شمارهٔ ۵۱۹
رساند جان به لبم روزگار فرقت تو
بیا که کشت مرا آرزوی صحبت تو
تو راست دست بر آتش ز دور و نزدیکست
که من به خشک وتر آتش زنم ز فرقت تو
شبی به صفحهٔ دل مینگارم از وسواس
هزار بار به کلک خیال صورت تو
تو آن ستارهٔ مسعود پرتوی که به است
ز استقامت دیگر نجوم رجعت تو
شود مقابلهٔ کوه و کاه اگر سنجد
محبت من مهجور با محبت تو
بلند تا نشود در غمت حکایت من
نهفته با دل خود میکنم شکایت تو
به طبع خویشت ازین بیش چون گذارم باز
که اقتضای جفا میکند طبیعت تو
به دوستی که سر خامهای رسان به مداد
ز دوستان چو رسد نامهای به حضرت تو
خوش آن که سوی وطن بیکمان توجه ما
کند عنان کشی توسن طبیعت تو
ز نقد جان صلهاش بخشد از اشارت من
به محتشم دهد ار قاصدی بشارت تو
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رساند جان به لبم روزگار فرقت تو
بیا که کشت مرا آرزوی صحبت تو
هوش مصنوعی: روزگار جدایی تو جانم را به لبم رسانده است. بیا که آرزوی دیدار تو مرا از پا درآورده.
تو راست دست بر آتش ز دور و نزدیکست
که من به خشک وتر آتش زنم ز فرقت تو
هوش مصنوعی: تو به آتش نزدیکتری، چه از دور و چه از نزدیک، در حالیکه من با جداییات، به خشک و تر آتش میزنم.
شبی به صفحهٔ دل مینگارم از وسواس
هزار بار به کلک خیال صورت تو
هوش مصنوعی: در یک شب، با دقت و وسواس به دل خود نگاه میکنم و بارها با خیال خود تصویر تو را نقاشی میکنم.
تو آن ستارهٔ مسعود پرتوی که به است
ز استقامت دیگر نجوم رجعت تو
هوش مصنوعی: تو آن ستارهٔ خوشبختی هستی که نور تو از نور دیگر ستارهها درخشانتر است و بازگشت تو به این دنیا بیانگر قوت و استقامت تو است.
شود مقابلهٔ کوه و کاه اگر سنجد
محبت من مهجور با محبت تو
هوش مصنوعی: اگر محبت من که به تو دارم با محبت تو سنجیده شود، میتواند به اندازهی کوه در برابر کاه باشد.
بلند تا نشود در غمت حکایت من
نهفته با دل خود میکنم شکایت تو
هوش مصنوعی: نگذار غم من را کسی بشنود، چون هنوز دل خود را مشغول شکایت از حال تو هستم.
به طبع خویشت ازین بیش چون گذارم باز
که اقتضای جفا میکند طبیعت تو
هوش مصنوعی: نمیتوانم از دست خودم فرار کنم و به بیرحمی طبیعت تو ادامه دهم.
به دوستی که سر خامهای رسان به مداد
ز دوستان چو رسد نامهای به حضرت تو
هوش مصنوعی: دوستی که با دقت و مهارت نوشتهای آماده کرده، وقتی نامهای از دوستان به دست تو میرسد، به اهمیت و ارزش آن توجه کن.
خوش آن که سوی وطن بیکمان توجه ما
کند عنان کشی توسن طبیعت تو
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که به سوی وطن برمیگردد و توجه ما را جلب میکند، در حالی که طبیعتش مانند اسبی در حال تاخت و تاز است.
ز نقد جان صلهاش بخشد از اشارت من
به محتشم دهد ار قاصدی بشارت تو
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که اگر کسی از جان خود به من هدیه دهد، من از طرف او به محتشم میگویم که کسی به او خبر خوشی میآورد. به عبارت دیگر، اگر من کسی را به عنوان پیغامآور بفرستم، در واقع نشاندهندهٔ دوستی و علاقهٔ عمیق نسبت به اوست.

محتشم کاشانی