهره‌ی جادوگر به دلیل این درد دگرگون شد.
برافروخت آن جادوی نابکار
چه بشنید زو نام پروردگار
هوش مصنوعی: جادوی شیطانی بر افروخته شد وقتی که او نام پروردگار را شنید.
سپهدار دانست جادوست او
فرانک نه آن دخت گلرو است او
هوش مصنوعی: سرکرده فهمید که او جادوگری است و فرانک، آن دختر زیبا نیست.
ببازید چنگ گرفتش میان
خروشید مانند شیر ژیان
هوش مصنوعی: به جای آنکه تسلیم شویم، با جرأتی مانند شیر، به مقابله با چالش‌ها برمی‌خیزیم و در برابر سختی‌ها ایستادگی می‌کنیم.
میان ستمگر چه بگرفت زود
بشد رنگ جادو به کردار دود
هوش مصنوعی: در میان ستمگران، چه زود انسان تحت تأثیر قرار می‌گیرد و رنگ جادو مانند دودی بر رفتار او سایه می‌افکند.
بدو گفت ای جادوی نابکار
تو بنما به من روی خود آشکار
هوش مصنوعی: به او گفت: ای جادوگر بد، چهره‌ی خود را به من نشان بده.
چو نیکو فتادی تو در دام من
برآمد کنون از تو خود کام من
هوش مصنوعی: وقتی که تو به خوبی به دام من افتادی، حالا از تو خواسته‌های مرا برآورده می‌کنی.
به بستش بنام خداوند دست
که آن بند را کس نیارد بدست
هوش مصنوعی: برای گشودن این بند به نام خداوند اقدام کن، زیرا هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند آن را بگشاید.
چه دستش ببست آن یل نامدار
بنام خداوند پروردگار
هوش مصنوعی: چه دلاوری با نام خداوند متعال عزم خود را جزم کرد و به میدان رزم رفت.
یکی پیر عفریت در بند دید
کزین گونه عفریت گیتی ندید
هوش مصنوعی: یک سالخورده در اسارت، موجودی شگفت‌انگیز را دید که در این جهان، مانند آن را هرگز ندیده بود.
کزو زشت خو ریمن تند خوی
کزو تا به فرسنگ میرفت بوی
هوش مصنوعی: بوی بدی که از شخصی با سرشتی ناپسند به مشام می‌رسد، حتی مسافت‌های طولانی را می‌پیماید.
بزد دست برداشت تیغ آن دلیر
یکی برخروشید مانند شیر
هوش مصنوعی: دست خود را بلند کرد و شمشیرش را برداشت؛ یکی از آن دلیران برخاست و مانند شیر فریاد زد.
زدش بر زمین بردو نیمه چو ابر
نگون اندر آمد لعین سطبر
هوش مصنوعی: او را به زمین بزن و دو نیمه کن، همان‌طور که ابر سنگین و تاریک به زمین می‌افتد.
دلیران چه زین آگهی یافتند
سوی خیمه گرد بشتافتند
هوش مصنوعی: دلیران از این خبر آگاه شدند و به سوی خیمه‌ها rushed کردند.
بارژنگ شه آگهی شد ازین
بیامد بر پهلوان گزین
هوش مصنوعی: بارژنگ، شاه، از این موضوع باخبر شد و به همین دلیل برگزید تا پهلوانی را بفرستد.
بدید آنکه جادوی افتاده خوار
ز جان آفرین خواند برنام دار
هوش مصنوعی: او دید که جادوی دیگری بر جان آفرین (خدا) تأثیر گذاشته و حالا دیگر آن جادو به بی‌اعتباری افتاده است.
ز شادی تبیره فرو کوفتند
مران لشکر امشب برآشوفتند
هوش مصنوعی: از شادی و خوشحالی، اسبان را خسته کردند و لشکر امشب به هم ریخته و از میانه رفته است.
ز شادی همه شب تبیره زنان
چنین تا برآمد خور از خاوران
هوش مصنوعی: به خاطر شادی زیاد، همه شب بیدار ماندم و به تماشای سپیده‌دم نشستم تا صبحگاهی از سمت شرق برآید.
خبر شد پس آنگه به هیتال شاه
که شد کشته آن جادوی با گناه
هوش مصنوعی: پس از آنکه خبر رسید که آن جادوگر با زشتی‌هایش کشته شده، شاه هیتال متوجه این موضوع شد.
فرو ماند بر جای چون خر به گل
سرافکنده در پیش گشته خجل
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به وضعیت خود اشاره می‌کند که مانند خر در گل گیر کرده و به خاطر این وضعیت خجالت‌زده و ناامید است. او در این حالت به سختی درجا زده و نمی‌تواند جلو برود. حس خجالت و ناتوانی او را آزار می‌دهد.
ندانم کزین پس چه درمان کنم
که این زابلی را هراسان کنم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم از این به بعد چه کاری انجام دهم تا بتوانم این زابلی را بترسانم.
که از دست این زابلی کار من
سراسر تباهست کردار من
هوش مصنوعی: من به خاطر رفتار و کردار خودم از دست این زابلی در وضعیتی خراب و ناخرسند قرار گرفته‌ام.
یکی نامه زی شاه ارژنگ گفت
نویسند با رای و تدبیر جفت
هوش مصنوعی: یک نفر نامه‌ای به شاه ارژنگ نوشت و نویسنده آن به بهترین نحو و با تدبیر فکر کرده بود.
دبیر آمد و زد قلم بر حریر
یکی نامه بنوشت دانا دبیر
هوش مصنوعی: یک معلم با دانش آمد و بر روی پارچه نرم قلم زد و نامه‌ای نوشت.
خردمند چون دست بر نامه کرد
نخستین ز یزدان سر نامه کرد
هوش مصنوعی: عاقل و فرزانه، زمانی که شروع به نوشتن می‌کند، ابتدا از خداوند راهنمایی می‌طلبد و از او مدد می‌گیرد.
که این نامه از نزد هیتال شاه
بر شاه ارژنگ گیتی پناه
هوش مصنوعی: این پیام از جانب هیتال، پادشاه، به ارژنگ، پادشاه جهان فرستاده شده است.
که ای شاه روشندل جانفزای
جهانجوی دانای کشورگشای
هوش مصنوعی: ای شاه با دانش و بصیرت، که روح بخش و روشنگر هستی و در جستجوی حقیقت به سفر می‌پردازی.
چه دیدی که با من برابر نه ای
برابر به این کشن لشکر نه ای
هوش مصنوعی: چه چیزی دیدی که حالا انگار با من برابری نمی‌کنی؟ تو در این میدان جنگ حتی به اندازه یک سرباز هم نیستی.
شدی از سراندیب سوی سرند
گرفتی بزرگی و گشتی بلند
هوش مصنوعی: تو از سراندیب به سرند رفتی و با کسب بزرگی و مقام، به علو و بلندی رسیدی.
از ایران یکی شوم آمیختی
دگر فتنه از سر برانگیختی
هوش مصنوعی: تو با کارهای خود باعث شدی که من از ایران یکی شوم و به دنبال آن مشکلات و فتنه‌های جدیدی به وجود آوردی.
ازین رزم جستن تو را سود نیست
وزین آتشت جز دم و دود نیست
هوش مصنوعی: از این جنگ و درگیری فرار کردن برای تو فایده‌ای ندارد و از این آتش فقط دود و بخار به جا می‌ماند.
تو دانی که هست این زمین آن من
رسیده به من از نیکان من
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که این زمین مال من است و از نیکان من به من رسیده است.
برو ترک این رزم و پیکار کن
به چشم اندکی شرم دیدار کن
هوش مصنوعی: به جنگ و نزاع ادامه نده و به جای آن با نگاهی شرم‌آور به دیدار بپرداز.
مشو ضامن خون هر بی گناه
کزین پس بریدند در کینه گاه
هوش مصنوعی: هرگز متعهد نشو که برای خون هر بی‌گناهی که به خاطر کینه و انتقام کشته شده، پاسخگو باشی.
بروزی سرآمد بشادی نشین
بدادار یزدان جان آفرین
هوش مصنوعی: روز خوشی فرا می‌رسد، در آن روز با دل شاد در کنار خداوند جان‌آفرین نشسته و به زندگی بپرداز.
که دیگر نرانم سپه زی سرند
ز گردان هر آنکس که با من شدند
هوش مصنوعی: دیگر نمی‌خواهم از جای خود حرکت کنم و از سر خود بیرون بروم. هر کسی که با من همراه شده، دیگر نمی‌تواند مرا از این موقعیت خارج کند.
فرستم بنزدیک تو شادمان
بدان تا بباشند پیشت روان
هوش مصنوعی: می‌خواهم با شادی و خوشحالی نزد تو بروم تا آنکه روح‌ها در کنار تو قرار بگیرند.
تو نیز از سران سپه مرد چند
روان کن بنزدیک من ارجمند
هوش مصنوعی: تو هم چند نفر از سربازان را به نزد من بفرست تا با هم گفتگو کنیم.
فرانک فرستم بر تاجور
تو فرزند باشی و من چون پدر
هوش مصنوعی: من به شما خبر می‌دهم که فرزندت باشید و من مانند یک پدر در کنارتان باشم.
چنان چونکه دانی نبر این ببند
مران زابلی را بگیر و ببند
هوش مصنوعی: مثل اینکه می‌دانی، این کار را انجام نده و او را رها نکن، بلکه زابلی را بگیر و محکم نگه‌دار.
سرش را ز تن کن به شمشیر دور
سپارش همانجای پیکر بگور
هوش مصنوعی: نفرموده است که با شمشیر سرش را از تن جدا کن و همانجا در گور بگذار.
که ما هر دومان خویش یکدیگریم
به بیگانه کشور چرا بسپریم
هوش مصنوعی: ما هر دو از یکدیگر هستیم و از یک سرزمین، پس چرا باید کشور خود را به دست بیگانگان بسپاریم؟
نه بر آنکه رایت نه براین بود
دل آکنده و سر پر از کین بود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نه به خاطر این که نشانه‌ای از پیروزی وجود ندارد، بلکه به خاطر این است که دل پر از کینه و ناراحتی است. نارضایتی و خشم در دل فرد باعث می‌شود که او احساس خوشحالی یا رضایت نکند.
میان کینه را کن روان استوار
بر آرای با من یکی کارزار
هوش مصنوعی: در دل کینه‌ها تردید نکن، چون قلبی محکم و پایدار دارم. با من در این نبرد همراه شو.
مرا گر تو از کینه زیر آوری
شود کوته این فتنه و داوری
هوش مصنوعی: اگر تو با کینه‌های خودم را رها کنی، این آشوب و قضاوت‌ها به زودی تمام خواهد شد.
تو را باشد این کشور و بوم من
تو باشی ازین پس شه انجمن
هوش مصنوعی: این سرزمین و وطن متعلق به توست و از این پس تو باید رهبری مجلس را بر عهده داشته باشی.
وگر من تو را سر بزیر آورم
بهندوستان زین سپس داورم
هوش مصنوعی: اگر من تو را با سر پایین به هند بیاورم، سپس من قضاوت می‌کنم.
مراباشد این کشور و ملک هند
ز مرز سراندیب تامرز سند
هوش مصنوعی: این سرزمین و سرزمین هند از مرز سراندیب تا مرز سند برای من باقی خواهد ماند.
و گر من شوم کشته در رزم گاه
تو را زابلی باد پشت و پناه
هوش مصنوعی: اگر من در میدان نبرد کشته شوم، امیدوارم که پشت و پناه من زابلی باشد.
همین است ما را سلام و پیام
بنزد تو ای شاه فرخنده کام
هوش مصنوعی: این است که ما به تو سلام و پیام می‌فرستیم، ای پادشاه خوشبخت و سعادتمند.
چو این نامه بنوشت پیش سپاه
نهاد ازبرش مهر هیتال شاه
هوش مصنوعی: وقتی این نامه نوشته شد، بر سر لشکر مهر شاه هیتال را قرار داد.