گنجور

شمارهٔ ۴۹۳

سرگرمئی کو تا نهم از کنج عزلت پا برون
نوبت زنان از عشق تو آیم به صد غوغا برون
چون مرد میدان را زنند از بهر جانبازی صلا
سر بر کف و کف بر دهان آیم من شیدا برون
دهشت شود نو سلسله چون از صف دیوانگان
آشفته خو زنجیر خا ایم من رسوا برون
در لشگر عقل و خرد یک مرده صد صف بر درم
تا آید از بهر جدل مرد از صف هیجا برون
کو آتش در دل که من چون دست در جیب آورم
از پرتو گیرائیش آرم ید و بیضا برون
صحرای شوری کو کزو چون روی در شهر آمدم
صد وحشی اندر پیش پس آیم ازان صحرا برون
دریای شوری کو که من کوشم چو در غواصیش
آخر به جائی در دهم تا حشر ازان دریا برون
خیل بلاصف می‌کشد میدان دم از خون می‌زند
همت فرس زین می‌کند من می‌روم تنها برون
دل میل دارد کز هوس دردیگی اندازد مرا
کز تن نیاید یک نفس بی‌آه و واویلا برون
تا کی به دریا جا کنم کز خانه جانانه‌ای
دامان استیلاکشان آید به استغنا برون
بی‌قید طفلی خواهم و عشقی که بازی بازیم
از خلوت زهدآورد هر دم به غیرتها برون
هان محتشم نزدیک شد کز رستخیز عشق تو
آری قیامت در نظر نارفته از دنیا برون

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرگرمئی کو تا نهم از کنج عزلت پا برون
نوبت زنان از عشق تو آیم به صد غوغا برون
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که در گوشه‌ای دور از دنیا و به دور از دیگران به سر می‌برد، تنها زمانی از جا برمی‌خیزد و پا به بیرون می‌گذارد که نوبت زنان به عشق او برسد. او با هیاهو و سر و صدای زیاد، به سوی معشوق خود می‌رود.
چون مرد میدان را زنند از بهر جانبازی صلا
سر بر کف و کف بر دهان آیم من شیدا برون
هوش مصنوعی: زمانی که مرد جنگ را به خاطر دلیری و جانبازی بزنند، من شیدا به همراه سر بر زمین و دست‌ها بر دهان، بیرون می‌آیم.
دهشت شود نو سلسله چون از صف دیوانگان
آشفته خو زنجیر خا ایم من رسوا برون
هوش مصنوعی: وقتی که تازه‌واردان به جمع دیوانگان می‌پیوندند، این آشفتگی و بی‌نظمی باعث می‌شود که من در زنجیر خویشتن رسوا شده و به‌خارج از آن وضعیت بیفتم.
در لشگر عقل و خرد یک مرده صد صف بر درم
تا آید از بهر جدل مرد از صف هیجا برون
هوش مصنوعی: در میان لشگری از عقل و خرد، حتی یک فرد مرده می‌تواند با صف‌های طولانی و استقامت به دروازه‌های من بیاید تا برای جدل و بحث حاضر شود، در حالی که من از صف نبرد خارج می‌شوم.
کو آتش در دل که من چون دست در جیب آورم
از پرتو گیرائیش آرم ید و بیضا برون
هوش مصنوعی: در دل من آتش و اشتیاقی وجود دارد که هرگاه دستم را به جیب ببرم، از نور و جذابیت آن، قدرتی خارق‌العاده به دست می‌آورم.
صحرای شوری کو کزو چون روی در شهر آمدم
صد وحشی اندر پیش پس آیم ازان صحرا برون
هوش مصنوعی: در بیابانی شگفت‌انگیز زندگی می‌کنم که وقتی وارد شهر می‌شوم، صدای وحشیانی را می‌شنوم که در مقابل من قرار دارند و من از آن بیابان خارج می‌شوم.
دریای شوری کو که من کوشم چو در غواصیش
آخر به جائی در دهم تا حشر ازان دریا برون
هوش مصنوعی: من تمام تلاشم را می‌کنم تا در عمق این دریای پر شور غوطه‌ور شوم و در نهایت، خود را از آن بیرون بیاورم، جایی که بتوانم به معانی عمیق‌تر و فرجام نهایی دست یابم.
خیل بلاصف می‌کشد میدان دم از خون می‌زند
همت فرس زین می‌کند من می‌روم تنها برون
هوش مصنوعی: بلایای بسیاری در حال وقوع است و مانند گروهی از جنگجویان بر میدان می‌تازند. از خون دشمنان می‌نوشند و اراده‌ی خود را تقویت می‌کنند. من به تنهایی به سوی بیرون می‌روم.
دل میل دارد کز هوس دردیگی اندازد مرا
کز تن نیاید یک نفس بی‌آه و واویلا برون
هوش مصنوعی: دل می‌خواهد که از شدت هوس مرا به درد آورد، زیرا تن من طاقت یک نفس بی‌عذاب و ناله را هم ندارد.
تا کی به دریا جا کنم کز خانه جانانه‌ای
دامان استیلاکشان آید به استغنا برون
هوش مصنوعی: این شعر به این اشاره دارد که دیگر نمی‌توانم مدت طولانی در دریا بمانم و از خانه‌ام دور باشم، زیرا از آنجا محبت و عشق به من می‌رسد و من به این عشق نیاز دارم.
بی‌قید طفلی خواهم و عشقی که بازی بازیم
از خلوت زهدآورد هر دم به غیرتها برون
هوش مصنوعی: می‌خواهم به سادگی و بی‌خبری دوران کودکی برگردم و عشقی بی‌پرده که همچون بازی، دائم مرا از تنهایی و ارادت مذهبی بیرون بیاورد.
هان محتشم نزدیک شد کز رستخیز عشق تو
آری قیامت در نظر نارفته از دنیا برون
هوش مصنوعی: آنگاه که عشق تو به پاخیزد، قیامت به یاد تو از نزدیک فرامی‌رسد و هنوز کسی از این دنیا خارج نشده است.