برگردان به زبان ساده
ستیزه گر فلکا از جفا و جور تو داد
نفاق پیشه سپهرا ز کینهات فریاد
هوش مصنوعی: ستیزهگر آسمان به خاطر ظلم و ستم تو شکایت میکند و دشمنان به خاطر کینهات علیه تو فریاد میزنند.
مرا ز ساغر بیداد شربتی دادی
که تا قیامتم از مرگ یاد خواهد داد
هوش مصنوعی: تو با خوردن شرابی از بیداد به من عطا کردی که تا همیشه یادآور مرگ و رنج آن باشد.
مرابگوش رسانیدی از جفا حرفی
که رفت تا ابدم حرف عافیت از یاد
هوش مصنوعی: تو با سخنان آزاردهندهات، پیامی را به من رساندی که تا پایان عمرم در خاطر من باقی خواهد ماند و یاد حرفهای آرامشبخش را از ذهنم پاک کردی.
در آب و آتشم از تاب کو سموم اجل
که ذره ذره دهد خاک هستیم بر باد
هوش مصنوعی: در دل آتش و آب، در فشار عواطف و مشکلات، زندگی میکنم و منتظرم که بادهای سرنوشت چگونه حقایق زندگیام را به فنا برسانند. زندگیام به آرامی و به تدریج در حال ناپدید شدن است.
نه مشفقی که شود بر هلاک من باعث
نه مونسی که کند در فنای من امداد
هوش مصنوعی: نه کسی هست که بخواهد باعث هلاکت من شود و نه کسی که در تنهایی من به کمکی برسد.
نه قاصدی که ز مرغ شکسته بال ویام
برد سلام به آن نخل بوستان مراد
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از کسی صحبت میکند که به خاطر مشکلات و شکستها نتوانسته است پیامش را به محبوبش برساند. او آرزو دارد که خبری از باغی که مورد علاقهاش است به او برسد، اما این آرزو به دلیل شرایط سختی که دارد، محقق نمیشود. شاعر حس اسارت و بینظمی را در وضعیت فعلی خود احساس میکند.
سرم فدای تو این باد صبح دم برخیز
برو به عالم ارواح ازین خراب آباد
هوش مصنوعی: سرم فدای تو، ای نسیم صبحگاهی، بلند شو و به دنیای ارواح برو، از این ویرانه جدا شو.
نشان گمشدهٔ من بجو ز خرد و بزرگ
سراغ یوسف من کن ز بنده و آزاد
هوش مصنوعی: بگو به عقل و انسانهای بزرگ دربارهٔ گمشدهام کمک بگیر، و به دنبال یوسف من بگرد، چه او از بندگان و آزادگان است.
به جلوهگاه جوانان پارسا چه رسی
ز رخش عزم فرود آ و نوحه کن بنیاد
هوش مصنوعی: به محفل جوانان با تقوا نروید، چرا که زیبایی چهرهی آنها شما را به خود مشغول میکند. به جای آن، عزمی قوی داشته باشید و در سوگ و اندوه بیفتید.
چو دیده بر رخ عبدالغنی من فکنی
ز روی درد بر آر از زبان من فریاد
هوش مصنوعی: وقتی به چهره عبدالغنی نگاه میکنم، از روی درد دلم میخواهد که فریادی از زبانم بیرون بیاید.
بگو برادرت ای نور دیده داده پیام
که ای ممات تو بر من حیات کرده حرام
هوش مصنوعی: بشارت بده به برادرت، ای روشنی چشم، که او پیامی فرستاده و گفته: "مرگ تو برای من حیات و زندگی را حرام کرده است."
دلم که میشد از ادراک دوری تو هلاک
تو خود بگو که هلاک تو چون کند ادراک
هوش مصنوعی: وقتی قلب من از درک دوری تو آشفته و نابود میشود، خود تو بگو که درک تو چگونه میتواند به چنین نابودی برسد.
تو خورده ضربت مرگ و مرا برآمده جان
تو کرده زهر اجل نوش و من ز درد هلاک
هوش مصنوعی: تو به ضربه مرگ آسیب دیدهای، اما من به واسطه جان تو زندهام. تو زهر مرگ را نوشیدهای و من از درد هلاکت رنج میبرم.
به خاک خفته تو از تندباد فتنه چو سرو
به باد رفته من از آه خویش چون خاشاک
هوش مصنوعی: تو مانند سروی هستی که در برابر تندباد فتنه به زمین افتادهای، و من از شدت غم و اندوه خودم، مانند خاشاکی هستم که در باد به این سو و آن سو میرود.
گر از تو بگسلم ای نونهال رشتهٔ مهر
به تیغ کین رگ جانم بریده باد چو تاک
هوش مصنوعی: اگر از تو جدا شوم، ای جوان و معصوم، عشق و محبت من به مانند رگی که با تیغ دشمن بریده شده، خواهد بود و جانم به شدت آسیب میبیند، همچون تاکی که بیریشه مانده است.
ور از پی تو نتازم سمند جان به عدم
سرم به دست اجل بسته باد بر فتراک
هوش مصنوعی: اگر از روی عشق تو به جانم حمله نبرم، پس سرم به دست مرگ خواهد افتاد و باد بر کالسکهام خواهد وزید.
شبی نمیگذرد کز غمت نمیگذرد
شرار آهم از انجم فغانم از افلاک
هوش مصنوعی: هر شبی نمیگذرد که از غم تو آزاد نشوم، شعلههای آهم به آسمان میرساند و نالهام در فضا پخش میشود.
بر آتش دل خود سوختن چو ممکن نیست
به هرزه میکشم از سینه آه آتشناک
هوش مصنوعی: دل من به قدری میسوزد که نمیتوانم آن را تحمل کنم. بنابراین، برای فرار از این درد، بیدلیل و بیهدف آهی از دل برمیآورم که نشاندهنده آتش درونم است.
اجل چو جامهٔ جانم نمیدرد بیتو
درین هوس به عبث میکنم گریبان چاک
هوش مصنوعی: اگر مرگ هم لباس جانم را درنمیدرد، بیتو در این آرزوها به بیهوده گریبانم را پاره میکنم.
ز ابر دیده به خوناب اشگم آلوده
کجاست برق اجل تا مرا بسوزد پاک
هوش مصنوعی: از چشمهای من اشک مثل خون میریزد، حالا کجاست آن لحظه مرگ تا مرا به طور کامل بسوزاند؟
روا بود که تو در زیر خاک باشی و من
سیاه پوشم و بر سر کنم ز ماتم خاک
هوش مصنوعی: جایز است که تو زیر خاک باشی و من در این سو با لباس سیاه بجنگم و بر سرم خاک بزارم از غم تو.
چرا تو جامه نکردی سیاه در غم من
چرا تو خاک نکردی بسر ز ماتم من
هوش مصنوعی: چرا برای غم من لباس سیاه نپوشیدی و سر خود را به نشانهی ماتم خاک نکردی؟
چرا ز باغ من ای سرو بوستان رفتی
مرا ز پای فکندی و خود روان رفتی
هوش مصنوعی: چرا ای سرو خوشبو از باغ من رفتی؟ تو مرا از پا درآوردی و خودت به راهت ادامه دادی.
در یگانه من از چه ساختی دریا
کنار من ز سرشک و خود از میان رفتی
هوش مصنوعی: چرا در دل من مانند دریا به وجود آمدی و سپس از میان رفتی، در حالی که اشک من کنار تو بود؟
ز دیدهٔ پدر ای یوسف دیار بقا
چرا به مصر فنا بیبرادران رفتی
هوش مصنوعی: پدر تو، ای یوسف، با چشمانش به دنبال توست. چرا به سرزمین فانی مصر رفتی بدون اینکه برادرانت را داشته باشی؟
به شمع روی تو چشم قبیله روشن بود
به چشم زخم غریبی ز دودمان رفتی
هوش مصنوعی: بر روی شمعی که نماد زیبایی و روشنی توست، چشم قبیله ما روشن و امیدوار بود، اما تو به خاطر آسیب و زخمهای ناشناختهای که به تو رسیده، از ما دور شدی.
گمان نبود که مرگ تو بینم اندر خواب
مرا به خواب گران کرده بیگمان رفتی
هوش مصنوعی: گمان نمیکردم در خواب مرگ تو را ببینم، خواب سنگینی مرا گرفته و بدون هیچ شک و تردیدی تو رفتهای.
تو را چه جای نمودند در نشیمن قدس
که بیتوقف ازین تیرهٔ خاکدان رفتی
هوش مصنوعی: تو را در مکانهای آسمانی چه سعادتی دادهاند که بدون هیچ وقفهای از این دنیای خاکی رفتهای؟
درین قضیه تو را نیست حسرتی که مراست
اگرچه با دل پر حسرت از جهان رفتی
هوش مصنوعی: در این ماجرا تو آرزویی نداری، ولی من دارم. هرچند تو با دل پر از حسرت به دنیا وداع گفتی.
مراست غم که شدم ساکن جحیم فراق
تو را چه غم که سوی روضهٔ جنان رفتی
هوش مصنوعی: من در جهنم جدایی از تو گرفتار شدهام و غم و اندوهی بس عمیق را احساس میکنم، اما تو در آرامش و خوشی به بهشت رفتهای و از این درد من بیخبر هستی.
ز رفتن تو من از عمر بینصیب شدم
سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم
هوش مصنوعی: با رفتن تو، من از زندگیام بینصیب ماندم؛ تو سفر کردی و من در این دنیا تنها و غریب شدم.
کجائی ای گل گلزار زندگانی من
کجائی ای ثمر نخل شادمانی من
هوش مصنوعی: ای گل زیبای زندگی من، کجا هستی؟ ای میوه نخل خوشحالی من، کجا هستی؟
ز دیده تا شدی ای شاخ ارغوان پنهان
به خون نشانده مرا اشک ارغوانی من
هوش مصنوعی: ای شاخ ارغوان، وقتی از نظر دور شدی، اشکهای ارغوانی من نشان از عشق و اندوه من بر زمین ریختند.
بیا ببین که فلک از غم جوانی تو
چو آتشی زده در خرمن جوانی من
هوش مصنوعی: بیایید ببینیم که چطور آسمان به خاطر اندوه جوانی تو مانند آتش در کاهزار جوانی من شعله ور شده است.
بیا ببین که چه سان بیبهار عارض تو
به خون دل شده تر چهرهٔ خزانی من
هوش مصنوعی: بیا ببین چگونه چهرهٔ خزانیم به خاطر غمهای قلبیام به خون دل تبدیل شده و بیبهاری چهرهٔ تو چقدر تیره و تار است.
خیال مرثیهات چون کنم که رفته به باد
متاع خرده شناسی و نکته دانی من
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم به یاد تو سوگواری کنم در حالی که آنچه را که از تو میدانستم و شناخته بودم، در باد گم شده است؟
اجل که خواست تو را جان ستاند از ره کین
چرا نخست نیامد به جان ستانی من
هوش مصنوعی: زمانی که مرگ خواست جان تو را بگیرد، به خاطر کینه Why همین حالا نسبت به جان من نیامده است؟
چو در وفات نمردم چه لاف مهر زنم
که خاک بر سر من باد و مهربانی من
هوش مصنوعی: اگر در کنار مرگ هم نمردم، پس چه جای فخر کردن بر عشق و محبت من است، که حالا خاک بر سرم است و مهربانیام بیمعنا شده.
ز شربتی که چشیدی مرا بده قدری
که بیوجود تو تلخ است زندگانی من
هوش مصنوعی: زندگی من بدون تو بسیار تلخ و ناگوار است؛ پس از تو خواهش میکنم تا کمی از آن نوشیدنیای که چشیدهای به من بدهی.
ز پرسشم همه کس پا کشید جز غم تو
که هست تا به دم مرگ یار جانی من
هوش مصنوعی: از هر کسی که پرسیدم، از من دوری کردند، تنها غم تو بود که تا لحظه مرگ، یار و همراه من ماند.
چو مرگ همچو توئی دیدم و ندادم جان
زمانه شد متحیر ز سخت جانی من
هوش مصنوعی: زمانی که مرگ را به شکل خودت مشاهده کردم و جانم را ندادم، دنیا از سرسختی من حیرت کرد.
که هر که جان رودش زنده چون تواند بود
چراغ مرده فروزنده چون تواند بود
هوش مصنوعی: هر کسی که جانش از بدن جدا شده باشد، چگونه میتواند زنده بماند؟ مانند چراغی که خاموش شده، چگونه میتواند روشنایی بدهد؟
کجاست کام دل و آرزوی دیدهٔ من
کجاست نور دو چشم رمد رسیدهٔ من
هوش مصنوعی: کجا هستند آرزوها و خوشیهای من؟ کجا رفتهاند چشمهایم که به دنبال نور و روشنایی بودند؟
گزیدهاند ز من جملهٔ همدمان دوری
کجاست همدم یکتای برگزیدهٔ من
هوش مصنوعی: از بین همهٔ دوستان و همنشینانم، تنها کسی که انتخاب کردهام و به او وابستهام، در دوری و فراق است.
فغان که از قفس سینه زود رفت برون
چو مرغ روح تو مرغ دل رمیدهٔ من
هوش مصنوعی: آه که پرندهٔ روح تو به سرعت از قفس سینهام بیرون رفت، مانند پرندهای که دل من را رها کرده است.
امید بود که روز اجل رود در خاک
به اهتمام تو جسم ستم کشیدهٔ من
هوش مصنوعی: امید داشتم زمانی که مرگ من فرامیرسد، جسم رنجور من با توجه و تلاش تو به خاک سپرده شود.
فغان که چرخ به صد اهتمام میشوید
غبار قبر تو اکنون به آب دیدهٔ من
هوش مصنوعی: آه و افسوس که زمان به شدت در حال حرکت است و غبار قبر تو اکنون با اشکهای من شسته میشود.
زمانه بی تو مرا گو کباب کن که شدهست
پر از نمک دل مجروح خون چکیدهٔ من
هوش مصنوعی: به من بگو که زندگی بدون تو چقدر سخت و دردناک است، چون دل مجروح من پر شده از اندوه و غم، مثل کبابی که در نمک غرق شده باشد.
سیاه باد زبانش که بیمحابا راند
زبان به مرثیه این کلک سر بریدهٔ من
هوش مصنوعی: زبان سیاه او با بیاحتیاطی به سخن آمد و شروع کرد به مرثیهخوانی برای این هنر نابود شدهی من.
ز شوره گل طلبد هر که بعد ازین جوید
طراوت از غزل و صنعت از قصیدهٔ من
هوش مصنوعی: هر کسی که بعد از این بخواهد زیبایی و تازگی را در شعر و هنر بیابد، باید به سراغ گل شوره زار برود.
چرا که بلبل طبعم شکسته بال شده
زبان طوطی نطقم ز غصه لال شده
هوش مصنوعی: چرا که پرندهای که نماد روحیهام است، به خاطر درد و رنجی که کشیده، توان پرواز را از دست داده و صحبتهای من نیز به خاطر غم و اندوه به خاموشی گراییده است.
گل عذار تو در خاک گشت خوار دریغ
خط غبار تو در قبر شد غبار دریغ
هوش مصنوعی: گلی که در زیبایی تو بود، اکنون در خاک بیارزش شد. افسوس که نشانی از تو در قبر تبدیل به غباری شده است.
بهار آمد و گل در چمن شکفت و تو را
شکفته شد گل حسرت درین بهار دریغ
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده و گلها در چمن شکفتهاند، ولی حسرتی در دل من وجود دارد که با شکفتن گلها تبدیل به غم شده است.
بماند داغ تو در سینه یادگار و نماند
فروغ روی تو در چشم اشگبار دریغ
هوش مصنوعی: درد و حسرتت همیشه در دل من باقی بماند، اما زیبایی چهرهات دیگر در چشمانم نخواهد بود. افسوس!
نکرده شخص تو بر رخش عمر یک جولان
روان به مرکب تابوت شد سوار دریغ
هوش مصنوعی: شخصی در طول عمرش نتوانسته بر زیبایی تو تکیه کند و حالا به مانند سوارکاری بر تابوت، در نهایت به پایان زندگی خود رسیده است. افسوس!
بهار عمر تو را بود وقت نشو و نما
تگرگ مرگ برآورد از آن دمار دریغ
هوش مصنوعی: جوانی و شکوفایی تو در فصل بهار عمرت است، اما مرگ ناگهان مانند تگرگی سهمگین میتواند این شکوفایی را نابود کند. افسوس که چنین حادثهای پیش میآید.
ز قد و روی تو صد آه و صدهزار فغان
ز خلق و خوی تو صد حیف و صد هزار دریغ
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت تو، قلبها پر از آه و ناله شدهاند و از اخلاق و رفتار تو، افسوس و دریغهای بسیار بر دلها نشسته است.
ز مهربانیت ای ماه اوج مهر افسوس
ز همزبانیت ای سرو گل عذار دریغ
هوش مصنوعی: عزیزم، تو از محبت و لطف فراوانی برخورداری، اما افسوس که در کنار تو کسی نیست تا همدل و همزبانت باشد. ای سرو زیبای گل، چه دریغ که با تو کسی نیست که احساست را درک کند.
تو را سپهر ملاعب گرانبها چون یافت
ربود از منت ای در شاهوار دریغ
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان، تو را به عنوان یک جواهر ارزشمند پیدا کرد، از تو دور شد و در واقع باعث تاسف شد که از وجود تو بهرهمند نیست.
شکفتهتر ز تو در باغ ما نبود گلی
به چشم زخم خسان ریختی ز بار دریغ
هوش مصنوعی: در باغ ما گلی زیباتر از تو وجود نداشت، اما تو با نگاه بد و حسادت دیگران، تمام زیباییات را از ما گرفتی و بر ما اندوه و افسوس گذاشتی.
تو کز قبیله چو یوسف عزیزتر بودی
به حیله گرگ اجل ساختت شکار دریغ
هوش مصنوعی: تو که از هر قبیلهای مانند یوسف عزیزتر و باارزشتری، اما تقدیر بد، تو را به دام انداخت و شکار کرد. افسوس که این اتفاق افتاد.
دریغ و درد که شد نرگس تو زود به خواب
گل عذار تو بیوقت شد به زیر نقاب
هوش مصنوعی: افسوس و اندوه که نرگس زیبای تو خیلی زود به خواب رفت و گل زیبا روی تو هم زودتر از موعد زیر پرده مستتر شد.
فغان که بیگل رویت دلم فکار بماند
به سینهام ز تو صد گونه گونه خار بماند
هوش مصنوعی: آه و ناله که بیگل روی تو، قلبم پر از غم و اندوه مانده و در دل من از تو دلیلی برای درد و ناراحتی وجود دارد.
غبار خط تو تا شد نهان ز دیدهٔ من
ز آهم آینهٔ دیده در غبار بماند
هوش مصنوعی: غبار خط تو که از چشم من پنهان شد، به خاطر آه من، آینهٔ چشمانم در آن غبار باقی ماند.
ز لالهزار جهان تا شدی به باغ جنان
دلم ز داغ فراقت چو لالهزار بماند
هوش مصنوعی: از داغ فراق تو، دل من مانند لالهزاری که در جهان خشکیده، در باغ بهشت به تنهایی باقی مانده است.
ز بودن تو مرا شادیای که بود به دل
به دل به غم شد و در جان بیقرار بماند
هوش مصنوعی: وجود تو برای من شادی آورد، اما این شادی به دل نرسید و به خاطر غم تبدیل شد و در جانم بیقرار باقی ماند.
تو از میان شدی و همدمی نماند به من
به غیر طفل سرشگم که در کنار بماند
هوش مصنوعی: تو از زندگیام رفتهای و هیچ همدمی برایم نمانده است، جز آن کودک بیخبر از دنیا که در کنارم است و فقط او را دارم.
تو زخم تیر اجل خوردی از قضا و مرا
به دل جراحت آن تیر جان شکار بماند
هوش مصنوعی: تو به طور ناخواسته و بداقبالی زخمی از تیر مرگ خوردی، اما من هنوز جراحت آن تیر را در دل دارم و داغ آن باقی مانده است.
به هیچ زخم نماند جراحتی که مرا
ز نیش هجر تو بر سینه فکار بماند
هوش مصنوعی: هیچ زخم و جراحتی نمیتواند به اندازهی درد ناشی از دوری تو بر دل من اثر بگذارد.
تو رستی از غم این روزگار تیره ولی
مصیبتی به من تیره روزگار بماند
هوش مصنوعی: تو از زحمت و غم این روزگار تیره رهایی پیدا کردی، اما مصیبت و درد من هنوز باقی مانده است.
اجل تو را به دیار فنا فکند و مرا
به راه پیک اجل چشم انتظار بماند
هوش مصنوعی: سرنوشت تو را به سرزمین زوال میبرد و من در انتظار پیامی از سرنوشت باقی میمانم.
فغان که خشک شد از گریه چشم و تابد
بنای فرقت ما و تو استوار بماند
هوش مصنوعی: آه و ناله که دیگر از اشک چشم خبری نیست و یادگار جدایی ما و تو همچنان پابرجا باقی خواهد ماند.
طناب عمر تو را زد اجل به تیغ دریغ
گسست رابطهٔ ما ز هم دریغ
هوش مصنوعی: زمانی که عمر تو به پایان میرسد، سرنوشت با بیرحمی آن را قطع میکند و ارتباط ما از هم جدا میشود و این جدایی بسیار ناراحتکننده است.
چه داغها که مرا از غم تو بر تن نیست
چه چاکها که ز هجر تو در دل من نیست
هوش مصنوعی: در دل و وجود من، زخمها و غمهای زیادی وجود دارد که به خاطر توست. از جدایی و دوری تو، دردها و شکستهای زیادی را تحمل کردهام.
کدام دجله که از اشک من نه چون دریاست
کدام خانه که از آه من چو گلخن نیست
هوش مصنوعی: کدام جریانی مانند دجله وجود دارد که از اشکهای من رنجبارتر باشد؟ و کدام خانهای هست که درد و ناله من در آن به اندازه یک کوره گداخته نیست؟
مرا چو لاله ز داغ تو در لباس حیات
کدام چاک که از جیب تا ابد امن نیست
هوش مصنوعی: من مانند لالهای هستم که از درد تو جان میکشم، چه چاکی که در لباس زندگیام وجود دارد، نمیتواند از جیبم به امانت باشد و از خطر در امان نخواهد بود.
دگر ز پرتو خورشید و نور ماه چه فیض
مرا که بیمه روی تو دیده روشن نیست
هوش مصنوعی: دیگر چه سودی برای من دارد که از نور خورشید و ماه بهرهمند باشم، وقتی که بدون زیبایی چهرهٔ تو، چشمهایم روشنایی ندارند؟
شکسته بال نشاطم چنان که تا یابد
جز آشیان غمم هیچ جا نشیمن نیست
هوش مصنوعی: بال و پر شادی من آسیب دیده است، به طوری که جز لانه غم، هیچ مکان دیگری برای آرامش و استراحت ندارم.
چو بحر بر سر از ان کف زنم که از کف من
دری فتاده که در هیچ کان و معدن نیست
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به بیان سادهتر بگویم، وقتی که به اندازهی دریا و عمیقتر از آن، چیز ارزشمندی را از دستانم رها کنم، هیچ چیز در هیچ کجا و در هیچ معادی پیدا نخواهد شد که به آن ارزش برسد.
از آن به بانک هزارم که رفته از چمنم
گلی به باد که در صحن هیچ گلشن نیست
هوش مصنوعی: از هزاران گل که در باغ رفتهاند، تنها یکی که به باد سپرده شده، نشاندهنده آن است که در این دنیای بینهایت زیبا، دیگر گلی در این محوطهی سبز وجود ندارد.
چو او برادر با جان برابر من بود
مرا ز درویش زنده بودن نیست
هوش مصنوعی: وقتی او برادری برابر با جان من دارد، برای من دیگر زنده ماندن همچون درویش بیمعناست.
ببین برابری او با جان که تاریخش
به جز برادر با جان برابر من نیست
هوش مصنوعی: به او نگاه کن که چگونه در برابر جان قرار میگیرد، زیرا هیچ چیز جز برادری با جان، او را در تاریخ به من نزدیکتر نمیکند.
خبر ز حالت ما آن برادران دارند
که جان به یکدیگر از مهر در میان دارند
هوش مصنوعی: برادران از حال و وضعیت ما باخبرند، چرا که بین ما محبتی عمیق وجود دارد و هر یک جان خود را به خاطر دیگری میدهند.
برادرا ز فراق تو در جهان چه کنم
به دل چه سازم و با جان ناتوان چه کنم
هوش مصنوعی: برادرانم، در این دنیا چه باید کنم از دوریِ تو؟ با دل بیتابم چه کنم و با جان ناتوانم چه باید تدبیر کنم؟
قدم ز بار فراق تو شد کمان او
جدل به چرخ مقوس نمیتوان چه کنم
هوش مصنوعی: با رفتن تو، دردی به جانم نشسته و مانند کمانی که در هوا کشیده شده، احساس میکنم که در دنیایی منحنی و پیچیده گرفتار شدهام و نمیدانم چه باید بکنم.
توان تحمل بار فراق کرد به صبر
ولی فراق تو باریست بس گران چه کنم
هوش مصنوعی: میتوانستم با صبر و شکیبایی از سنگینی درد جدایی بگذرم، اما جدایی تو خیلی سنگین و دشوار است. چه کار کنم؟
تب فراق توام سوخت استخوان و هنوز
برون نمیرود از مغز استخوان چه کنم
هوش مصنوعی: صبر و تحمل دوری تو باعث شده است که درد و رنج عمیقی بر جان و بدنم حاکم شود و این ناراحتی هنوز در وجودم باقی مانده است. هر چه تلاش میکنم نتوانستهام آن را از دل و جانم بیرون کنم.
به جانم و اجل از من نمیستاند جان
درین معامله درماندهام به جان چه کنم
هوش مصنوعی: من به جان خودم قسم میخورم و میدانم که مرگ از من نمیگیرد. در این وضعیت گم شدهام و نمیدانم با جانم چه کنم.
ز جستجوی تو جانم به لب رسید و مرا
نمیدهند به راه عدم نشان چه کنم
هوش مصنوعی: من برای یافتن تو به حدی رنج کشیدهام که جانم به لب آمده است، اما هیچکس راهی به من نمیدهد که به سراغ بیوجودی بروم. حالا چه باید بکنم؟
به همزبانیم آیند دوستان لیکن
مرا که با تو زبان نیست همزبان چه کنم
هوش مصنوعی: دوستانم با زبان خود به من میآیند، اما من با تو که زبانی مشترک ندارم، چه باید بکنم؟
فلک ز ناله زارم گرفت گوش و هنوز
اجل نمینهدم مهر بر دهان چه کنم
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر نالههای دردناک من گوش فرا داده و این حال، هنوز مرگ به من مهلت نمیدهد تا راز دل را فاش کنم. چه باید بکنم؟
هلاک محتشم از زیستن به هست اما
اجل مضایقهای میکند در آن چه کنم
هوش مصنوعی: محتشم به رغم اینکه زندگی میکند، به خاطر مرگ نمیتواند از آن لذت ببرد. اما با این حال، چه کاری از دست من برمیآید؟
محیط اشک مرا در غم تو نیست کران
من فتاده در آن بحر بیکران چه کنم
هوش مصنوعی: غم تو بر من چنان غلیظ است که هیچ مرزی ندارد و من در این دریای بیکران از اندوه غرق شدهام. چه راهی برای رهایی از این درد دارم؟
چنین که غرقه طوفان اشک شد تن من
اگر چو شمع نمیرم رواست کشتن من
هوش مصنوعی: بدن من اگر به شدت در طوفان اشک غرق شود، اگر مانند شمع از بین نروم، کشتن من چیز عجیبی نخواهد بود.
مهی که بی تو برآمد در ابر پنهان باد
گلی که بی تو بروید به خاک یکسان باد
هوش مصنوعی: ماهորդی که در آسمان میتابد ولی تو را در آن نمیبینم، همانند گلی است که در زمین میروید اما بدون وجود تو، بیارزش و بیمعناست.
شکوفهای که سر از خاک برکند بی تو
چو برگ عیش من از باد فتنه ریزان باد
هوش مصنوعی: شکوفهای که بدون تو از خاک بیرون میآید، مانند برگ شادی من است که در اثر وزش باد فتنه، فرو میریزد.
گلی که بی تو بپوشد لباس رعنائی
ز دست حادثهاش چاک در گریبان باد
هوش مصنوعی: گلی که بدون تو زیبایی و شگفتی به دوش میکشد، به خاطر حوادث، دچار آسیب و پارهگی در دامنش شده است.
درین بهار اگر سبزه از زمین بدمد
چو خط سبز تو در زیر خاک پنهان باد
هوش مصنوعی: در این بهار، اگر سبزهها از زمین رشد کنند، همچون خط سبز تو که در زیر خاک پنهان است.
اگر بسر نهد امسال تاج زر نرگس
سرش ز بازی گردون به نیزه گردان باد
هوش مصنوعی: اگر امسال بر سرش تاجی از طلا باشد، این فقط به خاطر بازی و نیرنگ روزگار است که مانند تیری از دمی به دمی دیگر تغییر میکند.
اگر نه لاله بداغ تو سر زند از کوه
لباس زندگیش چاک تا به دامان باد
هوش مصنوعی: اگر لالهای از داغ تو برنخیزد، لباس زندگیاش از کوه پاره خواهد شد تا به دامن باد بیفتد.
اگر نه سنبل ازین تعزیت سیه پوشد
چو روزگار من آشفته و پریشان باد
هوش مصنوعی: اگر سنبل (گل خوشبو) به خاطر غم و اندوه سیاهپوش شود، پس وضعیت من که در بلاتکلیفی و پریشانی به سر میبرم، چگونه خواهد بود؟
اگر بنفشه نسازد رخ از طپانچه کبود
مدام خون زد و چشمش بروی مژگان باد
هوش مصنوعی: اگر بنفشه همیشه به خاطر ضربهای که خورده، چهرهاش کبود شود و دائماً خون بریزد، در آن صورت چشمانش مثل مژگان باد نخواهد بود.
من شکسته دل سخت جان سوخته بخت
که پیکرم چو تن نازک تو بی جان باد
هوش مصنوعی: من دلی شکسته و جانی سوخته دارم، که حالتی از درد و رنج بر من حاکم است؛ پیکرم همچون تن نازک تو بیترحم و بیجان به نظر میرسد.
اگر جدا ز تو دیگر بنای عیش نهم
بنای هستیم از سیل فتنه ویران باد
هوش مصنوعی: اگر از تو جدا شوم، دیگر هیچ شوق و خوشی در زندگی ندارم. امیدوارم که مشکلات و فتنهها مانند سیلی ویرانگر، من را نابود نکنند.
تو را مباد به جز عیش در ریاض جنان
من این چنین گذرانم همیشه و تو چنان
هوش مصنوعی: تو را آرزوی چیزی به جز لذت و شادی در باغهای بهشت نیست و من همیشه اینگونه زندگی میکنم و تو هم به همین صورت.
تو را به سایهٔ طوبی و سدرهٔ جا بادا
نوید آیهٔ طوبی لهم تو را بادا
هوش مصنوعی: به تو آرزوی خوشبختی و نعمتهای بهشتی را دارم، باشد که همیشه در سایهسار درختان زیبای بهشت قرار بگیری.
زلال رحمت حق تا بود بخلد روان
روان پاک تو در جنتالعلا بادا
هوش مصنوعی: تا زمانی که رحمت خداوند جاری باشد، پاکی و لطافت روح تو در بهشت برین باقی خواهد ماند.
اگرچه آتش بیگانگی زدی بر من
به بحر رحمت حق جانت آشنا بادا
هوش مصنوعی: اگرچه به من آسیب رساندهای و احساس جدایی به من دادهای، امیدوارم روح تو در سایه رحمت و محبت خداوند قرار گیرد.
در آفتاب غمم گرچه سوختی جانت
به سایهٔ علم سبز مصطفی بادا
هوش مصنوعی: اگرچه غم من در آفتاب دلت را سوخته است، امیدوارم که سایهٔ علم و دانش مصطفی بر سر تو باشد.
چو تلخکام ز دنیا شدی شراب طهور
نصیب از کف پر فیض مرتضی بادا
هوش مصنوعی: وقتی که از دنیا ناامید و دل آزرده شدی، امیدوار باش که از نعمتهای پاک و خوشایند بهرهمند شوی و به برکت وجود علی (ع) دست یابی.
نبی چو گفت شهید است هرکه مرد غریب
تو را ثواب شهیدان کربلا بادا
هوش مصنوعی: وقتی پیامبر گفت هر کسی که در راه تو جان بدهد شهید است، برای تو که غریب هستی، پاداش شهیدان کربلا را آرزو میکنم.
دمی که حشر غریبان کنند روزی تو
شفاعت علی موسی رضا بادا
هوش مصنوعی: در روزی که گروهی از غریبان جمع شوند، برای تو شفاعت امام علی و موسی رضا، گواهی خواهم داد.
چو رو به جانب جنت کنی ز هر جانب
به گوشت از ملک جنت این ندا بادا
هوش مصنوعی: هرگاه به سوی بهشت روی بیاوری، به گوش تو از سوی فرشتگان بهشت پیامهایی خواهد رسید.
که ای شراب اجل کرده در جوانی نوش
بیا و از کف حورا می طهور بنوش
هوش مصنوعی: ای شراب، مرگ که در جوانی نوشیده شده است، بیا و از دست حورهای بهشتی شراب پاک بنوش.