شمارهٔ ۵۷۶
ساربان بر ناقه میبندد به سرعت محملی
چون جرس ز اندیشه در بر میتپد نالان دلی
محمل آرائیست یکجا گرم با صد آب و تاب
جای دیگر آه سرد و گریهٔ بیحاصلی
یک طرف در نیت پرواز باز جان شکار
یک طرف در اضطراب مرگ مرغ بسملی
شهر ویران کردهای را باد صحرا در دماغ
باد در کف چون گل از وی بیدلی پا در گلی
وای بر صحرائیان کز شهر بیرون میرود
بیترحم صید بندی ناپشیمان قاتلی
سیل اشگ من گر افتد از پی این کاروان
ز آفت طوفان خطر گاهی شود هر منزلی
از بنیآدم ندیدم محتشم مانند تو
وصل را نامستعدی انس را ناقابلی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ساربان بر ناقه میبندد به سرعت محملی
چون جرس ز اندیشه در بر میتپد نالان دلی
هوش مصنوعی: ساربان به آرامی بار را بر روی شترش میبندد و در دلش حالتی شبیه به صدای جرس دارد که از فکر و اندیشه به وجود آمده و باعث میشود که او ناله کند و از دل شادمانیش خبر دهد.
محمل آرائیست یکجا گرم با صد آب و تاب
جای دیگر آه سرد و گریهٔ بیحاصلی
هوش مصنوعی: محمل به زیبایی تزئین شده و در یک جا با نشاط و انرژی در حال حرکت است، اما در جای دیگری حال و هوای متفاوتی حاکم است که شامل ناامیدی و گریههای بیفایده میشود.
یک طرف در نیت پرواز باز جان شکار
یک طرف در اضطراب مرگ مرغ بسملی
هوش مصنوعی: در یک سو، روحی که میخواهد پرواز کند و خود را از قید و بند رها کند، در حالی که در سوی دیگر، اضطراب مرگ پرندهای زخمی و بیدفاع را تجربه میکند.
شهر ویران کردهای را باد صحرا در دماغ
باد در کف چون گل از وی بیدلی پا در گلی
هوش مصنوعی: باد صحرا، شهری را که ویران کرده است، با نفسها و وزش خود مثل گلی خاموش و بیحس در دستانش به نمایش میگذارد.
وای بر صحرائیان کز شهر بیرون میرود
بیترحم صید بندی ناپشیمان قاتلی
هوش مصنوعی: حسرت بر حال مردم بیابان که بدون رحم و مروت از شهر خارج میشوند، در حالی که در دام شکارچیان گرفتار میشوند و قاتلی ناپشیمان در کمین آنان است.
سیل اشگ من گر افتد از پی این کاروان
ز آفت طوفان خطر گاهی شود هر منزلی
هوش مصنوعی: اگر اشکهای من به دنبال این کاروان بریزد، به دلیل طوفان بلا، گاهی ممکن است هر مکانی در خطر باشد.
از بنیآدم ندیدم محتشم مانند تو
وصل را نامستعدی انس را ناقابلی
هوش مصنوعی: من از میان انسانها، کسی را مانند تو ندیدم که در عشق به وصل، وجودش ناتوان است و در دوستی، ظرفیتش کم است.

محتشم کاشانی