شمارهٔ ۴۳۲
من نه مجنونم که خواهم روی در صحرا کنم
خویش را مشهور سازم یار را رسوا کنم
تا توانم سوخت پنهان کافرم گر آشکار
خویش را پروانهٔ آن شمع بیپروا کنم
گر دهندم جا به کوی او نه جای خوش دلیست
خوش دل آن گه میشوم کاندر دل او جا کنم
اهل دل را گفته تا محروم نگذارم ز جور
آن قدر بگذار تا منهم دلی پیدا کنم
خاک پای آن پری کز خون مردم بهتر است
چون من از نامردمی در چشم خون مالا کنم
حشمت من محتشم این بس که در اقلیم فقر
بیطمع گردم گدائی از در دلها کنم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
من نه مجنونم که خواهم روی در صحرا کنم
خویش را مشهور سازم یار را رسوا کنم
هوش مصنوعی: من دیوانه نیستم که بخواهم در بیابان زندگی کنم و خودم را معروف کنم یا معشوقم را رسوا کنم.
تا توانم سوخت پنهان کافرم گر آشکار
خویش را پروانهٔ آن شمع بیپروا کنم
هوش مصنوعی: من تا زمانی که قدرت دارم، به طور پنهانی و با کفر میسوزم و اگر روزی جرأت کنم، میخواهم به شجاعت پروانهای، خود را به شمعی که میسوزد، نمایان کنم.
گر دهندم جا به کوی او نه جای خوش دلیست
خوش دل آن گه میشوم کاندر دل او جا کنم
هوش مصنوعی: اگر به من جایی بدهند، میگویم او نه تنها جان، بلکه دل خوشی دارد. دل خوش کسی است که من در دل او جا میگیرم.
اهل دل را گفته تا محروم نگذارم ز جور
آن قدر بگذار تا منهم دلی پیدا کنم
هوش مصنوعی: به اهل دل گفتهام که نگذارم از ظلم و ستم محروم بمانند، اما تا جایی این اجازه را میدهم که خودم هم دلی پیدا کنم و احساساتی را تجربه کنم.
خاک پای آن پری کز خون مردم بهتر است
چون من از نامردمی در چشم خون مالا کنم
هوش مصنوعی: خاک پای آن موجود زیبا که از خون مردم ارزشمندتر است، چرا که من از بیمردی در چشمان خود به خون میافزایم.
حشمت من محتشم این بس که در اقلیم فقر
بیطمع گردم گدائی از در دلها کنم
هوش مصنوعی: بزرگی و عظمت من به قدری است که در دنیای تنگدستی، با بینیازی و بدون طمع، به جمعآوری محبت و دلها میپردازم.

محتشم کاشانی