شمارهٔ ۴۹۸
به دوستی خودم میکشی که رای من است این
به خویش دشمنی کردهام سزای من است این
گداختم ز جفا تا وفا به عهد تو کردم
بلی نتیجهٔ عهد تو و وفای من است این
به قول مدعیم میکشی و نیستی آگه
که در غمی که منم عین مدعای من است این
وفا نگر که دم قتل من ز خیل سگانش
یکی نکرد شفاعت که آشنای من است این
عجب نباشد اگر پا کشم ز مسند قربت
تو آفتابی و من ذرهام چه جای من است این
دلم که گشته ز بیغیرتی مقیم در آن کو
از آن مقام برانش که بی رضای من است این
اگر ز غم برهی محتشم دچار تو گردد
بگو کمینه غلام گریز پای من است این
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به دوستی خودم میکشی که رای من است این
به خویش دشمنی کردهام سزای من است این
هوش مصنوعی: به خاطر دوستی خودم، به تو اشاره میکنم که این نظر من است. در واقع، من با خودم در حال دشمنی هستم و این، نتیجه کارهای من است.
گداختم ز جفا تا وفا به عهد تو کردم
بلی نتیجهٔ عهد تو و وفای من است این
هوش مصنوعی: از شدت ظلم و بیمحبت، به جان آمدهام، اما من به وعدهام وفا کردم. اکنون، نتیجهٔ وفای من و عهدی که تو هم بستهای، همین حالتی است که دچارش شدهام.
به قول مدعیم میکشی و نیستی آگه
که در غمی که منم عین مدعای من است این
هوش مصنوعی: به گفته شخص مدعی، تو به او آسیب میزنی و از این موضوع خبر نداری، در حالی که غمم درست همانند ادعای من است.
وفا نگر که دم قتل من ز خیل سگانش
یکی نکرد شفاعت که آشنای من است این
هوش مصنوعی: به وفا نگاه کن که در لحظهی کشته شدن من، هیچیک از سگها (دشمنان) برایم شفاعت نکردند، زیرا این شخص آشنای من است.
عجب نباشد اگر پا کشم ز مسند قربت
تو آفتابی و من ذرهام چه جای من است این
هوش مصنوعی: عجیب نیست اگر از نزدیکیت دور شوم، چون تو مانند خورشیدی و من تنها یک ذره هستم؛ جایی برای من در این نزدیکی وجود ندارد.
دلم که گشته ز بیغیرتی مقیم در آن کو
از آن مقام برانش که بی رضای من است این
هوش مصنوعی: دل من به خاطر بیتوجهی و بیغیرتیام زنده است و در جایی اقامت دارد که نمیخواهم. باید از آنجا دورش کنم چرا که بدون اجازه من در آنجا قرار گرفته است.
اگر ز غم برهی محتشم دچار تو گردد
بگو کمینه غلام گریز پای من است این
هوش مصنوعی: اگر از غم نجات یابی، و دچار مشکلات شوی، بگو که این شخص کمارزش، غلامی است که از ترس فرار میکند.

محتشم کاشانی