گنجور

شمارهٔ ۴۷۸

گفتمش دم به دم آزار دل زار مکن
گفت اگر یار مکنی شکوه ز آزار مکن
گفتمش چند توان طعنه ز اغیار شنید
گفت از من بشنو گوش باغیار مکن
گفتم از درد دل خویش به جانم چه کنم
گفت تا جان شودت درد دل اظهار مکن
گفتم آن به که سر خویش فدای تو کنم
از میان تیغ برآورد که زنهار مکن
گفتمش محتشم دلشده را خوار مدار
گفت خورد از پی عزت او خوار مکن

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفتمش دم به دم آزار دل زار مکن
گفت اگر یار مکنی شکوه ز آزار مکن
هوش مصنوعی: به او گفتم که هر لحظه دل رنجورم را نرنجان، او در پاسخ گفت که اگر یار می‌کنی، از آزار خود شکایت نکن.
گفتمش چند توان طعنه ز اغیار شنید
گفت از من بشنو گوش باغیار مکن
هوش مصنوعی: به او گفتم که تا چه مدت می‌خواهی به حرف‌های طعنه‌آمیز دیگران گوش کنی، او پاسخ داد که از من بشنو و به سخنان دیگران توجه نکن.
گفتم از درد دل خویش به جانم چه کنم
گفت تا جان شودت درد دل اظهار مکن
هوش مصنوعی: گفتم با دل مشغولی‌ها و دردهایم چه کار کنم، او گفت تا زمانی که جانت احساس درد می‌کند، نباید آن را بیان کنی.
گفتم آن به که سر خویش فدای تو کنم
از میان تیغ برآورد که زنهار مکن
هوش مصنوعی: گفتم بهتر این است که جان خود را برای تو فدا کنم، اما او با خنجر از من خواست که مراقب باش و این کار را نکن.
گفتمش محتشم دلشده را خوار مدار
گفت خورد از پی عزت او خوار مکن
هوش مصنوعی: به او گفتم که به دل شکسته بی‌اعتنایی نکن، چرا که او به خاطر رسیدن به عزت و مقام به این حال افتاده است.

حاشیه ها

1399/06/09 05:09
فرزاد

گفتمش دم به دم آزار دل زار مکن
گفت اگر یار منی شکوه ز آزار مکن
گفتمش چند توان طعنه ز اغیار شنید
گفت از من بشنو گوش به اغیار مکن
گفتم از درد دل خویش به جانم ، چه کنم
گفت تا جان شودت درد دل ، اظهار مکن
گفتم اقرار به عشق تو نمی کردم کاش
گفت اقرار چو کردی دگر انکار مکن
گفتم آن به که سر خویش فدای تو کنم
از میان ، تیغ بر آورد که زنهار مکن
گفتمش محتشم دلشده را خوار مدار
گفت خود را ز پی عزت او خوار مکن

1399/06/09 08:09
nabavar

گرامی فرزاد
گفت تا جان شودت، درد دل اظهار مکن
نظر شما چیست؟