شمارهٔ ۳۶۳
آمد از مجلس برون در سر هوای سیر باغ
بادپای جلوه در زین باد جولان در دماغ
حسن را از چهرهٔ زیبای او گل در طبق
عشق را از نرگس شهلای او می در ایاغ
صبر را آتش ز تاب سینها در استخوان
عشق را روغن ز مغز استخوانها در چراغ
حسن نوبنیاد شیرین را ظهور اندر ظهور
وز برای کوه کن جستن سراغ اندر سراغ
داده مرغ حیرتم را جای بر طاق بلند
آن که در ایوان حسنت بسته طاق از پر زاغ
باز راه سیر با اغیار سرکردی که رشک
لاله و گل را ز اشگم تر کند در باغ وراغ
محتشم از چشم تر آتش فشان در دشت غم
آن صنم دامن کشان با این و آن در گشت باغ
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آمد از مجلس برون در سر هوای سیر باغ
بادپای جلوه در زین باد جولان در دماغ
هوش مصنوعی: او از مجلس خارج شده و در دلش خواسته که به باغ برود. نسیم خوشی که به مشامش میخورد، او را به سمت زیباییهای طبیعت میکشاند.
حسن را از چهرهٔ زیبای او گل در طبق
عشق را از نرگس شهلای او می در ایاغ
هوش مصنوعی: زیبایی حسن را میتوان از چهرهاش دانست، مانند اینکه زیبایی گل را در عشق میتوان از نرگس دلفریبی شناخت.
صبر را آتش ز تاب سینها در استخوان
عشق را روغن ز مغز استخوانها در چراغ
هوش مصنوعی: صبر مانند آتش است که از حرارت قلبها شعلهور میشود و عشق همچون روغن است که از مغز استخوانها در چراغ میریزد.
حسن نوبنیاد شیرین را ظهور اندر ظهور
وز برای کوه کن جستن سراغ اندر سراغ
هوش مصنوعی: شخصی با زیبایی تازه و دلربا، در میان جلوههای مختلف خود، مانند گلی است که از دل کوهها میروید و فردی به دنبال اوست تا از نزدیک با او آشنا شود.
داده مرغ حیرتم را جای بر طاق بلند
آن که در ایوان حسنت بسته طاق از پر زاغ
هوش مصنوعی: مرغ حیرت من را در جایی قرار دادهاند که بر فراز طاق بلندی است و آن فردی که در ایوان زیباییات نشسته، خود را با پرزغال بسته است.
باز راه سیر با اغیار سرکردی که رشک
لاله و گل را ز اشگم تر کند در باغ وراغ
هوش مصنوعی: تو دوباره به سفر با دیگران مشغول شدی، طوری که زیبایی لاله و گل را با اشکهای من رقابت میکند در باغ و فضا.
محتشم از چشم تر آتش فشان در دشت غم
آن صنم دامن کشان با این و آن در گشت باغ
هوش مصنوعی: محتشم از چشمی که پر از اشک است، آتش سوزانی را در دشت غم به راه میاندازد. آن معشوقه در حالیکه دامنش را به دنبال خود میکشد، با دیگران در باغ میچرخد.

محتشم کاشانی