شمارهٔ ۲۰۴
دلا گذشت شب هجر و یار از سفر آمد
ز خواب غم بگشا دیده کافتاب برآمد
شب فراق من سخت جان سوخته دل را
سهیل طلعت آن مه ستاره سحر آمد
فدای سنگ سبک خیز یار باد سر من
که بر سر من خاکی ز باد تیزتر آمد
تو ای بشیر بشارت ببر به قافلهٔ جان
که یوسف امل از چاه آرزو بدرآمد
چه داند آن که نسوزد ز انتظار که یار
چه مدتی سپری شد چه محنتی بسر آمد
نهال عشق که بود از سموم حادثه بیبر
هزار شکر که از آب چشم ما ببر آمد
تو خود ز سنگ نهای ای محتشم چه حوصله بود این
که جان ز ذوق ندادی دمی که این خبر آمد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلا گذشت شب هجر و یار از سفر آمد
ز خواب غم بگشا دیده کافتاب برآمد
هوش مصنوعی: ای دل، شب فراق به پایان رسید و یار از سفر بازگشت. از خواب غم بیدار شو که خورشید طلوع کرده است.
شب فراق من سخت جان سوخته دل را
سهیل طلعت آن مه ستاره سحر آمد
هوش مصنوعی: در شب جدایی، دلِ سوخته و رنجکشیده من با آمدن کسی چون سهیل، آن ماه تابان و ستاره صبح، آرام میگیرد.
فدای سنگ سبک خیز یار باد سر من
که بر سر من خاکی ز باد تیزتر آمد
هوش مصنوعی: من فدای یاری هستم که با گامهای سبک و نرمش، مرا تحت تاثیر خود قرار میدهد. سر من، که حتی خاک بر آن از وزش تند باد نیز جلوتر آمده، نشان از عشق و ارادت من به او دارد.
تو ای بشیر بشارت ببر به قافلهٔ جان
که یوسف امل از چاه آرزو بدرآمد
هوش مصنوعی: ای پیامآور، به کاروان جان خوش خبری بده که یوسف آرزوها از چاه ناامیدی بیرون آمده است.
چه داند آن که نسوزد ز انتظار که یار
چه مدتی سپری شد چه محنتی بسر آمد
هوش مصنوعی: کسی که در انتظار نیست، از مشکلات و سختیهای عشق و زمان زیادی که گذشته، بیخبر است.
نهال عشق که بود از سموم حادثه بیبر
هزار شکر که از آب چشم ما ببر آمد
هوش مصنوعی: نهال عشق که بهخاطر سختیها و مشکلات رشد کرده، هرچند که از دلتنگی و غم ما تغذیه شده، اما به همراه خود بسیاری از نعمتها و لذتها را نیز به ارمغان آورده است.
تو خود ز سنگ نهای ای محتشم چه حوصله بود این
که جان ز ذوق ندادی دمی که این خبر آمد
هوش مصنوعی: ای محتشم، تو خود از جنس سنگ نیستی، پس چرا اینقدر بیحوصله هستی که حتی لحظهای از شوق جان ندی تا این خبر به تو برسد؟

محتشم کاشانی