گنجور

شمارهٔ ۳۲۰

با من از ابنای عالم دلبری مانده است و بس
دلبری را تا که در عالم نمی‌ماند به کس
کار چشم نیم باز اوست در میدان ناز
از خدنگ نیم کس فارس فکندن از فرس
یار بر در کی ستادی غیر در بر کی بدی
آن غلط تمییز اگر بشناختی عشق از هوس
نیست امشب محمل لیلی روان یا کرده‌اند
بهر سرگردانی مجنون زبان بند جرس
خون دل کز سینه تال میزد از دست تو جوش
عاقبت راه تردد بست بر پیک نفس
صد جهان جان خواهم از بهر بلا گردانیت
چون به حشر آئی دو عالم دادخواهداز پیش و پس
مرغ طبعم را مکن آزار کو را داده‌اند
آشیان آنجا که ایمن نیست سیمرغ از مگس
من گل آن آتشین با غم که در پیرامنش
برق عالم سوز دارد صد خطر از خار و خس
محتشم را یک نظر باقیست در چشم و لبت
یک نگه دارد تمنا یک سخن دارد هوس

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با من از ابنای عالم دلبری مانده است و بس
دلبری را تا که در عالم نمی‌ماند به کس
هوش مصنوعی: فقط عشق و محبت از میان مردم باقی مانده است و هیچ چیزی جز عشق به کسی نمی‌تواند بماند.
کار چشم نیم باز اوست در میدان ناز
از خدنگ نیم کس فارس فکندن از فرس
هوش مصنوعی: نیمه‌باز بودن چشم او در دنیای زیبایی‌ها، نشان‌دهنده‌ی دلربایی‌اش است که مانند تیر از کمان بر دل‌ها می‌نشیند و حاکی از قدرت و جذابیت اوست. او توانایی دارد که از دلی تیره و تار، زندگی تازه‌ای به وجود آورد.
یار بر در کی ستادی غیر در بر کی بدی
آن غلط تمییز اگر بشناختی عشق از هوس
هوش مصنوعی: تو چه زمانی در درب یار ایستادی؟ آیا جز در بر یار، جای دیگری بود؟ اگر عشق را از هوس می‌شناختی، آن‌قدر اشتباه نمی‌کردی.
نیست امشب محمل لیلی روان یا کرده‌اند
بهر سرگردانی مجنون زبان بند جرس
هوش مصنوعی: امشب خبری از کاروان لیلی نیست و شاید برای پرسه‌زدن مجنون، جرس را خاموش کرده‌اند.
خون دل کز سینه تال میزد از دست تو جوش
عاقبت راه تردد بست بر پیک نفس
هوش مصنوعی: از دل من که به خاطر تو پر از درد و رنج است، اشک و آه به بیرون سرازیر می‌شود. در نهایت، دیگر هیچ راهی برای نفس کشیدن و ادامه زندگی باقی نمانده است.
صد جهان جان خواهم از بهر بلا گردانیت
چون به حشر آئی دو عالم دادخواهداز پیش و پس
هوش مصنوعی: من به خاطر تو، جان‌های زیادی را می‌خواهم تا در روز قیامت از تو درخواست کنم که این دو جهان را به من بدهی.
مرغ طبعم را مکن آزار کو را داده‌اند
آشیان آنجا که ایمن نیست سیمرغ از مگس
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که روح و احساسات من را نرنجان؛ چرا که در جایی که امنیت وجود ندارد، حتی بزرگ‌ترین و قوی‌ترین موجودات نیز در خطر هستند.
من گل آن آتشین با غم که در پیرامنش
برق عالم سوز دارد صد خطر از خار و خس
هوش مصنوعی: من گل آتشینی هستم که در اطرافم نور و حرارتی وجود دارد و به همین خاطر خطرهای زیادی از خار و علف‌های هرز مرا تهدید می‌کند.
محتشم را یک نظر باقیست در چشم و لبت
یک نگه دارد تمنا یک سخن دارد هوس
هوش مصنوعی: محتشم به زیبایی و دلربایی نگاه می‌کند و منتظر است که لب‌های زیبای تو یک کلام از عشق بگویند. آرزوی او این است که یک بار دیگر تو را به چشم ببیند و از تو شنوایی کند.