شمارهٔ ۴۴۹
آن شوخ جانان آشنا سوزد دل بیگانه هم
صبر از من دیوانه برد آرام صد فرزانه هم
لعلش بشارت میدهد کان غمزه دارد قصد جان
پنهان اشارت میکند آن نرگس مستانه هم
از بس که در مشق جنون رسوا شدم پیرانه سر
خندند بر من نوخطان طفلان مکتب خانه هم
ای ناصح از فرمان من سرمیکشد تیغ زبان
امروز پند من مده کاشفتهام دیوانه هم
گر روی بنمائی به من ای شمع بنمایم به تو
در جان سپاری عاشقی چابکتر از پروانه هم
ای گنج دلها مهر تو در سینه من روزنی
شاید توانی یافتن چیزی درین ویرانه هم
بیگانگیهای سگت شبها چو یاد آید مرا
گرید به حالم آشنا رحم آور بیگانه هم
چون در کنارم نامدی زان لب کرم کن بوسه ای
کز بادهٔ وصلت شدم راضی به یک پیمانه هم
چون شانه بر کاکل زدی رگهای جان محتشم
صد تاب خورد از دست تو صد نیشتر از شانه هم
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن شوخ جانان آشنا سوزد دل بیگانه هم
صبر از من دیوانه برد آرام صد فرزانه هم
هوش مصنوعی: آن معشوق شاداب و آشنا دل کسانی که از او بیگانهاند را میسوزاند و من که دیوانهام، دیگر صبر و تحملم را از دست دادهام، حتی آرامش صد نفر خردمند را هم گرفتهام.
لعلش بشارت میدهد کان غمزه دارد قصد جان
پنهان اشارت میکند آن نرگس مستانه هم
هوش مصنوعی: لبهای سرخ او نشاندهندهای است که غمزهاش به طور پنهانی جان را هدف قرار داده است. آن نرگس سرمست نیز به طور غیرمستقیم اشارههایی میکند.
از بس که در مشق جنون رسوا شدم پیرانه سر
خندند بر من نوخطان طفلان مکتب خانه هم
هوش مصنوعی: به خاطر افشا شدن دیوانگیام، حالا دیگران به من میخندند، حتی بچههای کوچک مدرسه که خودشان هنوز در سنین کم هستند.
ای ناصح از فرمان من سرمیکشد تیغ زبان
امروز پند من مده کاشفتهام دیوانه هم
هوش مصنوعی: ای نصیحتدهنده، از سخنان من کنارهگیری کردهای و زبانت به تندی انتقاد میکند. امروز نصیحتی از من قبول نکن، زیرا من دیوانهام و به این واقعیت پی بردهام.
گر روی بنمائی به من ای شمع بنمایم به تو
در جان سپاری عاشقی چابکتر از پروانه هم
هوش مصنوعی: اگر تو به من رویت را نشان دهی، ای شمع، من نیز جانم را فدای تو میکنم؛ عاشقانه و پرشورتر از پروانه.
ای گنج دلها مهر تو در سینه من روزنی
شاید توانی یافتن چیزی درین ویرانه هم
هوش مصنوعی: ای گنجینهی دلها، عشق تو در وجود من چنان وجود دارد که شاید بتوانی در این خرابه چیزی پیدا کنی.
بیگانگیهای سگت شبها چو یاد آید مرا
گرید به حالم آشنا رحم آور بیگانه هم
هوش مصنوعی: زمانی که به یاد بیگانگیهای تو در شبها میافتم، حالتی غمگین و دردناک به من دست میدهد. حتی ای بیگانه، بر من رحم کن.
چون در کنارم نامدی زان لب کرم کن بوسه ای
کز بادهٔ وصلت شدم راضی به یک پیمانه هم
هوش مصنوعی: وقتی که تو در کنارم نیستی، از آن لب شیرینت میخواهم بوسهای بگیری، بوسهای که باعث شده با یک پیمانه از شراب عشق تو راضی شوم.
چون شانه بر کاکل زدی رگهای جان محتشم
صد تاب خورد از دست تو صد نیشتر از شانه هم
هوش مصنوعی: وقتی شانه را بر روی موهای خود میکشی، جان محتشم از این کار به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد و مانند رگهایی که انعطاف دارند، پر از احساس و هیجان میشود. انگار که هر حرکتی از تو مانند ضربهای عمیق به روح او است.

محتشم کاشانی