شمارهٔ ۲۸۱
سرو خرامان من طره پریشان رسید
سلسلهٔ عشق را سلسله جنبان رسید
چاک به دامان رساند جیب شکیبم که باز
سرو قباپوش من برزده دامان رسید
چشم زلیخای عشق باز شد از خواب خویش
هودج یوسف نمود فتنه ز کنعان رسید
محمل لیلی حسن ناقه ز وادی رساند
بر سر مجنون عشق شوق شتابان رسید
باره شیرین نهاد سر به ره بیستون
کوه کن غصه را قصه به پایان رسید
کرد شهنشاه عشق بر در دل شد بلند
کشور بیضبط را مژدهٔ سلطان رسید
خانهٔ مردم نهاد رو به خرابی که باز
دجلهٔ چشم مرا نوبت طوفان رسید
در نظر اولم اشک به دل شد به خون
بس که به دل زخمها زان بت فتان رسید
آن که ز خاصان او طاقت نازی نداشت
از پی آزردنش کار به درمان رسید
بر لب زخم دلم در نفس آخرین
شکر که از دست دوست شربت پیکان رسید
جان شکیبنده را صبر به جانان رساند
محتشم خسته را درد به درمان رسید
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سرو خرامان من طره پریشان رسید
سلسلهٔ عشق را سلسله جنبان رسید
هوش مصنوعی: سرو زیبای من با چهرهای دلربا و موهایی آشفته آمد که نماد عشق را به حرکت درآورد.
چاک به دامان رساند جیب شکیبم که باز
سرو قباپوش من برزده دامان رسید
هوش مصنوعی: به شکیبایی من چاکی به دامن رسیده، که دوباره سرو زیبای من به دامن آنجا آمده است.
چشم زلیخای عشق باز شد از خواب خویش
هودج یوسف نمود فتنه ز کنعان رسید
هوش مصنوعی: چشم زلیخا به عشق بیدار شد و از خواب بیدار گشت. او زیبایی یوسف را دید و در نتیجه، مشکلات و جذابیتهای عشق از سرزمین کنعان به وجود آمد.
محمل لیلی حسن ناقه ز وادی رساند
بر سر مجنون عشق شوق شتابان رسید
هوش مصنوعی: کاروان لیلی سوار بر شترش از دشت عبور کرد و به قلب مجنون عشق با شتاب و شوق رسید.
باره شیرین نهاد سر به ره بیستون
کوه کن غصه را قصه به پایان رسید
هوش مصنوعی: بار شیرین را بر دوش گذاشت و به سمت کوه بیستون روانه شد؛ دیگر غم و اندوه را فراموش کن، چرا که داستان به پایان رسید.
کرد شهنشاه عشق بر در دل شد بلند
کشور بیضبط را مژدهٔ سلطان رسید
هوش مصنوعی: پادشاه عشق بر در دل قرار گرفت و کشور بینظم را به مژدهٔ وجود سلطان شاداب کرد.
خانهٔ مردم نهاد رو به خرابی که باز
دجلهٔ چشم مرا نوبت طوفان رسید
هوش مصنوعی: خانهای که مردم آن در حال نابودی هستند و در آنجا، چشم من در انتظار طوفانی به نام دجله است.
در نظر اولم اشک به دل شد به خون
بس که به دل زخمها زان بت فتان رسید
هوش مصنوعی: در نگاه اول، اشک بر دل من نشست و دلی پر از درد و رنج شد، زیرا زخمهای زیادی از آن زیبایی فریبنده برای من به جای مانده است.
آن که ز خاصان او طاقت نازی نداشت
از پی آزردنش کار به درمان رسید
هوش مصنوعی: کسی که از جمله نزدیکان او قدرت تحمل بیاحترامی را نداشت، به دنبال اینکه او را ناراحت کند، به درمان و رفع مشکل رسید.
بر لب زخم دلم در نفس آخرین
شکر که از دست دوست شربت پیکان رسید
هوش مصنوعی: در آخرین نفسهایم، بر درد و زخم دلم، طعم شیرینی از دوست احساس میکنم که به مانند شربت تلخی از تیر، به من رسیده است.
جان شکیبنده را صبر به جانان رساند
محتشم خسته را درد به درمان رسید
هوش مصنوعی: روح استوار و شکیبا، با صبر و تحملش، به محبوب خود رسید. و درد و رنج فراوان، برای کسی که خسته بود، به راهی برای درمان تبدیل شد.

محتشم کاشانی