شمارهٔ ۴۳۸
دل خود را هنوز اندر تمنای تو میبینم
که میمیرم چو ماهی را به سیمای تو میبینم
نسیم آشنائی لرزه میاندازدم بر تن
چو سروی را به لطف قد رعنای تو میبینم
به شکلت دیدهام شوخی و خواهد کشتنم گویا
که در وی نشاء عاشق کشیهای تو میبینم
ثبات عشق دیرین بین که دارم چشم برغیری
ولی دل را پر از آشوب و غوغای تو میبینم
به خونم کرد چابک دست دیگر دست خود رنگین
سر خود را ولی افتاده در پای تو میبینم
گل اندامی دگر افکنده در دامم ولی خود را
اسیر اندر خم زلف سمن سای تو میبینم
برآتش میزنی هردم ز جائی محتشم خود را
که دیداست آن چه من از طبع خود رای تو میبینم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل خود را هنوز اندر تمنای تو میبینم
که میمیرم چو ماهی را به سیمای تو میبینم
هوش مصنوعی: دل من هنوز به یاد تو و آرزوی توست. احساس میکنم در حال مرگ هستم، درست مانند ماهیای که تصویر تو را میبیند.
نسیم آشنائی لرزه میاندازدم بر تن
چو سروی را به لطف قد رعنای تو میبینم
هوش مصنوعی: نسیم آشنایی در وجودم احساس لرزش و جنبش به وجود میآورد، مانند درخت سرو که وقتی زیبایی و لطف تو را میبینم به تپش درمیآید.
به شکلت دیدهام شوخی و خواهد کشتنم گویا
که در وی نشاء عاشق کشیهای تو میبینم
هوش مصنوعی: من در چهرهات شوخیهای مرگبار را مشاهده کردهام و به نظر میرسد که به همین علت قصد داری مرا از پا درآوری. گویی در چشمانت آثار عشقی را میبینم که باعث نابودی عاشقان میشود.
ثبات عشق دیرین بین که دارم چشم برغیری
ولی دل را پر از آشوب و غوغای تو میبینم
هوش مصنوعی: عشق قدیمی که به آن پایبندم، نگاه مرا مشغول کرده است، اما در دل خود آشوب و همهمهای از تو را حس میکنم.
به خونم کرد چابک دست دیگر دست خود رنگین
سر خود را ولی افتاده در پای تو میبینم
هوش مصنوعی: دست دیگری که به خون من مشغول است، سر خود را با رنگی زیبا زینت کرده، اما من او را در کنار تو به حالت افتاده میبینم.
گل اندامی دگر افکنده در دامم ولی خود را
اسیر اندر خم زلف سمن سای تو میبینم
هوش مصنوعی: گلی با زیبایی خاصی مرا در دام عشق انداخته، اما من خودم را در چنگال زیبایی موهای تو مییابم.
برآتش میزنی هردم ز جائی محتشم خود را
که دیداست آن چه من از طبع خود رای تو میبینم
هوش مصنوعی: تو هر لحظه بر آتش میزنی و در عین حال خود را با وقار نشان میدهی، زیرا آنچه من از ذات خود میبینم، تو هم آن را مشاهده کردهای.

محتشم کاشانی