گنجور

بخش ۱۵ - رسیدن شهریار بطلایه هیتال شاه و شکستن و رفتن پیش ارژنگ شاه گوید

طلایه برآمد سر راه نیو
گرفتند برخاست بانگ غریو
که برگو چه مردی بدین تیره شب
چرا بسته داری ز گفتار لب
سپهدار بگرفت برنده تیغ
میان سپاه اندر آمد چه میغ
کنون نام من گفت تیغ من است
که لرزان ازین نام اهریمن است
بگفت این و زد خویش را بر سپاه
شد از گرد گردان رخ مه سیاه
طلایه بگرد اندرش در ستیز
تو گفتی شد آنشب یکی رستخیز
سراسیمه لشکر شد از دار و گیر
برآمد غو کوس و بانگ نفیر
سپهبد ز خون دشت چون کرد جوی
بهرسو که از کین همی کرد روی
رخ شب ز خون کرد گلگون دلیر
وزآن جای درتاخت بیرون چه شیر
زکشته درو پشته انبوه کرد
چه شیر ژیان سوسوی کوه کرد
بیامد بنزدیک ارژنگ شاه
چه ارژنگ دیدش برآمد ز گاه
ببوسید روی و بر شهریار
به شاه آفرین کرد آن نامدار
که جاوید بخت و نشان تو باد
خرد همنشین با روان تو باد
بپرسید شاهش که ای نامدار
فتادی ز من دور روز شکار
ندانستم احوال کردار تو
سراسیمه بودم من از کار تو
بگویم چه پیش آمدت ز آسمان
که بختت جوان باد روشن روان
چه دیدم تو را شاد و خرم شدم
وز اندوه دیرینه بیغم شدم
ببارید ارژنگ از دیده آب
بدو گفت ای پهلو کامیاب
چه رفتی بیامد سپاهی به جنگ
ز مغرب زمین ای گو تیز چنگ
یکی اهرمن پیش لشکر بود
کاز دیو در رزم بدتر بود
بیامد بدرید آن رزمخواه
به نیروی ساطور قلب سپاه
بزد تند ساطور قلبم شکست
چه بختم بشد تیره دادم شکست
ازآن بدگهر مغز من خیره شد
همه روز برمن ازو تیره شد
بدو گفت آن گرد آورد خواه
که او را من آرم به نزدیک شاه
نه هیتال مانم نه جمهور را
بگیرم ز زرفام ساطور را
بشد شاد سالار بنواخت نای
بجوشید کوه از دم کره نای
غو نای شادی چه هیتال شاه
شنید از بر برز کوه سیاه
به جمهور گفتا که آن زابلی
بیامد ابا خنجر کابلی
کزین سان خروشید چون کوهسار
بدو گفت زرفام دل بد مدار
که من زابلی را سرآرم بزیر
تو آرام جوی و لب جام گیر
که ناگه طلایه سراسر ز راه
برفتند تا پیش هیتال شاه
بگفتند یک شب چه و چون گذشت
کزآن دشت خون تا به جیحون گذشت
برآشفت هیتال چون او شنید
به زردی رخش گشت چون شمبلید
بگفتا مبادا که آن زابلی
بیاید ابا خنجر کابلی
چنین تا بیامد ز کوه آفتاب
بزد دزد شب راه سلطان بخواب
بشد پیش هیتال جمهور شاه
ز شبخون بپرسید وز رزمگاه
بدو گفت هیتال کای نام دار
طلایه شکستست شب یکسوار
گمانم که آن بچه دیوزاد
که از رستم زال دارد نژاد
پدید آمد است اندرین رزمگاه
شب تیره بگذشته ازاین سپاه
ندانم که تا کار ما چون بود
که از خون که و دشت گلگون بود
چنین پاسخ آورد جمهورشاه
که غمگین مباش از چنین رزمخواه
زیک تن چه آید بروز نبرد
کزین گونه کردی تو رخسار زرد
برآور سپاه و بیارای صف
دلیران بگیرند خنجر بکف
هم آورد اگر آید از کوهسار
به بینی ز گردان یل کارزار
دگر کس ازاین کوه ناید بدر
برم تابر کنده یکسر حشر
نگردانم از کین سمند نوند
بدان تا نگیریم کوه بلند
بفرمود تا در دمیدند نای
به یکباره برخاست لشکر ز جای
رسیدند صف یکسره پیش کوه
چکوه دکر گشت از هر کزوه
تو گفتی زمین آهن آورد بار
زبس کاندران دشت بد نیزه دار
زبس گرد بر رفت ازآن رزمگاه
بپوشید خورشید چتر سیاه
چو شب تیره شد روز روشن ز گرد
سپهر دگر گشت گرد نبرد
جهانجوی هیتال در قلبگاه
بایستاد بارای آئین راه
چه ارژنگ دید آن سپاه کشن
که هستند در جوش چون اهرمن
بفرمود تا ساز کین آورند
ز کین آسمان بر زمین آورند
بدان کوه دامن یلان صف کشند
که تا چیست کردار چرخ بلند
سر راهها را بگیرند تنگ
نمانند گردی که آید بجنگ
دلیران صف از روی کین ساختند
پی رزم گردن برافراختند
بر افراز که جای خود ساخت شاه
کمین دید از افراز آن رزمگاه
سپهبد به نزدیک شه داشت جای
همین آمدی ناله کره نای
دلیری که زرفام بد نام اوی
درآمد به میدان کین جنگجوی
سراپای میدان بگردید مرد
هم آورد میجست اندر نبرد
دلیری ز گردان ارژنگشاه
برون راند اسپ از میان سپاه
جهانجوی را نام سماک بود
دلیر و زبردست و چالاک بود
سر ره بدان مرد بگرفت تنگ
یکی تیغ هندی گرفته بچنگ
نخستین چه آمد بنزدیک وی
بزد تیغ و آن فیل را کرد پی
که از عاد بودیش گفتی نژاد
بپاشد مرآن پیل آن بدنژاد
بزد دست و دم ستورش گرفت
برآوردش از جا چکوی شگفت
بزد بر زمین مرد را با ستور
که با هم بجفتند یکجا بگور
یکی دیگر آمد سرش را بلند
به میدان کینش به خاک اوفکند
دوده مرد نامی ز گردان بکشت
چه از ضرب تیغ و چه از ضرب مشت
سپهبد چه دید آن برافراز کوه
که شد تنگ آن رزم برآن گروه
بپوشید گبر و بیامد بجنگ
کمر بر کمر کرده از کینه تنگ
خروشید کای مرد فیروز چنگ
هم آوردت آمد بیارای جنگ
چو آن مغربی دید یال و برش
نشست و نهیب و سر و افسرش
یلی دید ماننده شرزه شیر
کمر بسته آمد برزمش دلیر
بفرمود تا آورند از سپاه
دمان پیل نر تا شود رزمخواه
بفرمود هیتال تا فیلبان
یکی فیل زی او برد در میان
یکی فیل بردند چون اهرمن
نشست از بر فیل آن پیل تن
بیامد بنزدیکی شهریار
خروشان چو فیل و به فیلی سوار
نخستین بپرسید نام دلیر
که نامت بگو ای یل شیرگیر
که اکنون بگرید بمرگ تو زار
کسی کو بگیرد سرت در کنار
چنین پاسخش داد جنگی سوار
که کمتر بزن لاف در کارزار
گر از نام جستن ترا نام هست
برین خنجر کین مرا کام هست
بگیر و بخوان نام گردنکشان
که درخاک سایست گردن کشان
بدو مغربی گفت کای تاجور
نژادت مگرهست از زال زر
که بالت سطبر است بازو قوی
نشست و نشانت بود پهلوی
بدو پهلوان گفت کای رزمجوی
مپرس از نژاد و کنون رزم جوی
نیا خود مرا رستم زابلی است
نژادم چه پرسی که یالم قویست
پدر گرد برزوی شیر افکن است
کزو لرزه بر جان اهریمن است
بگفت این و برداشت گرز گران
گران شد رکاب و سبک شد عنان
چو آن مغربی دست گرزش بدید
چو آتش ز باد دمنده دمید
برآورد گرز و درآمد بجنگ
شد از روی گردون گردنده رنگ
بگرز گران هر دو آویختند
همی گرد بر چشم هم ریختند
همی دسته گرزشان خم گرفت
زمین زیر پاشان ز خوی نم گرفت
فکندند گرز گران را ز چنگ
بشمشیر کردند آهنگ جنگ
برآورد ساطور نهصد منی
مر آن مغربی همچو اهریمنی
زمین شد پر از آتش داد و گیر
برآمد ز لشکر صدای نفیر
بدان کوه دامن سپاه سرند
برافراز پیلان تبیره زدند
چنان بانگ از آن هر دو لشکر بخاست
که دل در بر شیر در بیشه کاست
گریزان از آن دشت پیلان شدند
دو لشکر کزین سان غریوان شدند
جهانجوی ارژنگ از افراز کوه
همی دید یل را میان گروه
که با مغربی بود اندر نبرد
سرخود سوی داور پاک کرد
که یارب تو او را نگهدار باش
نگه دارش ازشر اشرار باش
وزین رو سپهبد برآورد تیغ
ز تیغ آتش افشاند بر تیره میغ
برانگیخت آن مغربی پیل را
برآورد ساطور چون نیل را
غریو دو لشکر برآمد باوج
تو گفتی که قلزم برآورد موج
برآورد ساطور چون شد برش
بدین تاز کین آورد بر سرش
یل نیو آمد ز بالا بزیر
نینداخت شمشیر آمد بزیر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

طلایه برآمد سر راه نیو
گرفتند برخاست بانگ غریو
هوش مصنوعی: پیشاهنگان در آغاز راه ظاهر شدند و نداهای بلندی بلند کردند.
که برگو چه مردی بدین تیره شب
چرا بسته داری ز گفتار لب
هوش مصنوعی: بگو چه بر تو گذشته است که در این شب تاریک، از بیان احساسات و صحبت کردن بازمانده‌ای؟
سپهدار بگرفت برنده تیغ
میان سپاه اندر آمد چه میغ
هوش مصنوعی: فرمانده با تیغی تیز و برنده به میان جنگجویان قدم گذاشت، حالا چه خواهد شد؟
کنون نام من گفت تیغ من است
که لرزان ازین نام اهریمن است
هوش مصنوعی: حالا نام من به تیغی شبیه است که از این نامی که به اهریمن مربوط می‌شود، ترسناک و لرزان است.
بگفت این و زد خویش را بر سپاه
شد از گرد گردان رخ مه سیاه
هوش مصنوعی: او این را گفت و به خودش ضربه زد، سپس به سپاه پیوست و از گرداب، چهره ماه سیاه نمایان شد.
طلایه بگرد اندرش در ستیز
تو گفتی شد آنشب یکی رستخیز
هوش مصنوعی: در آستانه این نبرد، تو به من گفتی که شب گذشته مانند زلزله‌ای شدید به وقوع پیوسته است.
سراسیمه لشکر شد از دار و گیر
برآمد غو کوس و بانگ نفیر
هوش مصنوعی: لشکر به سرعت و آشفتگی آماده شد و صداهای طبل و شیپور به گوش می‌رسید.
سپهبد ز خون دشت چون کرد جوی
بهرسو که از کین همی کرد روی
هوش مصنوعی: سپهبد به دلیل جنگ و خونریزی، دشت را به جوی آبی تبدیل کرد که به هر سو روان است، چون از دشمنی و کینه‌ای که داشت، چهره‌اش را نشان داد.
رخ شب ز خون کرد گلگون دلیر
وزآن جای درتاخت بیرون چه شیر
هوش مصنوعی: چهره شب به رنگ خون دلاور درآمد و از آنجا شیرخویی به بیرون تاخت.
زکشته درو پشته انبوه کرد
چه شیر ژیان سوسوی کوه کرد
هوش مصنوعی: از جانباختگان، انبوهی برپا کرد و مانند شیر ژیان، نورافشانی کوه را به وجود آورد.
بیامد بنزدیک ارژنگ شاه
چه ارژنگ دیدش برآمد ز گاه
هوش مصنوعی: ارژنگ شاه نزدیکی به کسی رسید و آنچه از او دید، او را تحت تاثیر قرار داد.
ببوسید روی و بر شهریار
به شاه آفرین کرد آن نامدار
هوش مصنوعی: با احترام و احترام به چهره و زیبا روی پادشاه، آن شخصیت مشهور برای او دعا و ستایش کرد.
که جاوید بخت و نشان تو باد
خرد همنشین با روان تو باد
هوش مصنوعی: دوست دارم که خوشبختی و نشانه‌های تو جاودانه باشد و عقل و خرد همیشه هم‌نشین روحت گردد.
بپرسید شاهش که ای نامدار
فتادی ز من دور روز شکار
هوش مصنوعی: سلطان از شخصی که معروف و شناخته شده است می‌پرسد: ای نامی درخشان، چرا در روز شکار از من دور افتادی؟
ندانستم احوال کردار تو
سراسیمه بودم من از کار تو
هوش مصنوعی: من از رفتار تو خبر نداشتم و شدیداً مضطرب و نگران کارهایت بودم.
بگویم چه پیش آمدت ز آسمان
که بختت جوان باد روشن روان
هوش مصنوعی: بگویم چه اتفاقی از آسمان برایت افتاده است که بختت جوان و روانی روشن دارد.
چه دیدم تو را شاد و خرم شدم
وز اندوه دیرینه بیغم شدم
هوش مصنوعی: وقتی تو را شاد و خوشحال دیدم، خوشحال شدم و از اندوهی که سال‌ها با خود داشتم، آزاد شدم.
ببارید ارژنگ از دیده آب
بدو گفت ای پهلو کامیاب
هوش مصنوعی: باران با لطف و محبت چون از چشمانم می‌ریزد، به او گفتم: «ای دوست با کمال، خدا را شکر که تو در کنارم هستی.»
چه رفتی بیامد سپاهی به جنگ
ز مغرب زمین ای گو تیز چنگ
هوش مصنوعی: چه بگویم که لشکری از مغرب به جنگ آمده است، ای کسی که چنگی تیز داری و قادر به نبرد هستی.
یکی اهرمن پیش لشکر بود
کاز دیو در رزم بدتر بود
هوش مصنوعی: یک موجود شرور در میان لشکری حضور داشت که از دیوان هم در جنگ سخت‌تر و خطرناک‌تر بود.
بیامد بدرید آن رزمخواه
به نیروی ساطور قلب سپاه
هوش مصنوعی: رزمنده‌ای با شجاعت و قدرت، به میدان آمد و با شدت و نابودی، دل و امید سپاه دشمن را از هم درید.
بزد تند ساطور قلبم شکست
چه بختم بشد تیره دادم شکست
هوش مصنوعی: به ناگه قلبم مانند یک ضربه سخت شکست، و به همین دلیل مقدر من هم به تیره‌روزی دچار شد.
ازآن بدگهر مغز من خیره شد
همه روز برمن ازو تیره شد
هوش مصنوعی: از آن نژاد ناپاک، ذهن من هر روز به خاطر او در هم و برهم شده و حالتی تار و نابسامان پیدا کرده است.
بدو گفت آن گرد آورد خواه
که او را من آرم به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: به او گفت آن کسی که جمعیت را مدیریت می‌کند، که من او را به حضور شاه می‌رسانم.
نه هیتال مانم نه جمهور را
بگیرم ز زرفام ساطور را
هوش مصنوعی: من نه به دنبال جاه‌طلبی هستم و نه می‌خواهم با قدرت‌نمایی به دیگران آسیب برسانم.
بشد شاد سالار بنواخت نای
بجوشید کوه از دم کره نای
هوش مصنوعی: سالار خوشحال شد و نای را نواخت، و از صدای نای، کوه به جنبش درآمد.
غو نای شادی چه هیتال شاه
شنید از بر برز کوه سیاه
هوش مصنوعی: صدای ناله شادی چه عجیبی است که شاه از کنار کوه سیاه شنید.
به جمهور گفتا که آن زابلی
بیامد ابا خنجر کابلی
هوش مصنوعی: به مردم گفته شد که آن فرد زابلی با یک خنجر کابلی آمده است.
کزین سان خروشید چون کوهسار
بدو گفت زرفام دل بد مدار
هوش مصنوعی: از این صدا که همچون کوه به گوش می‌رسد، او گفت: دل خود را بی‌دلیل نازک و بی‌تاب نکن.
که من زابلی را سرآرم بزیر
تو آرام جوی و لب جام گیر
هوش مصنوعی: من می‌خواهم آرامش را زیر بال و پر تو فراهم کنم و تو را به نوشیدن جام خوشبختی دعوت کنم.
که ناگه طلایه سراسر ز راه
برفتند تا پیش هیتال شاه
هوش مصنوعی: ناگهان پیشتازان از تمامی جهات به سمت هیتال شاه حرکت کردند.
بگفتند یک شب چه و چون گذشت
کزآن دشت خون تا به جیحون گذشت
هوش مصنوعی: در یک شب چه اتفاقی افتاد و چگونه زمان گذشت تا جایی که خون از آن دشت تا جیحون سرازیر شد.
برآشفت هیتال چون او شنید
به زردی رخش گشت چون شمبلید
هوش مصنوعی: هیتال از شنیدن خبر ناراحت شد و رنگش به زردی گرایید، مانند کسی که از ترس یا نگرانی به شدت مضطرب شده باشد.
بگفتا مبادا که آن زابلی
بیاید ابا خنجر کابلی
هوش مصنوعی: گفت که مبادا آن شخص زابلی با خنجر کابلی‌اش بیاید.
چنین تا بیامد ز کوه آفتاب
بزد دزد شب راه سلطان بخواب
هوش مصنوعی: وقتی آفتاب از کوه بیرون آمد، شب که دزد است، راه سلطنت را به خواب برد.
بشد پیش هیتال جمهور شاه
ز شبخون بپرسید وز رزمگاه
هوش مصنوعی: هیتال، رئیس جمهور شاه، به میدان نبرد رفت و از آنجا که شبانگاهان جنگی رخ داده بود، از حال و احوال جنگ و جنگجویان سوال کرد.
بدو گفت هیتال کای نام دار
طلایه شکستست شب یکسوار
هوش مصنوعی: هیتال به او گفت که نامداری به نام طلایه شب، در حال شکست است و این یک شبه‌سوار است.
گمانم که آن بچه دیوزاد
که از رستم زال دارد نژاد
هوش مصنوعی: به نظرم آن بچه‌ای که به دیوها شبیه است، از رستم زال نسلش را دارد.
پدید آمد است اندرین رزمگاه
شب تیره بگذشته ازاین سپاه
هوش مصنوعی: در این میدان جنگ، در تاریکی شب، نبردی شکل گرفته است که از این لشکر عبور کرده است.
ندانم که تا کار ما چون بود
که از خون که و دشت گلگون بود
هوش مصنوعی: نمی‌دانم که وضعیت ما چگونه است، که به خاطر خون‌ریزی‌ها دشت‌ها گلگون شده است.
چنین پاسخ آورد جمهورشاه
که غمگین مباش از چنین رزمخواه
هوش مصنوعی: جمهورشاه چنین پاسخی داد که نگران نباش از این نوع جنگ‌آور.
زیک تن چه آید بروز نبرد
کزین گونه کردی تو رخسار زرد
هوش مصنوعی: از یک بدن در روز نبرد چه چیزی به دست می‌آید وقتی که تو این‌گونه چهره‌ات را زرد کردی؟
برآور سپاه و بیارای صف
دلیران بگیرند خنجر بکف
هوش مصنوعی: بیا سپاه را آماده کن و صف دلیران را زینت بده تا با خنجر در دست به نبرد بپردازند.
هم آورد اگر آید از کوهسار
به بینی ز گردان یل کارزار
هوش مصنوعی: اگر حریفی از کوهسار بیاید، تو او را در میدان نبرد خواهی دید.
دگر کس ازاین کوه ناید بدر
برم تابر کنده یکسر حشر
هوش مصنوعی: هیچ کس دیگری نمی‌تواند از این کوه بیرون بیاید، مگر اینکه برای همیشه از آن جدا شود.
نگردانم از کین سمند نوند
بدان تا نگیریم کوه بلند
هوش مصنوعی: من از آن کینه و دشمنی که چون سمند تندرو می‌دود، دور نخواهم شد تا زمانی که به کوه بلند نرسیم.
بفرمود تا در دمیدند نای
به یکباره برخاست لشکر ز جای
هوش مصنوعی: در دستور صادر شد که نوا را به صدا درآورند و به یکباره لشکر از جای خود برخاست.
رسیدند صف یکسره پیش کوه
چکوه دکر گشت از هر کزوه
هوش مصنوعی: گروهی یکپارچه و منسجم به پای کوه رسیدند و از هر طرف، صداها و ناله‌ها در فضای اطراف پیچیده شده است.
تو گفتی زمین آهن آورد بار
زبس کاندران دشت بد نیزه دار
هوش مصنوعی: تو گفتی که زمین بار آهنی آورد، به خاطر اینکه در آن دشت، جنگجویان زیادی وجود دارند.
زبس گرد بر رفت ازآن رزمگاه
بپوشید خورشید چتر سیاه
هوش مصنوعی: به قدری گرد و غبار از آن میدان نبرد برخواست که خورشید را تحت پوشش چتر سیاهی پنهان کرد.
چو شب تیره شد روز روشن ز گرد
سپهر دگر گشت گرد نبرد
هوش مصنوعی: زمانی که شب تاریک می‌شود، صبح روشن از پس آسمان دوباره آغاز می‌شود و زندگی دوباره به جریان می‌افتد.
جهانجوی هیتال در قلبگاه
بایستاد بارای آئین راه
هوش مصنوعی: جهانجوی هیتال در نقطه‌ای از قلب قرار گرفت و به راحتی و با آرامش، پیرو اصول و روش‌های درست زندگی ایستاد.
چه ارژنگ دید آن سپاه کشن
که هستند در جوش چون اهرمن
هوش مصنوعی: سپاه دشمن چه چهره‌ای دارد که در شور و هیاهو مانند موجودات شرور و پلید است.
بفرمود تا ساز کین آورند
ز کین آسمان بر زمین آورند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا انتقام را به نمایش بگذارند و کینه‌ی آسمان را به زمین منتقل کنند.
بدان کوه دامن یلان صف کشند
که تا چیست کردار چرخ بلند
هوش مصنوعی: در جایی که یلان صف بسته‌اند و به هم کمک می‌کنند، بدان که عظمت و قدرتی بزرگ در کار است و این نتیجهٔ تلاش‌ها و کردارهای زمانه است.
سر راهها را بگیرند تنگ
نمانند گردی که آید بجنگ
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از بروز مشکلات و درگیری‌ها، بهتر است راه‌ها را مسدود کنند تا هیچ گرد و غباری نتواند به میدان جنگ بیاید.
دلیران صف از روی کین ساختند
پی رزم گردن برافراختند
هوش مصنوعی: دلاوران به خاطر دشمنی، صفی تشکیل دادند و برای نبرد آماده شدند.
بر افراز که جای خود ساخت شاه
کمین دید از افراز آن رزمگاه
هوش مصنوعی: به جلو برو و جایگاهی را که شاه در آن کمین کرده است، مشخص کن؛ زیرا از نشان آن جنگگاه می‌توان فهمید که او کجاست.
سپهبد به نزدیک شه داشت جای
همین آمدی ناله کره نای
هوش مصنوعی: فرمانده به نزد پادشاه رفت و گویی صدای ناله‌هایی از یک نی به گوشش رسید.
دلیری که زرفام بد نام اوی
درآمد به میدان کین جنگجوی
هوش مصنوعی: شجاعت کسی که با لباس ننگین به میدان جنگ آمد، نامش در تاریخ به یادگار می‌ماند.
سراپای میدان بگردید مرد
هم آورد میجست اندر نبرد
هوش مصنوعی: مرد به دنبال حریف در میدان جنگ می‌گشت و اطراف میدان را زیر نظر داشت.
دلیری ز گردان ارژنگشاه
برون راند اسپ از میان سپاه
هوش مصنوعی: یک دلیر و شجاع از میان سپاه ارژنگشاه، اسب خود را بیرون کشید.
جهانجوی را نام سماک بود
دلیر و زبردست و چالاک بود
هوش مصنوعی: جهانجو، شخصی به نام سماک است که شجاع، ماهر و چابک می‌باشد.
سر ره بدان مرد بگرفت تنگ
یکی تیغ هندی گرفته بچنگ
هوش مصنوعی: در مسیر، آن مرد را به طور محکم گرفت و یک شمشیر هندی را در دست گرفت.
نخستین چه آمد بنزدیک وی
بزد تیغ و آن فیل را کرد پی
هوش مصنوعی: نخستین فردی که به او نزدیک شد، با شمشیر به او حمله کرد و آن فیل را بر زمین انداخت.
که از عاد بودیش گفتی نژاد
بپاشد مرآن پیل آن بدنژاد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف شخصی می‌پردازد که از نژاد خود سخن می‌گوید و بر ویژگی‌های ناپسند او تأکید می‌کند. او به بی‌پایه و ریشه بودن این شخص اشاره می‌کند و او را با پیلی که بر خلاف انتظار است مقایسه می‌کند. این نوع توصیف نشان‌دهنده‌ی تضاد میان ظاهر و باطن است و به نوعی به ضعف شخصیت اشاره دارد.
بزد دست و دم ستورش گرفت
برآوردش از جا چکوی شگفت
هوش مصنوعی: او به سرعت دست و دم اسبش را گرفت و با قدرت او را از زمین بلند کرد.
بزد بر زمین مرد را با ستور
که با هم بجفتند یکجا بگور
هوش مصنوعی: مردی بر زمین افتاد و همراه با حیوانش به زیر خاک رفتند، زیرا هر دو در یک مکان به هم پیوستند.
یکی دیگر آمد سرش را بلند
به میدان کینش به خاک اوفکند
هوش مصنوعی: شخصی دیگر با عزمی راسخ و شجاعت وارد میدان جنگ شد و با قدرت و افسوس سر دشمن را به زمین انداخت.
دوده مرد نامی ز گردان بکشت
چه از ضرب تیغ و چه از ضرب مشت
هوش مصنوعی: یک مرد مشهور به دست لشکریان کشته شد، هم به خاطر ضربه‌های شمشیر و هم به خاطر ضربات مشت.
سپهبد چه دید آن برافراز کوه
که شد تنگ آن رزم برآن گروه
هوش مصنوعی: رئیس سپاه چه چیزی را دید که آن بلندی کوه، در آن نبرد، بر آن گروه تنگ و محدود شد؟
بپوشید گبر و بیامد بجنگ
کمر بر کمر کرده از کینه تنگ
هوش مصنوعی: او لباسی به تن کرد و برای جنگ Came با کینه‌ای عمیق، خود را به خوبی آماده کرده بود.
خروشید کای مرد فیروز چنگ
هم آوردت آمد بیارای جنگ
هوش مصنوعی: ای مرد پیروز، آماده باش! صدای خروشی به گوش می‌رسد، جنگ به زودی آغاز می‌شود و تو باید در جا آماده جنگیدن شوی.
چو آن مغربی دید یال و برش
نشست و نهیب و سر و افسرش
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد مغربی، یال و ابهت او را دید، بر اسب خود نشسته و به او حمله کرد و خود را آماده نبرد کرد.
یلی دید ماننده شرزه شیر
کمر بسته آمد برزمش دلیر
هوش مصنوعی: مردی شجاع و دلیر مانند شیر سختی‌کشیده را دیدم که با اراده و عزم راسخ به میدان آمده است.
بفرمود تا آورند از سپاه
دمان پیل نر تا شود رزمخواه
هوش مصنوعی: فرمان داد تا از سپاه، فیل نر را بیاورند تا در میدان نبرد حاضر شود.
بفرمود هیتال تا فیلبان
یکی فیل زی او برد در میان
هوش مصنوعی: هیتال دستور داد تا یک فیل بزرگ را به میان آوردند.
یکی فیل بردند چون اهرمن
نشست از بر فیل آن پیل تن
هوش مصنوعی: چند نفر فیل را برداشتند، و یکی از آنها مانند دیو بر روی فیل نشسته است.
بیامد بنزدیکی شهریار
خروشان چو فیل و به فیلی سوار
هوش مصنوعی: به نزدیکی پادشاه آمد، همچون فیل خروشان و سوار بر فیل.
نخستین بپرسید نام دلیر
که نامت بگو ای یل شیرگیر
هوش مصنوعی: اولین چیزی که پرسید، نام دلاوری بود. گفت: ای پهلوان شجاع، نامت را بگو.
که اکنون بگرید بمرگ تو زار
کسی کو بگیرد سرت در کنار
هوش مصنوعی: کسی که نسبت به مرگ تو غمگین شده و می‌گرید، در کنار تو خواهد بود و با تکیه بر سر تو به یاد تو می‌افتد.
چنین پاسخش داد جنگی سوار
که کمتر بزن لاف در کارزار
هوش مصنوعی: جنگجوی سوار به او پاسخ داد که در میدان نبرد زیاد خود را فریب نده و به خود نمیبندد.
گر از نام جستن ترا نام هست
برین خنجر کین مرا کام هست
هوش مصنوعی: اگر از نام و نشان من چیزی بگویی، به این خنجر انتقام، کام من حاصل می‌شود.
بگیر و بخوان نام گردنکشان
که درخاک سایست گردن کشان
هوش مصنوعی: این جمله به ما می‌گوید که نام کسانی را که سرشناس و قدرتمند هستند، بگیر و بخوان. با این حال، حتی این افراد هم در نهایت به خاک می‌روند و قدرت و عظمت‌شان به فراموشی سپرده می‌شود.
بدو مغربی گفت کای تاجور
نژادت مگرهست از زال زر
هوش مصنوعی: به یک فرد مغربی گفتند: ای پادشاه نژادت، آیا نژاد تو از زال زر است؟
که بالت سطبر است بازو قوی
نشست و نشانت بود پهلوی
هوش مصنوعی: پرنده‌ای با بال‌هایی بزرگ و مستحکم نشسته است و نشان می‌دهد که چقدر قدرت و توانایی دارد.
بدو پهلوان گفت کای رزمجوی
مپرس از نژاد و کنون رزم جوی
هوش مصنوعی: پهلوان به رزمجو می‌گوید: ای جنگجو، از نسب و خانواده‌ات نپرس، بلکه اکنون به جنگ و تلاش بپرداز.
نیا خود مرا رستم زابلی است
نژادم چه پرسی که یالم قویست
هوش مصنوعی: من خود را رستم زابلی می‌دانم و نیازی به پرسش در مورد نژادم نیست، چرا که توانایی‌هایم را می‌شناسی.
پدر گرد برزوی شیر افکن است
کزو لرزه بر جان اهریمن است
هوش مصنوعی: پدر گرد، مانند شیری شجاع و نیرومند است که وجودش باعث ترس و لرز اهریمنان می‌شود.
بگفت این و برداشت گرز گران
گران شد رکاب و سبک شد عنان
هوش مصنوعی: او این سخن را بر زبان آورد و با نیرنگی قوی به حرکت در آمد. در این هنگام، وزنه‌ی سوارکاری سنگین شد و فرمان اسب سبک گردید.
چو آن مغربی دست گرزش بدید
چو آتش ز باد دمنده دمید
هوش مصنوعی: زمانی که آن غریبه، آتش را دید، با وزش باد به شدت شعله‌ور شد.
برآورد گرز و درآمد بجنگ
شد از روی گردون گردنده رنگ
هوش مصنوعی: سلاح را به دست گرفت و به میدان جنگ رفت، همانطور که رنگ‌های آسمان در حال تغییر هستند.
بگرز گران هر دو آویختند
همی گرد بر چشم هم ریختند
هوش مصنوعی: دو جنگجوی بزرگ به هم نزدیک شدند و از شدت درگیری، گرد و غبار زیادی بر چشم‌هایشان نشسته بود.
همی دسته گرزشان خم گرفت
زمین زیر پاشان ز خوی نم گرفت
هوش مصنوعی: وقتی که گروهی از آنها بر زمین پا می‌گذارند، زمین زیر پاهایشان نرم و قابل تغییر می‌شود.
فکندند گرز گران را ز چنگ
بشمشیر کردند آهنگ جنگ
هوش مصنوعی: آنها گرز سنگین را از دست رها کردند و با شمشیر، به سوی جنگ رفتند.
برآورد ساطور نهصد منی
مر آن مغربی همچو اهریمنی
هوش مصنوعی: مردی با قد و قامت بزرگ و قدرتی فوق‌العاده مثل موجودی افسانه‌ای، ساطوری سنگین و بزرگ را به دست گرفته و به سمت کسی یا چیزی در حال حمله است. او به نوعی خشمگین و خطرناک به نظر می‌رسد، و شاید نماد نیرویی ویرانگر باشد.
زمین شد پر از آتش داد و گیر
برآمد ز لشکر صدای نفیر
هوش مصنوعی: زمین پر از آتش و درگیری شد و صدای شیپور از لشکر بلند شد.
بدان کوه دامن سپاه سرند
برافراز پیلان تبیره زدند
هوش مصنوعی: بدان که دامن کوه را سپاه سرند بالا برد و فیل‌های تبیره به آن ضربه زدند.
چنان بانگ از آن هر دو لشکر بخاست
که دل در بر شیر در بیشه کاست
هوش مصنوعی: صدای جنگ از هر دو طرف بلند شد به‌قدری که دل شیر در جنگل را به تپش انداخت.
گریزان از آن دشت پیلان شدند
دو لشکر کزین سان غریوان شدند
هوش مصنوعی: دو لشکر از آن دشت فرار کردند و مانند فیل‌ها از ترس و وحشت ناراحت و نگران شدند.
جهانجوی ارژنگ از افراز کوه
همی دید یل را میان گروه
هوش مصنوعی: ارژنگ، که یک جستجوگر جهانی است، از قله کوه یلی را در میان جمعیت می‌بیند.
که با مغربی بود اندر نبرد
سرخود سوی داور پاک کرد
هوش مصنوعی: شخصی که در غرب زندگی می‌کند و درگیر جنگ است، باید به سمت داور پاک و بی‌نقص حرکت کند.
که یارب تو او را نگهدار باش
نگه دارش ازشر اشرار باش
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، خواهش می‌کنم او را حفظ کن و از شر بدخواهان و افراد شرور نگهش‌دار.
وزین رو سپهبد برآورد تیغ
ز تیغ آتش افشاند بر تیره میغ
هوش مصنوعی: سپهبد برای نبرد شمشیر خود را بیرون آورد و از آن آتش سوزانی را به سوی ابرهای تیره رها کرد.
برانگیخت آن مغربی پیل را
برآورد ساطور چون نیل را
هوش مصنوعی: آن مغربی (غربی) در حالتی قدرتمند و تهدیدآمیز به مثل فیل برخواست و به مانند ساطوری که بر نیل نازل می‌شود، به اعمالش شدت بخشید.
غریو دو لشکر برآمد باوج
تو گفتی که قلزم برآورد موج
هوش مصنوعی: صدای دو لشکر بلند شد، به‌طوری که گویی دریا طوفانی شده و امواجش به اوج رسیده است.
برآورد ساطور چون شد برش
بدین تاز کین آورد بر سرش
هوش مصنوعی: چاقو به تندی بالا رفت و با برش تندش، کینه را بر سر او آورد.
یل نیو آمد ز بالا بزیر
نینداخت شمشیر آمد بزیر
هوش مصنوعی: یک جوانمرد از آسمان پایین آمد و شمشیرش را به زمین نیاورد، بلکه در حقیقت به زمین آمد.