شمارهٔ ۴ - ترکیب بند در رثاء
ای فلک کز جور و بیدادست و کین بنیاد تو
عیش را بنیاد کندی وای از بیداد تو
زاتش هستی نشد روشن درین تاریک بوم
شمع تابانی که دورانش نکشت از باد تو
تیشهٔ بیداد و ظلمت ریشهٔ مخلوق کند
پیش خالق میبرند اهل تظلم داد تو
هرکه را هستی صلا داد از تو مستاصل فتاد
بوده گوئی بهر استیصال خلق ایجاد تو
طبع دهر بیوفا نسبت به ارباب وفا
میبرد بیداد از حد لیک از امداد تو
مهلت یک تن نداد از کودک و برنا و پیر
مرگ بیمهلت که هست اندر جهان جلاد تو
هرکجا گنجی که گنجور وجودش پاس داشت
شد به خاک تیره یکسان در خراب آباد تو
خاصه گنج مخزن عصمت که گنجور زمان
از کمال احتجابش خواند ناموس زمان
شمسهٔ عالی نسب بانوی گردون احتشام
زهرهٔ زهرا حسب بلقیس برجیس احترام
زبدهٔ ناموسیان دهر خان پرور که زد
در ازل پروردگارش سکهٔ عصمت به نام
سرو گل نکهت که بوی او صبا در مهد عهد
دایه را از غیرت عفت نمیزد بر مشام
آن که تا روز قیامت از فراق روی خویش
صبح عیش و خرمی را بر قبایل ساخت شام
سرو طوبی قامت کوتاه عمر کم بقا
بیمراد ناامید مشگ بوی تلخکام
فارس گردون فتاد از پشت زین کان نازنین
کرد بر چوبینه مرکب سوی گورستان خرام
بانگ ماتم غلغل اندر عالم بالا فکند
کاسمان نخل بلندی این چنین از پا فکند
هر پدر چون مهر تاج سروری زد بر زمین
هم برادر همچو آتش گشت خاکستر نشین
شیرهٔ جان در تن همشیرهها شد زهر ناب
کز شراب مرگ شد تلخ آن لب چون انگبین
آتش افتد در جهان کز خامه آرد بر زبان
سوز آن مادر که بیند مرگ فرزندی چنین
خانه تا میکرد روشن روی آن شمع طراز
خاک صد غمخانه از اشگ قبایل شد عجین
وقت رفتن چشم پر حسرت چو بر هم مینهاد
آتش اندر خشک و تر زد از نگاه آخرین
آستین از کهکشان بر چشم تر ماند آسمان
بر جهان افشاند چون آن پاکدامان آستین
گرم بازاری ز شور الفراق و الوداع
کرد چون آن سرو نورس رفتن خود را یقین
بود انجام وداعش این سخن کای دوستان
چون ز فیض ابر نیسان سبز گردد بوستان
از من و سر سبزی بستان من یاد آورید
وز جهان آرائی دوران من یاد آورید
در گلستان چون نسیم از سنبل افشاند غبار
از نسیم جعد مشگ افشان من یاد آورید
چشم نرگس چون شود در فتنهسازی بیحجاب
از حجاب نرگس فتان من یاد آورید
سرو چون نازد به خوبی در بهارستان ناز
از سهی سرو نگارستان من یاد آورید
دامن گل در چمن بلبل چو آلاید به اشگ
از من و از پاکی دامان من یاد آورید
جذبهٔ خواهش چو بخشش را کند بازار گرم
از سخا و بخشش و احسان من یاد آورید
من به خاک این عهد و پیمان میبرم باشد شما
روزی از عهد من و پیمان من یاد آورید
آن شکر لب کاسمان از رفتنش لب میگزید
این سخن میگفت و این حرف از قبایل میشنید
کای گلستان حیا حیف از گل رخسار تو
بیمحل رفتی دریغ از سرو خوش رفتار تو
چرخ گر بهر تو شمشیر اجل میکرد تیز
کاش اول کار ما میساخت آنگه کار تو
مرگ ایام جوانی با تو مهپیکر نکرد
آن چه با ما میکند محرومی دیدار تو
نیست گوئی در فلک انجم که چشم ماه را
گریه بر عمر کم است و حسرت بسیار تو
باغ پر گل بود یارب از چه اول مینهاد
رو به خارستان بیبرگی گل بیخار تو
بود صد بازار از کالای هستی پر متاع
صدمه تاراج بر هم زد چرا بازار تو
از سپهر آتش افروز این گمان هرگز نبود
کاین چنین بیگه برآرد دود از گلزار تو
پیچد آنگه در کفن سرو قصب پوش تو را
یکسر از خاک لحد پر سازد آغوش تو را
این چه وقت برگ ریز نخل نو خیز تو بود
این چه هنگام خزان حسرت انگیز تو بود
کشتزار بینم ما از تو صد امید داشت
این چه وقت خشکی ابر مطر ریز تو بود
رفتی و آویخت آن دلها به موئی روزگار
کز قبایل در خم موی دلاویز تو بود
رستخیزی کز قیامتش صد قیامت بیش خاست
در دم آخر وداع وحشت انگیز تو بود
آن چه خیر اندر جهان عیش ما بر باد داد
وقت رفتن خیر باد نوحه آمیز تو بود
وآن چه بیخ عیش کند ای خسرو شیرین لبان
یال و دم به بریدن گلگون و شبدیز تو بود
اقویا دادند چون فرهاد ترک خورد و خواب
جان شیرین داد اما آن که پرویز تو بود
از تو گیتی یک جهان خوبی به زیر خاک برد
و آن چه حسن اندوخت عمری سیلی آمد پاک برد
حیف از آن رای منیر و حیف از آن طبع روان
حیف از آن حسن مقال و حیف از آن حسن بیان
حیف از آن عصمت که در زیر هزاران پرده است
حسن بیآلایش او را جهان اندر جهان
حیف از آن عفت که غیر از باغبان نشنید کس
بوی آن گلها که بودش بوستان در بوستان
حیف از آن پاکی که میرفتند ز اخلاص درست
پاکدامانان به طرف آستینش آستان
حیف از آن آئین محبوبی که از آینیه نیز
غیرتش میخواست دارد طلعت ویرا نهان
حیف از آن صورت که وقت حیرت نظارهاش
خامه افتادی کرام الکاتبین را از بنان
حیف از آن پای نگارین کز تقاضای اجل
شد به تعجیل از نگارستان به گورستان روان
با لحد اندام گلفام تو را ای جان چکار
نکهتستان تو را با خاک گورستان چکار
زیر خاک ای معتدل سرو آن تن زیبا دریغ
واندر آغوش لحد آن قد و آن بالا دریغ
خوابگاه از گور کرد آن پیکر پر نور حیف
سرمه ناک از خاک گشت آن نرگس شهلا دریغ
شد دفین در خاک آن گنج گرانقیمت فسوس
شد چراغ قبر آن روی جهان آرا دریغ
از کسوف مرگ کز عالم برافتد نام وی
آفتاب برج عصمت گشت ناپیدا دریغ
نخل نوخیزی که بودش رسته از باغ بهشت
چون ز جا برخاست افکندش سپهر از پا دریغ
آن که بر حسن مقالش بلبلان را رشگ بود
تا ابد خاموش گشتش غنچه گویا دریغ
وانکه گردش صد پرستار از قبایل بیش بود
ماند در زندان محرومی تن تنها دریغ
لجه نسل شریفش داشت یک در یتیم
رفت و در دریای محنت تا ابد کردش سقیم
تا که از گرد یتیمی پاک سازد روی او
تا که افشاند به دلجوئی غبار از موی او
تا که در نازک مزاجیهای جان سوزش کند
سازگاری با مزاج و همرهی با خوی او
تا که وقت تندخوئی چارهسازیها کند
در تسلی کاری خوی بهانه جوی او
تا که هنگام نوازش کردن اطفال خویش
گه که اندازد نگههای طفیلی سوی او
از مصیبت گریه بر پیر و جوان میافکند
دیدن طفلان دیگر شاد در پهلوی او
وای کز سنگینی بار سر اندوه گشت
سوده در عهد طفولیت سر زانوی او
گه گهش به ره تسلی سوی قبر وی برند
تا دلش آرام گیرد یک نفس از بوی او
بر سر آن قبر پنداری به الفاظ سروش
از زبان حال آن معصومه میآمد به گوش
کی کسان من کنون با بیکسان یاری کنید
طفل مادر مرده را نیکو نگهداری کنید
آن که خونش میخورد حالا غم بیمادری
گه گهش چون مادران از لطف غمخواری کنید
مرگ مادر بر دل طفلان بود بار گران
حسبةلله فکر این گرانباری کنید
چون عزیزان شما با طفل من خواری کنند
قدر من یاد آورید و رفع آن خواری کنید
کودکان را از یتیمی نیست آزاری بتر
ای نکوکاران حذر از کودک آزاری کنید
چون یتیم بیکسان بر بیکسی زاری کند
اتفاقی با دل زارش در آن زاری کنید
در محل آه و زاری بر یتیمیهای او
از دم آتشریزی و از دیده خونباری کنید
بود مادر تا به غایت مایهٔ سامان وی
رفت مادر این زمان جان شما و جان وی
یارب آن معصومه با خیرالنسا محشور باد
مسندش بینور اگر شد مرقدش پرنور باد
نیست فرمان آتش آوردن به نزدیک بهشت
او ز پا تا سر بهشت است آتش از وی دور باد
در مزارستان عام از پرتو همسایگی
جسم پرنورش چراغ صد هزاران گور باد
کلک رحمت هر تحرک کز پی غفران کند
آیتی از مغفرت در شان او مسطور باد
در جهانش آستین بوس آفتاب و ماه بود
در جنانش آستان روب آستین حور باد
از فراق قوم و خویش امروز اگر مغموم گشت
از وصال حور عین فردا دلش مسرور باد
از جهان چون رفت با احسان خیر آن خیره
ذکر خیرش در محافل تا ابد مذکور باد
محتشم شد قصه طولانی سخن کوتاه کن
بهر او حالا تشفع از رسولالله کن
شمارهٔ ۳ - من نتایج افکاره فی مرثیهاخیهالصاحب الاجل الاکرام خواجه عبدالغنی: ستیزه گر فلکا از جفا و جور تو دادشمارهٔ ۵ - وله فی مرثیه امام حسین بن علی علیه التحیة والثناء: این زمین پربلا را نام دشت کربلاست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای فلک کز جور و بیدادست و کین بنیاد تو
عیش را بنیاد کندی وای از بیداد تو
هوش مصنوعی: ای آسمان که از ظلم و ستم و کینهات به وجود آمدهای، خوشی را از بنیاد ساقط میکنی، افسوس بر ستمگری تو.
زاتش هستی نشد روشن درین تاریک بوم
شمع تابانی که دورانش نکشت از باد تو
هوش مصنوعی: در این دنیا که پر از تاریکی و ناامیدی است، وجود تو مانند شمعی روشن و تابان است که گرمای وجودش هرگز از میان نمیرود و حتی طوفانها نمیتوانند آن را خاموش کنند.
تیشهٔ بیداد و ظلمت ریشهٔ مخلوق کند
پیش خالق میبرند اهل تظلم داد تو
هوش مصنوعی: بیداد و ظلم، به مانند تیشهای هستند که ریشههای مخلوق را قطع میکنند و در نهایت آنها را به سوی خالق میبرند. افرادی که در حال تظلم و شکایت هستند، به دنبال داد و عدالت میباشند.
هرکه را هستی صلا داد از تو مستاصل فتاد
بوده گوئی بهر استیصال خلق ایجاد تو
هوش مصنوعی: هر کسی که صدای هستی را شنید و از تو ناامید شد، گویی همه موجودات به خاطر ناامیدی او خلق شدهاند.
طبع دهر بیوفا نسبت به ارباب وفا
میبرد بیداد از حد لیک از امداد تو
هوش مصنوعی: سرنوشت زمانه نسبت به افرادی که وفادارند، انصاف ندارد و به آنها ظلم میکند. اما با وجود این، کمک و یاری تو همچنان ادامه دارد.
مهلت یک تن نداد از کودک و برنا و پیر
مرگ بیمهلت که هست اندر جهان جلاد تو
هوش مصنوعی: در این دنیا، مرگ به هیچ کسی رحم نمیکند و همه را بدون در نظر گرفتن سن و سال، از کودک گرفته تا جوان و پیر، به سمت خود میکشد.
هرکجا گنجی که گنجور وجودش پاس داشت
شد به خاک تیره یکسان در خراب آباد تو
هوش مصنوعی: هر جا که گنجی وجود داشته باشد، نگهبانش از آن حفاظت کرده است، اما در نهایت، آن گنج در خاکی تیره و در جایی ویران به یکسان نابود میشود.
خاصه گنج مخزن عصمت که گنجور زمان
از کمال احتجابش خواند ناموس زمان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک گنج بسیار ارزشمند و پنهان اشاره دارد که از ویژگیهای خاصی برخوردار است. این گنج به قدری باجذبه و منحصر به فرد است که زمان نیز از آن به عنوان نماد پاکی و شرافت یاد میکند و نمیتواند آن را به راحتی در دسترس قرار دهد. به عبارت دیگر، این گنج نشاندهنده یک حقیقت عمیق و ذاتی است که تنها به دلیل کمال و عظمتش، در پس پردهای از احتیاط و پیشگیری نگهداری میشود.
شمسهٔ عالی نسب بانوی گردون احتشام
زهرهٔ زهرا حسب بلقیس برجیس احترام
هوش مصنوعی: بانوی بزرگ و باوقار، که همچون خورشید در آسمان میدرخشد، به سبب نسب پاک و خوبش مورد احترام قرار دارد. او به مانند زهرای پاک، و از نظر مایه و مقام به بلقیس شباهت دارد.
زبدهٔ ناموسیان دهر خان پرور که زد
در ازل پروردگارش سکهٔ عصمت به نام
هوش مصنوعی: بهترین و برترین فرد از نظر شرافت و پاکی در طول تاریخ، که در آغوش یک خانواده بزرگ و محترم پرورش یافته است و در آغاز خلقت از سوی خداوند به مقام و جایگاه عصمت و پاکی نائل آمده است.
سرو گل نکهت که بوی او صبا در مهد عهد
دایه را از غیرت عفت نمیزد بر مشام
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و عطر دلنشین گل و نقش آن در فضای زندگی میپردازد. در آن، اشاره شده که بوی خوش گل مانند نسیم صبحگاهی است و این عطر چنان دلپذیر است که حتی ممکن است غیرت عفت را تحتالشعاع قرار دهد و به مشام برسد. به نوعی، این زیبایی و عطر، توجه را جلب کرده و فضایی از لطافت و عاشقانه بودن ایجاد میکند.
آن که تا روز قیامت از فراق روی خویش
صبح عیش و خرمی را بر قبایل ساخت شام
هوش مصنوعی: کسی که تا روز قیامت از جدایی چهرهاش، صبحهای شادابی و خوشی را بر قومهای مختلف به وجود آورد.
سرو طوبی قامت کوتاه عمر کم بقا
بیمراد ناامید مشگ بوی تلخکام
هوش مصنوعی: سرو خوشقامت و زیبا، زندگی کوتاهی دارد و با توجه به این عمر کم، انسان باید از ناامیدی و تلخیها دوری کند و به بقاء و آرزوهایش فکر کند.
فارس گردون فتاد از پشت زین کان نازنین
کرد بر چوبینه مرکب سوی گورستان خرام
هوش مصنوعی: فارس گردون از پشت زین افتاد، زیرا آن معشوق نازنین بر روی مرکب چوبین به سمت گورستان حرکت کرد.
بانگ ماتم غلغل اندر عالم بالا فکند
کاسمان نخل بلندی این چنین از پا فکند
هوش مصنوعی: صدای غم و اندوه از آسمانها بلند شده و مانند طوفانی، درختان بلند را به زمین میزند.
هر پدر چون مهر تاج سروری زد بر زمین
هم برادر همچو آتش گشت خاکستر نشین
هوش مصنوعی: هر پدر مانند تاجی بر سر خود، به زمین میافتد و هر برادر نیز مانند آتش، به خاکستر تبدیل میشود.
شیرهٔ جان در تن همشیرهها شد زهر ناب
کز شراب مرگ شد تلخ آن لب چون انگبین
هوش مصنوعی: جان و روح همزادان به نوعی زهر تلخی تبدیل شد که از شراب مرگ به وجود آمده و لبهایشان در نتیجه مثل انگبین تلخ شد.
آتش افتد در جهان کز خامه آرد بر زبان
سوز آن مادر که بیند مرگ فرزندی چنین
هوش مصنوعی: وقتی آتش در دنیا بپرد و شعلهور شود، درد و سوز مادرانی که فرزندانشان را از دست میدهند، به شکل کلمات از قلم جاری میشود.
خانه تا میکرد روشن روی آن شمع طراز
خاک صد غمخانه از اشگ قبایل شد عجین
هوش مصنوعی: خانه وقتی روشن میشود که روی آن شمعی با ویژگی خاص قرار گیرد، اما با این حال، این روشنی باعث میشود که صدها غم و اندوه از دل قومها در آن جا جمع شود و به هم پیوند بخورد.
وقت رفتن چشم پر حسرت چو بر هم مینهاد
آتش اندر خشک و تر زد از نگاه آخرین
هوش مصنوعی: زمانی که میخواست برود، چشمانش پر از حسرت بود و وقتی پلکهایش را بر هم گذاشت، همچون آتش بر روی همهچیز سوخت و اثر نگاه آخرش را بر جا گذاشت.
آستین از کهکشان بر چشم تر ماند آسمان
بر جهان افشاند چون آن پاکدامان آستین
هوش مصنوعی: چشمها به زیبایی آسمان دوخته شده و گویی که در آستین کهکشان، نور و زیباییهای آسمان به زمین تابیده شده است، همانطور که پاکدامنی به آستیناش جلوه میدهد.
گرم بازاری ز شور الفراق و الوداع
کرد چون آن سرو نورس رفتن خود را یقین
هوش مصنوعی: وقتی که در بازار جدایی و وداع شور و هیجان هست، او مانند آن درخت سرو جوان که میرود، با یقین و اطمینان از رفتن خود آگاه است.
بود انجام وداعش این سخن کای دوستان
چون ز فیض ابر نیسان سبز گردد بوستان
هوش مصنوعی: این بیت به وضعیت وداع و جدایی اشاره دارد. شاعر میگوید که دوستان، پس از خداحافظی و کنار رفتن، مانند بوستانی میشوند که با بارش باران بهاری (ابر نیسان) سبز و سرزنده میشود. به نوعی، این جدایی میتواند به زمینهسازی برای رشد و تجدید حیات باشد.
از من و سر سبزی بستان من یاد آورید
وز جهان آرائی دوران من یاد آورید
هوش مصنوعی: از من و زیبایی باغم یاد کنید و از زیباییهای زمانهای که در آن زندگی کردم یادآوری کنید.
در گلستان چون نسیم از سنبل افشاند غبار
از نسیم جعد مشگ افشان من یاد آورید
هوش مصنوعی: در باغ گل، وقتی نسیم به گلهای سنبل میوزد، غبار و گردی که از جعد مشکی من بلند میشود را به یادم بیاورید.
چشم نرگس چون شود در فتنهسازی بیحجاب
از حجاب نرگس فتان من یاد آورید
هوش مصنوعی: چشم نرگس وقتی در کسی ایجاد فتنه میکند، مانند چشمی بیحجاب است؛ پس از حجاب نرگس، یعنی زیبایی و جذابیت او، یادآوری کنید که من در این ناز و فریب گرفتار هستم.
سرو چون نازد به خوبی در بهارستان ناز
از سهی سرو نگارستان من یاد آورید
هوش مصنوعی: سرو، با زیبایی خاصش در بهارستان به ناز و کرشمه ایستاده است و من یاد تو را به خاطر میآورم که مانند این سرو زیبا و دلربا هستی.
دامن گل در چمن بلبل چو آلاید به اشگ
از من و از پاکی دامان من یاد آورید
هوش مصنوعی: وقتی بلبل دامن گل را در چمن میمالد، یادآوری کنید که از من و پاکی دامن من به اشک افتاده است.
جذبهٔ خواهش چو بخشش را کند بازار گرم
از سخا و بخشش و احسان من یاد آورید
هوش مصنوعی: هرگاه تمایل و اشتیاق به generosity و بخشندگی اوج بگیرد، مرا به یاد سخاوت و مهربانیام بیندازید.
من به خاک این عهد و پیمان میبرم باشد شما
روزی از عهد من و پیمان من یاد آورید
هوش مصنوعی: من به سرزمین این قول و قرارداد میروم و امیدوارم روزی شما به یاد عهد و پیمانی که با من داشتید بیفتید.
آن شکر لب کاسمان از رفتنش لب میگزید
این سخن میگفت و این حرف از قبایل میشنید
هوش مصنوعی: شیرینی لبان محبوب ما، به خاطر دوریاش چه بسیار دردناک است. او این سخن را میگوید و این حرفها را از دیگران میشنود.
کای گلستان حیا حیف از گل رخسار تو
بیمحل رفتی دریغ از سرو خوش رفتار تو
هوش مصنوعی: ای گلستان حیا، افسوس که گل زیبای تو بیجا رفتی و متأسفم از سرو خوشرفتار تو که از دست رفت.
چرخ گر بهر تو شمشیر اجل میکرد تیز
کاش اول کار ما میساخت آنگه کار تو
هوش مصنوعی: اگر تقدیر برای تو شمشیر مرگ را تیز میکرد، ای کاش ابتدا کار ما را آماده میساخت و سپس به کار تو میپرداخت.
مرگ ایام جوانی با تو مهپیکر نکرد
آن چه با ما میکند محرومی دیدار تو
هوش مصنوعی: مرگ جوانی، با زیبایی تو هیچ کاری نکرد، اما آنچه از دوری و نداشتن تو بر سر ما میآید، خیلی سخت و دردناک است.
نیست گوئی در فلک انجم که چشم ماه را
گریه بر عمر کم است و حسرت بسیار تو
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در آسمان ستارهای وجود ندارد که برای عمر کوتاه ماه، اشک بریزد و به خاطر تو آرزوی زیاد داشته باشد.
باغ پر گل بود یارب از چه اول مینهاد
رو به خارستان بیبرگی گل بیخار تو
هوش مصنوعی: باغ پر از گل بود، اما ای کاش چرا در آغاز به سمت بیابانی با خار و بدون گل میرفتم. تو گل بیخار و زیبایی هستی.
بود صد بازار از کالای هستی پر متاع
صدمه تاراج بر هم زد چرا بازار تو
هوش مصنوعی: در دنیا صدها بازار پر از کالا و نعمت وجود دارد، اما چرا بازار تو با دزدی و آسیب ویران شده است؟
از سپهر آتش افروز این گمان هرگز نبود
کاین چنین بیگه برآرد دود از گلزار تو
هوش مصنوعی: هرگز تصور نمیکردم که از آسمان آتشین، دود اینگونه از گلزار تو برآید.
پیچد آنگه در کفن سرو قصب پوش تو را
یکسر از خاک لحد پر سازد آغوش تو را
هوش مصنوعی: سرو زیبای تو در آرامش خود پیچیده میشود و تمام خاک قبر را در آغوش میگیرد.
این چه وقت برگ ریز نخل نو خیز تو بود
این چه هنگام خزان حسرت انگیز تو بود
هوش مصنوعی: این چه زمان است که درخت نخیلی که تازه جوانه زده، برگهایش میریزد؟ این چه وقتی است که حسرت و اندوه در دلها ایجاد شده؟
کشتزار بینم ما از تو صد امید داشت
این چه وقت خشکی ابر مطر ریز تو بود
هوش مصنوعی: زمینهای کشتزاری که بینم هستند، امید زیادی به بارش تو داشتند. این چه زمانی است که همچنان بیباران و خشک ماندهای؟
رفتی و آویخت آن دلها به موئی روزگار
کز قبایل در خم موی دلاویز تو بود
هوش مصنوعی: تو رفتی و دلهای عاشق به زلفهای تو بند شدهاند، روزگاری که دلها از قبایل مختلف به زیباییهای موی تو وابسته بودند.
رستخیزی کز قیامتش صد قیامت بیش خاست
در دم آخر وداع وحشت انگیز تو بود
هوش مصنوعی: در واقع، اینجا به لحظهای اشاره شده که هنگام وداع، احساسی عمیق و پرشور به وجود آمده است. لحظهای که به نظر میرسد همزمان با آن، تمام احساسات و وقایع زندگی به اوج خود میرسند و به نوعی تجلی قیامت را در دل دارد. این وداع نه تنها یک لحظه عادی است، بلکه یک تجربه وحشتانگیز و پر از احساسات پیچیده است که در آن، فرد به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد.
آن چه خیر اندر جهان عیش ما بر باد داد
وقت رفتن خیر باد نوحه آمیز تو بود
هوش مصنوعی: آنچه در این دنیا لذتها و شادیهای ما را نابود کرد، در زمان رفتن، ناله و سوگواری تو بود که خوب و نیکو به ما رسید.
وآن چه بیخ عیش کند ای خسرو شیرین لبان
یال و دم به بریدن گلگون و شبدیز تو بود
هوش مصنوعی: هر چیزی که لذت و شادی را از بین ببرد، ای شاه با لبان شیرین، از آن توست، زیرا که یال و دم زیبایت همانند گلهای سرخ و شبدیز است.
اقویا دادند چون فرهاد ترک خورد و خواب
جان شیرین داد اما آن که پرویز تو بود
هوش مصنوعی: قدرتمندان وقتی فرهاد دچار مشکل شد و خواب شیرینش را از دست داد، به او کمک کردند، اما تو ای پرویز، این تو هستی که در دلشان جای داری.
از تو گیتی یک جهان خوبی به زیر خاک برد
و آن چه حسن اندوخت عمری سیلی آمد پاک برد
هوش مصنوعی: تمام خوبیهایی که از تو در این دنیا وجود داشت، زیر خاک رفت و آنچه از زیباییها و خوبیها در طول عمر جمع کرده بودی، به یک آن از بین رفت.
حیف از آن رای منیر و حیف از آن طبع روان
حیف از آن حسن مقال و حیف از آن حسن بیان
هوش مصنوعی: افسوس بر اندیشه روشن و افسوس بر روح لطیف، افسوس بر زیبایی گفتار و افسوس بر نیکویی بیان.
حیف از آن عصمت که در زیر هزاران پرده است
حسن بیآلایش او را جهان اندر جهان
هوش مصنوعی: شگفتانگیز است که زیبایی خالص او در زیر هزاران پوشش پنهان شده و این عصمت و پاکی در میان جهانی از جهانها به فراموشی سپرده شده است.
حیف از آن عفت که غیر از باغبان نشنید کس
بوی آن گلها که بودش بوستان در بوستان
هوش مصنوعی: شایسته است که این عفت و پاکدامنی فقط از سوی باغبان شناخته شود، زیرا کسی دیگر نتوانسته است بوی این گلها را احساس کند، در حالی که او خود دارای باغی پر از این گلهاست.
حیف از آن پاکی که میرفتند ز اخلاص درست
پاکدامانان به طرف آستینش آستان
هوش مصنوعی: حیف از پاکی و صداقتی که نیکوکاران با خلوص نیت به سمت او میرفتند و قصد داشتند به او نزدیک شوند.
حیف از آن آئین محبوبی که از آینیه نیز
غیرتش میخواست دارد طلعت ویرا نهان
هوش مصنوعی: جای تأسف است که محبوبی که باید مورد محبت و توجه قرار گیرد، به خاطر غیرت و اهمیت خود، نمیخواهد که زیباییاش در آینه نمایان شود.
حیف از آن صورت که وقت حیرت نظارهاش
خامه افتادی کرام الکاتبین را از بنان
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی فردی اشاره دارد که در لحظهای شگفتی و حیرت به چهرهای خیره شده است. به قدری تحت تاثیر قرار گرفته که قلم نویسندگان بزرگ (کرام الکاتبین) نیز بر توانایی توصیف آن چهره ناتوان شده است. به عبارتی، زیبایی آن صورت آنقدر چشمگیر و شگفتانگیز است که حتی بهترین نویسندگان هم نتوانستهاند به درستی آن را توصیف کنند.
حیف از آن پای نگارین کز تقاضای اجل
شد به تعجیل از نگارستان به گورستان روان
هوش مصنوعی: به چه زودی آن پای زیبا که به خاطر درخواست مرگ، از دنیای زندگی و زیبایی به سیمای مرگ و خاک سپاری رفته است.
با لحد اندام گلفام تو را ای جان چکار
نکهتستان تو را با خاک گورستان چکار
هوش مصنوعی: عزیز من، با بدن زیبایت که در گور خوابیده، چه ارتباطی داری؟ عطر و بوی تو چه ارتباطی به خاک گورستان دارد؟
زیر خاک ای معتدل سرو آن تن زیبا دریغ
واندر آغوش لحد آن قد و آن بالا دریغ
هوش مصنوعی: در زیر خاک، ای سرو زیبای معتدل، متأسفم که این تن زیبا در آغوش خاک قرار گرفته است. آه، آن قد و بالا را از دست دادهایم، واقعاً افسوسانگیز است.
خوابگاه از گور کرد آن پیکر پر نور حیف
سرمه ناک از خاک گشت آن نرگس شهلا دریغ
هوش مصنوعی: آرامگاه آن بدن نورانی، همچون گوری است. افسوس که این نرگس زیبا، که نماد سرمه و زیبایی است، از خاک روییده است.
شد دفین در خاک آن گنج گرانقیمت فسوس
شد چراغ قبر آن روی جهان آرا دریغ
هوش مصنوعی: گنج گرانبهایی در خاک مدفون شده و چراغ قبر آن چهره زیبا، افسوس که خاموش شده است.
از کسوف مرگ کز عالم برافتد نام وی
آفتاب برج عصمت گشت ناپیدا دریغ
هوش مصنوعی: از سایهبان مرگ که باعث میشود نام او از جهان برود، مانند خورشیدی که در برجی از پاکی قرار دارد، ناپیدا شده است و این موضوع غمانگیز است.
نخل نوخیزی که بودش رسته از باغ بهشت
چون ز جا برخاست افکندش سپهر از پا دریغ
هوش مصنوعی: درخت نخل جوانی که از باغ بهشت روییده بود، وقتی از زمین جدا شد، آسمان او را به زمین انداخت. افسوس که چنین حادثهای پیش آمد.
آن که بر حسن مقالش بلبلان را رشگ بود
تا ابد خاموش گشتش غنچه گویا دریغ
هوش مصنوعی: کسی که به زیبایی سخنانش بلبلان حسادت میکرد، اکنون برای همیشه خاموش شده و غنچهای که گویای این حسرت است، به یاد او مانده است.
وانکه گردش صد پرستار از قبایل بیش بود
ماند در زندان محرومی تن تنها دریغ
هوش مصنوعی: کسی که با وجود هزاران مراقب و نگهبان از قبیلههای مختلف، در نهایت تنها و بیخبر در زندان محرومیت باقی مانده است، برایش جای تأسف است.
لجه نسل شریفش داشت یک در یتیم
رفت و در دریای محنت تا ابد کردش سقیم
هوش مصنوعی: نسل بزرگ و محترمش در یک در دیدار یتیمی رفت و در دریای مشکلات و دردها برای همیشه بیمار شد.
تا که از گرد یتیمی پاک سازد روی او
تا که افشاند به دلجوئی غبار از موی او
هوش مصنوعی: برای اینکه چهرهاش از بخت یتیمی پاک شود و غم و غبار دلتنگی بر موهایش نباشد، باید به او محبت و دلجویی شود.
تا که در نازک مزاجیهای جان سوزش کند
سازگاری با مزاج و همرهی با خوی او
هوش مصنوعی: تا وقتی که لطافت روح و دلخواهی او را به درد نیاورد، سازش و همراستایی با ذات او را میپذیرد.
تا که وقت تندخوئی چارهسازیها کند
در تسلی کاری خوی بهانه جوی او
هوش مصنوعی: زمانی که به سراغ تندخوئی میرویم، بهتر است که به جای ایجاد مشکلات، راهحلهایی ارائه دهیم و در مواجهه با او با آرامش و حوصله برخورد کنیم.
تا که هنگام نوازش کردن اطفال خویش
گه که اندازد نگههای طفیلی سوی او
هوش مصنوعی: زمانی که وقت نوازش کردن فرزندانش میرسد، نگاههای شیرین و وابسته به او به سویش میرود.
از مصیبت گریه بر پیر و جوان میافکند
دیدن طفلان دیگر شاد در پهلوی او
هوش مصنوعی: دیدن کودکان شاد در کنار خود، باعث میشود تا درد و اندوهی که از مصیبت به وجود آمده است، بر دل انسان سنگینی کند و اشک بر چهرهی پیر و جوان بریزد.
وای کز سنگینی بار سر اندوه گشت
سوده در عهد طفولیت سر زانوی او
هوش مصنوعی: ای وای که از شدت بار سنگین غم، سر کودکانهی او بر زانویش افتاده است.
گه گهش به ره تسلی سوی قبر وی برند
تا دلش آرام گیرد یک نفس از بوی او
هوش مصنوعی: گاهی به سوی قبر او میروند تا دلش کمی آرام بگیرد و بویی از او را استشمام کند.
بر سر آن قبر پنداری به الفاظ سروش
از زبان حال آن معصومه میآمد به گوش
هوش مصنوعی: بر روی آن قبر به نظر میرسد که سخنانی از زبان حال آن معصومه به گوش میرسد، گویی که پیامهایی از سوی فرشتگان به ما منتقل میشود.
کی کسان من کنون با بیکسان یاری کنید
طفل مادر مرده را نیکو نگهداری کنید
هوش مصنوعی: اکنون کسان من با بیکسان همدلی کنید و از کودک بیپناه به خوبی مراقبت کنید.
آن که خونش میخورد حالا غم بیمادری
گه گهش چون مادران از لطف غمخواری کنید
هوش مصنوعی: کسی که دیگران از او بهرهبرداری میکنند، حالا در تنهایی و غم بیمادری به سر میبرد. گاهی او به یاد مادران خود و محبتهایشان دچار غصه و اندوه میشود، بنابراین شما هم با محبت و مهربانی به او برسانید که در این غم تنها نیست.
مرگ مادر بر دل طفلان بود بار گران
حسبةلله فکر این گرانباری کنید
هوش مصنوعی: مرگ مادر برای بچهها، بار سنگینی است. بیایید درباره این بار سنگین فکر کنیم و تأمل کنیم.
چون عزیزان شما با طفل من خواری کنند
قدر من یاد آورید و رفع آن خواری کنید
هوش مصنوعی: زمانی که عزیزان شما با فرزند من بدرفتاری کنند، لطفا به من یادآوری کنید که به ارزش من توجه کنید و آن بدرفتاری را اصلاح کنید.
کودکان را از یتیمی نیست آزاری بتر
ای نکوکاران حذر از کودک آزاری کنید
هوش مصنوعی: کودکان یتیم را از درد و رنج دور نگه دارید و از آزار آنها بپرهیزید، ای نیکوکاران.
چون یتیم بیکسان بر بیکسی زاری کند
اتفاقی با دل زارش در آن زاری کنید
هوش مصنوعی: کسی که بیکس و کار است و به تنهایی دلتنگی میکشد، مانند یتیمی است که از دل زار خود در گدایی محبت و همدلی مینالد. شما نیز میتوانید به حالت او با دل و احساس همدردی کنید.
در محل آه و زاری بر یتیمیهای او
از دم آتشریزی و از دیده خونباری کنید
هوش مصنوعی: در جایی که برای یتیمان او گریه و ناله میشود، با سوختن آتش و اشک ریختن به یاد آنها، روحیهای از دلسوزی و یادآوری دردهایشان ایجاد کنید.
بود مادر تا به غایت مایهٔ سامان وی
رفت مادر این زمان جان شما و جان وی
هوش مصنوعی: مادر در تمام مراحل زندگی حامی و پشتیبان او بود، اما اکنون دیگر آن مادر نیست و جان شما به او وابسته است.
یارب آن معصومه با خیرالنسا محشور باد
مسندش بینور اگر شد مرقدش پرنور باد
هوش مصنوعی: خدایا، امیدوارم آن معصومه در کنار خیرالنسا قرار گیرد و اگر مسند او بینور شد، مرقدش پرنور باشد.
نیست فرمان آتش آوردن به نزدیک بهشت
او ز پا تا سر بهشت است آتش از وی دور باد
هوش مصنوعی: آتش نمیتواند به نزدیکی بهشت او بیاید، زیرا بهشت از سر تا پا از آتش دور است.
در مزارستان عام از پرتو همسایگی
جسم پرنورش چراغ صد هزاران گور باد
هوش مصنوعی: در آرامستان عمومی، به خاطر نور و درخشش همسایگی او، چراغی بر صدها قبر روشن باشد.
کلک رحمت هر تحرک کز پی غفران کند
آیتی از مغفرت در شان او مسطور باد
هوش مصنوعی: هر حرکت و تلاش که در جهت جلب بخشش باشد، نشانی از رحمت و بخشش الهی است که در مقام والای او ثبت شده است.
در جهانش آستین بوس آفتاب و ماه بود
در جنانش آستان روب آستین حور باد
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و بزرگی دنیای شخص اشاره دارد، جایی که عظمت آفتاب و ماه در آن حس میشود. همچنین بهشت او به عنوان مکانی است که در آن لذتها و زیباییهای حوریان به چشم میخورد و به نوعی لحظات ناب و شیرین زندگی را توصیف میکند.
از فراق قوم و خویش امروز اگر مغموم گشت
از وصال حور عین فردا دلش مسرور باد
هوش مصنوعی: اگر امروز به خاطر دوری از خانواده و عزیزانش غمگین است، امید دارد که فردا با دیدار حوریان بهشتی خوشحال شود.
از جهان چون رفت با احسان خیر آن خیره
ذکر خیرش در محافل تا ابد مذکور باد
هوش مصنوعی: زمانی که انسانی نیکوکار از این دنیا میرود، یاد و نام نیکی او باید در محافل همواره به نیکی یاد شود و تا ابد بر زبانها باشد.
محتشم شد قصه طولانی سخن کوتاه کن
بهر او حالا تشفع از رسولالله کن
هوش مصنوعی: توجه به داستان طولانی و پیچیدهای که محتشم بیان میکند، بهتر است به جای پرداختن به جزئیات، خلاصهای از آن ارائه دهیم و با توجه به شرایط، از پیامبر درخواست شفاعت کنیم.