گنجور

شمارهٔ ۱۲۲

بس که مجنون الفتی با مردم دنیا نداشت
از جدائی مر دو دست از دامن صحرا نداشت
حسن لیلی جلوه گر در چشم مجنون بود و بس
ظن مردم این که لیلی چهرهٔ زیبا نداشت
دوش چون پنهان ز مردم می‌شدی مهمان دل
دیده گریان شد که او هم خانه تنها نداشت
ای معلم هر جفا کان تندخو کرد از تو بود
پیش ازین گر داشت خوی بد ولی اینها نداشت
شد به اظهار محبت قتل من لازم بر او
ورنه تیغ او سر خونریز من قطعا نداشت
بر دل ما صد خدنگ آمد ز دستش بی‌دریغ
آن چه می‌آید ز دست او دریغ از ما نداشت
محتشم دیروز در ره یار را تنها چو دید
خواست حرفی گوید از یاری ولی یارا نداشت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بس که مجنون الفتی با مردم دنیا نداشت
از جدائی مر دو دست از دامن صحرا نداشت
هوش مصنوعی: مجنون به قدری از مردم دنیا فاصله داشت و به آن‌ها بی‌اعتنا بود که حتی از جدایی‌اش با عشقش در طبیعت نیز ناتوان بود و دستانش را از دامن صحرا نمی‌توانست جدا کند.
حسن لیلی جلوه گر در چشم مجنون بود و بس
ظن مردم این که لیلی چهرهٔ زیبا نداشت
هوش مصنوعی: مجنون تنها به زیبایی حسن لیلی در چشم خود می‌نگریست و مردم گمان می‌کردند که لیلی چهرهٔ زیبایی ندارد.
دوش چون پنهان ز مردم می‌شدی مهمان دل
دیده گریان شد که او هم خانه تنها نداشت
هوش مصنوعی: دیشب وقتی که به طور نامحسوس از میان مردم غیب می‌شدی، دلم که می‌دیدت، سرازیر اشک شد؛ چون او نیز مثل تو، در دل خودش جایی برای تنها ماندن نداشت.
ای معلم هر جفا کان تندخو کرد از تو بود
پیش ازین گر داشت خوی بد ولی اینها نداشت
هوش مصنوعی: ای معلم، اگر کسی با بی‌رحمی با تو رفتار کرده، دلیلش از تو بوده است. حتی اگر او پیش از این هم دارای خوی زشت بوده، اما این رفتارها را نداشت.
شد به اظهار محبت قتل من لازم بر او
ورنه تیغ او سر خونریز من قطعا نداشت
هوش مصنوعی: عشق و محبت باعث شده است که او ناگزیر از کشتن من باشد، وگرنه تیغ او هرگز نمی‌توانست خون من را بریزد.
بر دل ما صد خدنگ آمد ز دستش بی‌دریغ
آن چه می‌آید ز دست او دریغ از ما نداشت
هوش مصنوعی: دل ما پر از تیر و حسرت شده است، زیرا او بدون هیچ تردیدی هر آنچه به دستش می‌آید، به ما می‌دهد و هیچ چیزی را از ما دریغ نمی‌کند.
محتشم دیروز در ره یار را تنها چو دید
خواست حرفی گوید از یاری ولی یارا نداشت
هوش مصنوعی: دیروز محتشم در راه، یار خود را تنها دید و خواست چیزی درباره یاری بگوید، اما یاری نداشت تا با او صحبت کند.