گنجور

شمارهٔ ۳۴۴

مهی که زینت حسنست گرمی خویش
طپانچه بر رخ خورشید می‌زند رویش
چرنده را ز چرا باز می‌تواند داشت
نگاه دلکش ناوک گشای آهویش
هزار خنجر زهر آب داده نرگس او
کشیده بهر دلیری که بنگرد سویش
چنان ربود دل مرا که هیچ دیده ندید
همین که یافت محل غمزهٔ محل جویش
ز راه دیده به دل می‌رسد هزار پیام
به نیم جنبشی از گوشه‌های ابرویش
خدنگ نیمکش غمزه‌اش نخورده هنوز
به من چشانده فلک زور و دست و بازویش
نهفته کرده کمانی به زه که بی‌خبرند
ز ناوک افکنی آن دو چشم جادویش
خموشیش نه ز اعراض بود دی که نداد
به لب مجال سخن غمزه سخنگویش
هنوز محتشم آن ماه نارسیده ز راه
بیا ببین که چه غوغاست بر سر کویش

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مهی که زینت حسنست گرمی خویش
طپانچه بر رخ خورشید می‌زند رویش
هوش مصنوعی: ماه که زیبایی‌اش دلرباست، به گرمی وجودش بر چهره‌ی خورشید نقش می‌زند.
چرنده را ز چرا باز می‌تواند داشت
نگاه دلکش ناوک گشای آهویش
هوش مصنوعی: آهو می‌تواند دلربایی چشمگیر و زیبا داشته باشد که توجه و علاقه را جلب می‌کند، و این جذابیت می‌تواند دلیلی باشد برای اینکه افراد از او دور نشوند و دل‌مشغولی‌های خود را فراموش کنند.
هزار خنجر زهر آب داده نرگس او
کشیده بهر دلیری که بنگرد سویش
هوش مصنوعی: هزار خنجر زهرآلود از چشمان نرگس او به سمت هر کسی که به او نگاه کند، کشیده شده است.
چنان ربود دل مرا که هیچ دیده ندید
همین که یافت محل غمزهٔ محل جویش
هوش مصنوعی: دل مرا به گونه‌ای ربود که هیچ‌کس متوجه نشد، فقط زمانی که جایگاه ناز او را دیدم، فهمیدم که در کجا باید دنبالش بگردم.
ز راه دیده به دل می‌رسد هزار پیام
به نیم جنبشی از گوشه‌های ابرویش
هوش مصنوعی: با نگاهی به چهره محبوب، حس و حال عمیق و پیچیده‌ای به دل می‌رسد که حتی یک حرکت کوچک از ابروهای او می‌تواند هزاران احساس و پیام را منتقل کند.
خدنگ نیمکش غمزه‌اش نخورده هنوز
به من چشانده فلک زور و دست و بازویش
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبا و فریبنده او هنوز به من آسیب نرسانده‌اند، اما تقدیر و سرنوشت با تمام قدرتش در کمین من است.
نهفته کرده کمانی به زه که بی‌خبرند
ز ناوک افکنی آن دو چشم جادویش
هوش مصنوعی: کمان‌کشیده‌ای در دل خود، که بی‌خبرند از تیرک زدن چشمان جادویی‌اش.
خموشیش نه ز اعراض بود دی که نداد
به لب مجال سخن غمزه سخنگویش
هوش مصنوعی: خاموشی‌ات ناشی از بی‌رغبتی نیست، بلکه به این دلیل است که لب‌هایت مجال بیان کلام را نمی‌دهند و نگاهت خود سخن را می‌گوید.
هنوز محتشم آن ماه نارسیده ز راه
بیا ببین که چه غوغاست بر سر کویش
هوش مصنوعی: هنوز آن ماه زیبا به ما نرسیده، بیا و ببین که چه شور و هیجانی بر سر کوچه‌اش برپا شده است.