گنجور

شمارهٔ ۱۳۳

خاست غوغائی و زیبا پسری آمد و رفت
شهر برهم زده تاراج گری آمد و رفت
تیغ بر کف عرق از چهره‌فشان خلق کشان
شعلهٔ آتش رخشان شرری آمد و رفت
طایر غمزهٔ او را طلبیدم به نیاز
ناز تا یافت خبر تیز پری آمد و رفت
مدعی منع سخن کرد ولیکن به نظر
در میان من و آن مه خبری آمد و رفت
وقت را وسعت آمد شد اسرار نبود
آن قدر بود که پیک نظری آمد و رفت
قدمی رنجه نگردید ز مصر دل او
به دیار دل ما نامه بری آمد و رفت
محتشم سیر نچیدم گل رسوائی او
کاشنایان به سرم پرده دری آمد و رفت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خاست غوغائی و زیبا پسری آمد و رفت
شهر برهم زده تاراج گری آمد و رفت
هوش مصنوعی: یک هیاهو به پا شد و پسری زیبا ظاهر شد که شهر را به هم ریخت و فعالیتی مثل غارتگری داشت و سپس ناپدید شد.
تیغ بر کف عرق از چهره‌فشان خلق کشان
شعلهٔ آتش رخشان شرری آمد و رفت
هوش مصنوعی: تیغی که در دست دارم، در حالی که عرق بر چهره‌ام نشسته، نشان از خشم و قدرتی دارد. آتش روشن و درخشانی به وجود آمده که لحظه‌ای شعله‌ور شده و سپس خاموش شده است.
طایر غمزهٔ او را طلبیدم به نیاز
ناز تا یافت خبر تیز پری آمد و رفت
هوش مصنوعی: من با حسرت به دنبال طائر زیبای او رفتم و با ناز و احتیاج، خواستم که خبری از او به دست آورم. ناگهان، مانند پرنده‌ای تیزپرواز، خبری از او رسید و به سرعت نیز رفت.
مدعی منع سخن کرد ولیکن به نظر
در میان من و آن مه خبری آمد و رفت
هوش مصنوعی: مدعی سعی کرد که صحبت کردن را ممنوع کند، اما در واقع در دل من و آن زیبای خاص، چیزهایی بود که آمد و رفت.
وقت را وسعت آمد شد اسرار نبود
آن قدر بود که پیک نظری آمد و رفت
هوش مصنوعی: زمان گسترش یافت و اسرار در آن باقی نماند. آنقدر زمان بود که پیام‌آوری نگریست و سپس رفت.
قدمی رنجه نگردید ز مصر دل او
به دیار دل ما نامه بری آمد و رفت
هوش مصنوعی: دل او از مصر به دیار ما نیامد و نامه‌ای فرستاد و رفت.
محتشم سیر نچیدم گل رسوائی او
کاشنایان به سرم پرده دری آمد و رفت
هوش مصنوعی: من در میان گل‌های رسوایی او درخت سیر نوردم، ندانستم که این راز پیش اهل کاشان فاش شد و برملا گردید.