شمارهٔ ۳۲۳
آن قدر شوق گل روی تو دارم که مپرس
آن قدر دغدغه از خوی تو دارم که مپرس
چون ره کوی تو پرسم دلم از بیم تپد
آن قدر ذوق سر کوی تو دارم که مپرس
سر به زانوی خیال تو هلالی شدهام
آن قدر میل به ابروی تو دارم که مپرس
از خم موی توام رشتهٔ جان میگسلد
آن قدر تاب ز گیسوی تو دارم که مپرس
صد ره از هوش روم چون رسد از کوی تو باد
آن قدر بیخودی از بوی تو دارم که مپرس
جانم از شوق رخت دیر برون میآید
انفعال آن قدر از روی تو دارم که مپرس
محتشم تا شده خرم دلت از پهلوی یار
آن قدر ذوق ز پهلوی تو دارم که مپرس
محتشم تا شده آن شوخ به نظمت مایل
ذوقی از طبع سخنگوی تو دارم که مپرس
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن قدر شوق گل روی تو دارم که مپرس
آن قدر دغدغه از خوی تو دارم که مپرس
هوش مصنوعی: من به شدت مشتاق دیدار چهره زیبای تو هستم به طوری که نمیتوانی از من بپرسی. همچنین، نگرانی و اندیشههای زیادی درباره ویژگیها و رفتارهای تو دارم که باز هم بهتر است از من نپرسی.
چون ره کوی تو پرسم دلم از بیم تپد
آن قدر ذوق سر کوی تو دارم که مپرس
هوش مصنوعی: وقتی که از مسیر کوی تو میپرسم، قلبم از ترس میتپد. آنقدر خوشحالی و شوق به حضور تو دارم که جای سوال ندارد.
سر به زانوی خیال تو هلالی شدهام
آن قدر میل به ابروی تو دارم که مپرس
هوش مصنوعی: من به اندازهای در خیال تو غرق شدهام که سرم را به زانوی خود گذاشتهام و آنقدر به ابروی تو علاقهمندم که نمیتوانی از من بپرسی.
از خم موی توام رشتهٔ جان میگسلد
آن قدر تاب ز گیسوی تو دارم که مپرس
هوش مصنوعی: از پیچ و تاب موی تو، روح و جانم ریسه میخورد. آنقدر در برابر زیبایی و گیسوان تو تاب و تحمل دارم که لازم نیست بپرسی.
صد ره از هوش روم چون رسد از کوی تو باد
آن قدر بیخودی از بوی تو دارم که مپرس
هوش مصنوعی: من بارها به خاطر عطر و بوی تو سرمست و گیج میشوم و نمیتوانم از یاد تو رها شوم. آنقدر در این حال از تو مستم که نپرس چه حالتی دارم.
جانم از شوق رخت دیر برون میآید
انفعال آن قدر از روی تو دارم که مپرس
هوش مصنوعی: جانم به شدت از دیدن تو شاد است و به خاطر عشق و علاقهای که به تو دارم، نمیتوانم خود را کنترل کنم. این احساسات عمیق و شدید به حدی است که نیازی به پرسیدن دربارهاش نیست.
محتشم تا شده خرم دلت از پهلوی یار
آن قدر ذوق ز پهلوی تو دارم که مپرس
هوش مصنوعی: محتشم، وقتی دل شاد شده است که یار در کنارش است، آنقدر از خوشحالی و سرور ناشی از وجود تو دارم که نگو!
محتشم تا شده آن شوخ به نظمت مایل
ذوقی از طبع سخنگوی تو دارم که مپرس
هوش مصنوعی: محتشم، آن شوخ طبع به زیبایی و نظم علاقهمند شده است. من از طبیعت بیان تو حسی دارم که احتمالاً قابل توصیف نیست.

محتشم کاشانی