گنجور

شمارهٔ ۳۷۰

زهی ز عشق جهانی تو را به جان مشتاق
من از کمال محبت جهان جهان مشتاق
نهان ز چشم بدان صورت تو را این است
که دایمم من صورت طلب به آن مشتاق
ز دست کوته خود در هوای زلف توام
چو مرغ بی‌پر و بالی به آشیان مشتاق
به محفل دگران در هوای کوی توام
چو آن غریب که باشد به خانمان مشتاق
کنم سراغ سگت همچو کسی که بود
ز رازهای نهانی به همزبان مشتاق
عجب که ذکر تو جزء شهادتم نشود
ز بس که هست به نام خوشت زبان مشتاق
به محتشم چه فسون کرده‌ای که می‌گردد
نفس نفس به تو مایل زمان زمان مشتاق

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی ز عشق جهانی تو را به جان مشتاق
من از کمال محبت جهان جهان مشتاق
هوش مصنوعی: ای کاش از عشق تو جهانی برایم فراهم می‌بود، زیرا من با جان و دل مشتاق محبت و عشق تو هستم. دلم برای کمال محبت تو می‌تپد و بی‌نهایت مشتاق توام.
نهان ز چشم بدان صورت تو را این است
که دایمم من صورت طلب به آن مشتاق
هوش مصنوعی: چشم‌هایم از دیدن تو پنهان است و این به این معناست که من همواره به دنبال چهره‌ات هستم و برای آن بسیار مشتاقم.
ز دست کوته خود در هوای زلف توام
چو مرغ بی‌پر و بالی به آشیان مشتاق
هوش مصنوعی: من به خاطر محدودیت‌های خود در پی زیبایی‌های زلف تو هستم، مانند پرنده‌ای که بدون پر و بال در آشیانه‌اش به شدت منتظر است.
به محفل دگران در هوای کوی توام
چو آن غریب که باشد به خانمان مشتاق
هوش مصنوعی: من در جمع دیگران و در فضای دلخواه تو حضور دارم، مانند یک غریب که به خانه‌اش مشتاق است.
کنم سراغ سگت همچو کسی که بود
ز رازهای نهانی به همزبان مشتاق
هوش مصنوعی: من به دنباله تو می‌روم، مانند کسی که از رازهای پنهان با دلی شاد و مشتاق به گفتگو می‌پردازد.
عجب که ذکر تو جزء شهادتم نشود
ز بس که هست به نام خوشت زبان مشتاق
هوش مصنوعی: عجیب است که نام تو در مرگ من ذکر نشود، از بس که زبان عاشقان به خاطر زیبایی‌ات مشتاق یاد توست.
به محتشم چه فسون کرده‌ای که می‌گردد
نفس نفس به تو مایل زمان زمان مشتاق
هوش مصنوعی: به محتشم چه سحری زده‌ای که او دائماً به تو جذب می‌شود و منتظر دیدارت است.