گنجور

شمارهٔ ۳۳۲

ز دل دودی بلند آویخته زلف نگون‌سارش
خدا گرداندم یارب، بلاگردان هر تارش
ز هر چشمی به حسرت می‌گشاید از پی آن گل
بهر گامی که بر می‌دارد از جا، نخل گل بارش
به سر ننهاده کج، تاج سیاه آن تُرک آتش خو
که از آهم به یک سو رفته دود شمع رخسارش
به گلشن حسرت قدش، رود از نخل بر گلشن
به نخل خشک آموزد خرامش سحر رفتارش
ز بیم غیر می‌گوید سخن در زیر لب با من
من حیران بمیرم پیش لب یا پیش رخسارش
چه‌سان گنجانم اندر شوق، ذوق لطف دلداری
که از جان خوش تر آید بر دل آزاده آزارش
بسی نازک فتاده جامهٔ معصومی آن گل
خدا یارب نگهدارد ز دامن گیری خارش
ز زلفش محتشم را آن چنان بندیست در گردن
که گر سر می‌کشد از وی به مردن می‌رسد کارش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز دل دودی بلند آویخته زلف نگون‌سارش
خدا گرداندم یارب، بلاگردان هر تارش
هوش مصنوعی: از دل من دودی بلند برآمد که به زلف‌های پریشان او آویخته شده است. خداوندا، از تو خواستارم که هر یک از تارهای این زلف را از بلایا محفوظ بداری.
ز هر چشمی به حسرت می‌گشاید از پی آن گل
بهر گامی که بر می‌دارد از جا، نخل گل بارش
هوش مصنوعی: هر چشمی با حسرت به دنبال آن گل است، زیرا هر گامی که برمی‌دارد، نخل را به گل می‌آراید.
به سر ننهاده کج، تاج سیاه آن تُرک آتش خو
که از آهم به یک سو رفته دود شمع رخسارش
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به شخصی اشاره دارد که تاجی سیاه بر سر دارد و به طور خاص به زیبایی و جذابیت آن شخص می‌پردازد. حتی با وجود اینکه این شخص به طرز غیرمتعارفی ایستاده، زیبایی او به شدت مشهود است. شاعر همچنین به احساسات خود اشاره می‌کند که ناشی از وجود این فرد است و دود شمعی که از آتش دلش برمی‌خیزد، نمادی از شیدایی و شوق او نسبت به آن زیبایی است.
به گلشن حسرت قدش، رود از نخل بر گلشن
به نخل خشک آموزد خرامش سحر رفتارش
هوش مصنوعی: در باغ آرزوها، قامت او به قدری زیباست که حتی درخت نخل خشک هم از او یاد می‌گیرد و در صبحگاه با ناز و کرشمه‌ای خاص به حرکت درمی‌آید.
ز بیم غیر می‌گوید سخن در زیر لب با من
من حیران بمیرم پیش لب یا پیش رخسارش
هوش مصنوعی: او از ترس شخص دیگری، به آرامی با خود صحبت می‌کند. من حیران مانده‌ام، آیا باید قبل از لبخند او بمیرم یا قبل از صورتش؟
چه‌سان گنجانم اندر شوق، ذوق لطف دلداری
که از جان خوش تر آید بر دل آزاده آزارش
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم در دل شوق و ذوقی که از محبت و مهربانی تو نشأت می‌گیرد، احساساتم را جا دهم، در حالی که این محبت برای دل آزاد و رها از هر زنجیری، بیش از هر چیزی اهمیت دارد؟
بسی نازک فتاده جامهٔ معصومی آن گل
خدا یارب نگهدارد ز دامن گیری خارش
هوش مصنوعی: لباس لطیف و نازکی بر تن معصومی است، که به نظر می‌رسد آن گلِ زیبای خدایی تحت حفاظت باشد و از چنگال ظلم و آزار دور بماند.
ز زلفش محتشم را آن چنان بندیست در گردن
که گر سر می‌کشد از وی به مردن می‌رسد کارش
هوش مصنوعی: موهای او به حدی زیبایی و جذابیتی دارند که اگر کسی بخواهد از آن‌ها دور شود، به مرگ خود نزدیک می‌شود.