گنجور

شمارهٔ ۵۸۹

این است که خوار و زارم از وی
درهم شده کار و بارم از وی
این است که در جهان به صدرنگ
گردیده خزان بهارم از وی
اینست آن که امروز
افسانهٔ روزگارم از وی
تا پای حیات من نلغزد
من دست هوس ندارم از وی
روزی که به دلبری میان بست
شد دجلهٔ خون کنارم از وی
ای ناصح عاقل آن کمر بین
اینست که من نزارم از وی
در زیر قباش آن بدن بین
اینست که زیر بارم از وی
آن بند قبا که بسته پیکر
اینست که بسته کارم از وی
آن خال ببین بر آن زنخدان
اینست که داغدارم از وی
آن زلف ببین بر آن بناگوش
اینست که بیقرارم از وی
آن درج عقیق بین می‌آلود
اینست که در خمارم از وی
آن نرگس مست بین بلابار
اینست که اشگبارم از وی
آن ابرو بین به قابلی طاق
اینست که سوگوارم از وی
آن کاکل شانه کرده را باش
اینست که دل فکارم از وی
حاصل چه عزیز محتشم اوست
من ممنونم که خوارم از وی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این است که خوار و زارم از وی
درهم شده کار و بارم از وی
هوش مصنوعی: من از او به شدت ضعیف و ناتوان شده‌ام و زندگی‌ام تحت تاثیر او خراب و مختل شده است.
این است که در جهان به صدرنگ
گردیده خزان بهارم از وی
هوش مصنوعی: در این دنیا به سرعت به حالت پاییزی درآمدم، به گونه‌ای که زنده‌دلی و شادی بهاری که از او بود، از من گرفته شده است.
اینست آن که امروز
افسانهٔ روزگارم از وی
هوش مصنوعی: این شخص، امروز داستان زندگی من را تشکیل می‌دهد.
تا پای حیات من نلغزد
من دست هوس ندارم از وی
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی‌ام در خطر نیفتد، من به تمایلات و خواسته‌های نفسانی خود توجهی ندارم.
روزی که به دلبری میان بست
شد دجلهٔ خون کنارم از وی
هوش مصنوعی: روزی که دلبر من به این دنیا قدم گذاشت، دجله که نماد عشق و احساسات است، پر از خون و غم بود.
ای ناصح عاقل آن کمر بین
اینست که من نزارم از وی
هوش مصنوعی: ای آگاه و خردمند، تو باید بدانی که حال و روز من به گونه‌ای است که نمی‌توانم از او دوری کنم.
در زیر قباش آن بدن بین
اینست که زیر بارم از وی
هوش مصنوعی: زیر لباس او بدنی وجود دارد که من به خاطر او زیر بار مشکلات و سختی‌ها قرار گرفته‌ام.
آن بند قبا که بسته پیکر
اینست که بسته کارم از وی
هوش مصنوعی: آن دکمه‌ای که بر روی لباس من است، همان چیزی است که کارهایم به آن وابسته است.
آن خال ببین بر آن زنخدان
اینست که داغدارم از وی
هوش مصنوعی: آن خال روی زنخی به من نگاه کن، دلیل اندوهم همین است که از او دلتنگم.
آن زلف ببین بر آن بناگوش
اینست که بیقرارم از وی
هوش مصنوعی: این زلف زیبا را ببین که به گوشش آویخته شده است، همین باعث شده که من نتوانم آرامش داشته باشم و از او بی‌قرار شوم.
آن درج عقیق بین می‌آلود
اینست که در خمارم از وی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آن سنگ عقیق که در میان شراب می‌رقصد، نماد حالتی است که من به خاطر آن شخص خاص در حالت مستی و غفلت هستم. در واقع، وجود آن شخص برای من به اندازه‌ای اهمیت دارد که من در دنیای نشئگی و خمار به سر می‌برم.
آن نرگس مست بین بلابار
اینست که اشگبارم از وی
هوش مصنوعی: نرگس زیبا و شگفت‌انگیز در میان باغچه به قدری دلرباست که باعث گریه و بی‌تابی من می‌شود.
آن ابرو بین به قابلی طاق
اینست که سوگوارم از وی
هوش مصنوعی: این ابروی زیبا به قدری دلرباست که من از دیدن او به شدت دلتنگ و غمگین شده‌ام.
آن کاکل شانه کرده را باش
اینست که دل فکارم از وی
هوش مصنوعی: آن کسی که موهایش را شانه کرده و آراسته است، به من نشان می‌دهد که دل من به خاطر او مشغول است.
حاصل چه عزیز محتشم اوست
من ممنونم که خوارم از وی
هوش مصنوعی: من از او که جایگاه والایی دارد سپاسگزارم، هرچند که برای او ناچیز و بی‌ارزش محسوب می‌شوم.