گنجور

شمارهٔ ۴۱۴

به خود دوشینه لطفی از ادای یار فهمیدم
وز آن یک لطف صد بی‌تابی از اغیار فهمیدم
ز عشقم گوئی آگاه است کامشب از نگاه او
حجاب آلوده تغییری در آن رخسار فهمیدم
به تمکینی که مژگانش به جنبیدن نشد مایل
تواضع کردنی زان نرگس پرکار فهمیدم
چنان تیر اشارت در کمان پنهان نهاد آن بت
که چون پیکان گذشت از دل من افکار فهمیدم
چنان فصاد مژگانش به حکمت زد رگ جانم
که چون تن دست شست از جان من بیمار فهمیدم
به لطفم گفت حرف آشنا لیک آن چنان حرفی
که من پهلو نشین بودم ولی دشوار فهمیدم
ز گل بر سرزدن چون گفتمش کامشب مگر مستی
ز لعلش سرزد انکاری کزو اقرار فهمیدم
نوید وعده کز دست بوس افتاده بالاتر
ز شیرین جنبش آن لعل شکربار فهمیدم
رخش تا یافت تغییر از نگاهم هرکه در مجلس
نهانی کرد حرف خود باو اظهار فهمیدم
چو تیر غمزه بر من کرد پرکش در دلش بیمی
ز اغیار از توقف کردن بسیار فهمیدم
برفتن محتشم مشتاب چون مجلس خورد بر هم
که طرح بزم خاصی از ادای یار فهمیدم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به خود دوشینه لطفی از ادای یار فهمیدم
وز آن یک لطف صد بی‌تابی از اغیار فهمیدم
هوش مصنوعی: من در آغوش معشوق به لطفی دست یافتم و از آن یک لطف، صد نوع بی‌تابی و شوق از دیگران را درک کردم.
ز عشقم گوئی آگاه است کامشب از نگاه او
حجاب آلوده تغییری در آن رخسار فهمیدم
هوش مصنوعی: امشب از نگاه او به نظر می‌رسد که از عشق من باخبر است. با وجود حجاب و پرده‌ای که بر چهره‌اش هست، تغییراتی در چهره‌اش دیدم که نشان می‌دهد حالتی خاص دارد.
به تمکینی که مژگانش به جنبیدن نشد مایل
تواضع کردنی زان نرگس پرکار فهمیدم
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و پرجذبه‌اش به قدری سکون و آرامش داشتند که فهمیدم او از دلسوزی و محبت کم نگذاشت.
چنان تیر اشارت در کمان پنهان نهاد آن بت
که چون پیکان گذشت از دل من افکار فهمیدم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آن معشوق به طور غیرمستقیم و زیرکانه چیزی را به من نشان داد که مانند تیر پنهانی بود. وقتی آن تیر (پیام) از قلب من گذشت، احساسات و افکارم را به وضوح درک کردم.
چنان فصاد مژگانش به حکمت زد رگ جانم
که چون تن دست شست از جان من بیمار فهمیدم
هوش مصنوعی: چنان زیبایی و جذابیتی در مژه‌های او وجود داشت که به جانم نفوذ کرد و باعث شد احساس کنم که روح و جسمم از هم جدا شده‌اند و به عمیق‌ترین درد و رنج آشنا شوم.
به لطفم گفت حرف آشنا لیک آن چنان حرفی
که من پهلو نشین بودم ولی دشوار فهمیدم
هوش مصنوعی: من با مهربانی به حرفی آشنا اشاره کردم، اما آنقدر پیچیده بود که با وجود نشستن در کنار آن، نتوانستم به خوبی درک کنم.
ز گل بر سرزدن چون گفتمش کامشب مگر مستی
ز لعلش سرزد انکاری کزو اقرار فهمیدم
هوش مصنوعی: وقتی گفتم امشب ممکن است در اثر زیبایی او مست شوم، او به طور غیرمستقیم به این موضوع اشاره کرد که فهمیدم واقعاً او چقدر تحت تأثیر قرار گرفته است.
نوید وعده کز دست بوس افتاده بالاتر
ز شیرین جنبش آن لعل شکربار فهمیدم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از شادی و خوشحالی‌ای صحبت می‌کند که به خاطر خبری خوش به دست آمده است. این خبر باعث می‌شود که او احساس می‌کند که بر خواسته‌های شیرین و دلپذیرش چیره شده و به لذتی عمیق دست یافته است. او به نوعی درک کرده که این شادی و خوشحالی بالاتر از آن چیزهایی است که به نظر می‌آید.
رخش تا یافت تغییر از نگاهم هرکه در مجلس
نهانی کرد حرف خود باو اظهار فهمیدم
هوش مصنوعی: وقتی که نگاه من به رخش تغییر کرد، فهمیدم که هر کسی در مجلس خصوصی صحبت‌هایش را با او در میان گذاشت، متوجه شده است.
چو تیر غمزه بر من کرد پرکش در دلش بیمی
ز اغیار از توقف کردن بسیار فهمیدم
هوش مصنوعی: وقتی او با نیش‌زنی به قلبم آسیب زد، از اینکه خیلی درنگ کرده بود، در دلش ترسی از دیگران حس کردم.
برفتن محتشم مشتاب چون مجلس خورد بر هم
که طرح بزم خاصی از ادای یار فهمیدم
هوش مصنوعی: وقتی محتشم رفت، شور و حال مجلس به هم ریخت و متوجه شدم که در این مهمانی خاص، از رفتار محبوب چه چیزی را درک کرده‌ام.