گنجور

شمارهٔ ۲۱۱

یار بیدردی غیر و غم ما می‌داند
می‌کند گرچه تغافل همه را می‌داند
آفتابیست که دارد ز دل ذره خبر
پادشاهیست که احوال گدا می‌داند
گر بسازم به جفا لیک چه سازم با این
که جفا می‌کند آن شوخ و وفا می‌داند
ای طبیب ار تو دوائی نکنی درد مرا
آن که این در به من داد دوا می‌داند
همه شب دست در آغوش خیالت دارم
کوری آن که مرا از تو جدا می‌داند
روز و شب مهر تو می‌ورزم و این راز نهان
کس ندانست به غیر از تو خدا می‌داند
محتشم کز ملک و حور و پری مستغنی است
خویشتن را سگ آن حور لقا می‌داند

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یار بیدردی غیر و غم ما می‌داند
می‌کند گرچه تغافل همه را می‌داند
هوش مصنوعی: محبوب ما به دردهای ما آگاه است، اما با اینکه از حال ما خبر دارد، به روی خودش نمی‌آورد و بی‌اعتنایی می‌کند.
آفتابیست که دارد ز دل ذره خبر
پادشاهیست که احوال گدا می‌داند
هوش مصنوعی: خورشید است که از دل ذره ها با خبر است، پادشاهی که حالات و حال و روز گدا را می‌داند.
گر بسازم به جفا لیک چه سازم با این
که جفا می‌کند آن شوخ و وفا می‌داند
هوش مصنوعی: اگر چه من با ظلم و بدی رفتار کنم، اما چه کار می‌توانم بکنم در حالی که آن معشوق بازیگوش همواره به من ظلم می‌کند و او به خوبی می‌داند که وفا چیست.
ای طبیب ار تو دوائی نکنی درد مرا
آن که این در به من داد دوا می‌داند
هوش مصنوعی: ای پزشک، اگر نتوانی برای درد من درمانی پیدا کنی، بدان که کسی که این درد را به من داده، خود درمان آن را می‌شناسد.
همه شب دست در آغوش خیالت دارم
کوری آن که مرا از تو جدا می‌داند
هوش مصنوعی: من تمام شب در آغوش خیال تو هستم و تصور می‌کنم که کسی که مرا از تو جدا می‌داند، نابینا است.
روز و شب مهر تو می‌ورزم و این راز نهان
کس ندانست به غیر از تو خدا می‌داند
هوش مصنوعی: من در تمام روز و شب به عشق تو می‌پردازم و این راز را هیچ‌کس جز تو نمی‌داند، خدا هم از آن آگاه است.
محتشم کز ملک و حور و پری مستغنی است
خویشتن را سگ آن حور لقا می‌داند
هوش مصنوعی: محتشم، کسی که به زیبایی‌ها و لذت‌های دنیا نیازمند نیست، خود را هم‌نشین و خادم آن حوری می‌داند.