شمارهٔ ۵۱۰
دوش چون دیدم نهان در روی آتشناک او
یافت کز جان عاشقم من سگ ادراک او
امشب اندر سیر با او جمله مخصوصند لیک
جلوهٔ مخصوص منست از قامت چالاک او
صد سر اندر راخ جولانش به خاک افتاده لیک
چشم دارد بر سر من حلقهٔ فتراک او
ترسم از شوخی هم امروزم کند رسوا که هیچ
باکی از مرد ندارد غمزهٔ بیباک او
بخت کوس مقبلی زد کز قضا شد نامزد
همچو من آلوده دامانی به عشق پاک او
کوهکن را میکند از شکوهٔ شیرین خموش
در وفا اسراف من در مرحمت امساک او
جان که میلرزید دایم بر سر جسم ضعیف
برق عشق آتش زد اکنون در خس و خاشاک او
آن که بر وی ناگذشته ریختی خونش به خاک
بگذرد از خون خود گر بگذری بر خاک او
محتشم رسوا شد از عشق و سری بیرون نکرد
رشتهٔ تدبیر از پیراهن صد چاک او
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش چون دیدم نهان در روی آتشناک او
یافت کز جان عاشقم من سگ ادراک او
هوش مصنوعی: دیروز وقتی او را در حالی که چهرهاش مانند آتش درخشان بود دیدم، متوجه شدم که من به خاطر عشق به او، حتی خودم را هم نادیده میگیرم و مانند سگی هستم که فقط درک او را میفهمد.
امشب اندر سیر با او جمله مخصوصند لیک
جلوهٔ مخصوص منست از قامت چالاک او
هوش مصنوعی: امشب که در سیر و سفر هستیم، همه با او به شکلی خاص و ویژهاند، اما زیبایی و جذابیت اصلی به خاطر قامت زیبا و چالاک اوست.
صد سر اندر راخ جولانش به خاک افتاده لیک
چشم دارد بر سر من حلقهٔ فتراک او
هوش مصنوعی: هزاران سر به راه او افتاده و به زمین خوابیدهاند، اما او همچنان چشمی به حلقهی کنترل من دارد.
ترسم از شوخی هم امروزم کند رسوا که هیچ
باکی از مرد ندارد غمزهٔ بیباک او
هوش مصنوعی: نمیدانم امروز شوخیاش باعث شرمندگیام شود، زیرا او چنان بیپروا و نازنین است که هیچ ابایی از بیان احساساتش ندارد.
بخت کوس مقبلی زد کز قضا شد نامزد
همچو من آلوده دامانی به عشق پاک او
هوش مصنوعی: بخت خوشم خبر خوبی داد و سرنوشت باعث شد که من نیز مانند دیگران به عشق خالص او علاقهمند شوم، گرچه خود را آلوده به گناه میبینم.
کوهکن را میکند از شکوهٔ شیرین خموش
در وفا اسراف من در مرحمت امساک او
هوش مصنوعی: کسی که کوه را میشکند، از زیبایی و عظمتش ساکت میشود. در وفاداری من، او در بخششهایش خودداری میکند.
جان که میلرزید دایم بر سر جسم ضعیف
برق عشق آتش زد اکنون در خس و خاشاک او
هوش مصنوعی: جان که همیشه در حالت ترس و نگرانی بود، به خاطر عشق مانند آتشی بر روی جسم ضعیفش اثر گذاشت و اکنون در میان چیزهای بیارزش و بیاهمیت قرار دارد.
آن که بر وی ناگذشته ریختی خونش به خاک
بگذرد از خون خود گر بگذری بر خاک او
هوش مصنوعی: هر کسی که به خون دیگری بیجهت دست پیدا کند و او را به خاک بیندازد، خود او نیز اگر روزی به خاک سپرده شود، به خون خود اهمیتی نخواهد داد.
محتشم رسوا شد از عشق و سری بیرون نکرد
رشتهٔ تدبیر از پیراهن صد چاک او
هوش مصنوعی: محتشم در عشق به قدری دچار مشکل شده است که دیگر نمیتواند سر خود را پنهان کند و تدبیر و تدابیرش را از دست داده است. لباسش پر از چاک است و این نشان از حال روحی آشفتهاش دارد.

محتشم کاشانی