گنجور

شمارهٔ ۳۲۴

باز آشفته‌ام از خوی تو چندان که مپرس
تابها دارم از آن زلف پریشان که مپرس
از بتان حال دل گمشده می‌پرسیدم
خنده‌ای کرد نهان آن گل خندان که مپرس
در تب عشق به جان کندن هجران شده‌ام
ناامید آن قدر از پرسش جانان که مپرس
محتشم پرسد اگر حال من آن سرو بگو
هست لب تشنه پابوس تو چندان که مپرس

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز آشفته‌ام از خوی تو چندان که مپرس
تابها دارم از آن زلف پریشان که مپرس
هوش مصنوعی: من از رفتار و ویژگی‌های تو به شدت نگران و مضطربم، به‌گونه‌ای که نیازی به پرسیدن ندارید. آن‌قدر تحت تأثیر زلف‌های نامنظم و آشفته‌ات هستم که نمی‌توانم تحمل کنم.
از بتان حال دل گمشده می‌پرسیدم
خنده‌ای کرد نهان آن گل خندان که مپرس
هوش مصنوعی: من از مجسمه‌های زیبای دلبرانه حال دل گمشده‌ام را می‌پرسیدم، که آن گلی که پنهانی می‌خندید، به من گفت که نه سؤال کن.
در تب عشق به جان کندن هجران شده‌ام
ناامید آن قدر از پرسش جانان که مپرس
هوش مصنوعی: در دردی که از عشق و جدایی دارم به جایی رسیده‌ام که از ملامت و سوالات محبوب به شدت ناامیدم، به‌گونه‌ای که دیگر نباید از من بپرسی.
محتشم پرسد اگر حال من آن سرو بگو
هست لب تشنه پابوس تو چندان که مپرس
هوش مصنوعی: محتشم از حال من بپرسد، آنکه مانند سرو است. می‌گوید لب تشنه‌ام به خاطر تو بسیار است، اما نپرس که چقدر.