شمارهٔ ۱۶۶
دلی دارم که از تنگی درو جز غم نمیگنجد
غمی دارم ز دلتنگی که در عالم نمیگنجد
چو گرد آید جهانی غم به دل گنجد سریست این
که در جائی به این تنگی متاع کم نمیگنجد
طبیبا چون شکاف سینه پر گشت از خدنگ او
مکش زحمت که در زخمی چنین مرهم نمیگنجد
سپرد امشب ز اسرار خود آن شاه پریرویان
به من حرفی که در ظرف بنیآدم نمیگنجد
تو ای غیر این زمان چون در میان ما و یار ما
به این نامحرمی گنجی که محرم هم نمیگنجد
مکن بر محتشم عرض متاعی جز جمال خود
که در چشم گدایان تو ملک جم نمیگنجد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلی دارم که از تنگی درو جز غم نمیگنجد
غمی دارم ز دلتنگی که در عالم نمیگنجد
هوش مصنوعی: دل من خیلی تنگ و پر از غم است و به جز اندوه، چیزی در آن جا نمیشود. از طرفی، غمی که دارم از دل تنگیام ناشی میشود و این غم آنقدر بزرگ است که در دنیای اطراف نمیگنجد.
چو گرد آید جهانی غم به دل گنجد سریست این
که در جائی به این تنگی متاع کم نمیگنجد
هوش مصنوعی: وقتی که غم و اندوه در دل انسان جمع میشود، نشان دهنده این است که در این فضا، بسیاری از چیزهای با ارزش نمیتوانند جا بگیرند. به عبارت دیگر، وقتی قلب پر از غم باشد، نمیتوان چیزهای خوب و باارزش را در آن جای داد.
طبیبا چون شکاف سینه پر گشت از خدنگ او
مکش زحمت که در زخمی چنین مرهم نمیگنجد
هوش مصنوعی: ای پزشک، وقتی سینهام از تیر عشق پر شده، زحمت نکش که در چنین زخمی هیچ دارویی نمیتواند اثر کند.
سپرد امشب ز اسرار خود آن شاه پریرویان
به من حرفی که در ظرف بنیآدم نمیگنجد
هوش مصنوعی: امشب، آن شاه پریچهره رازهای خود را به من گفت، رازی که در وجود انسانها نمیگنجد و فراتر از فهم معمول است.
تو ای غیر این زمان چون در میان ما و یار ما
به این نامحرمی گنجی که محرم هم نمیگنجد
هوش مصنوعی: ای آنکه در این زمان در میان ما و محبوب ما قرار گرفتهای، همانند گنجی هستی که حتی محرم هم نمیتواند به آن دست یابد.
مکن بر محتشم عرض متاعی جز جمال خود
که در چشم گدایان تو ملک جم نمیگنجد
هوش مصنوعی: به کسی که محتشم است، چیزی جز زیبایی خودت را نده. زیرا زیبایی تو آنقدر ارزشمند است که حتی در نظر فقرا و گدایان هم نمیتواند به اندازهی ملک و ثروت جم ارزش داشته باشد.