شمارهٔ ۱۱
هرزه نقاب رخ مکن طرهٔ نیم تاب را
زاغ چسان نهان کند بیضهٔ آفتاب را
وصل تو چون نمیدهد در ره عشق کام کس
چند به چشم تشنگان جلوه دهد سراب را
کام که بوده در پیت گرم که مینمایدم
حسن فزاست از رخت صورت اضطراب را
با دگران چها کند عشق که در مشارکت
رشک دهد ز کوه کن خسرو کامیاب را
عشق ز سینه چون کند تندی آه را بدر
حسن به جنبش آورد سلسلهٔ عتاب را
سحر رود به گرد اگر بند کند فسونگری
در قفس دو چشم من مرغ غریب خواب را
غیر گیاه حسرت از خاک عجب که سرزند
دجلهٔ چشم من اگر آب دهد سحاب را
ناز نگر که پای او تا به رکاب میرسد
دست ز کار میرود حلقه کش رکاب را
ناصح ما نمیکند منع خود از رخش بلی
دور به خود نمیرسد ساقی این شراب را
طرح سفر دگر کند آن مه و وقت شد که من
شب همه شب رقم زنم نامهٔ بیجواب را
محتشم شکسته دل تا به تو شوخ بسته دل
داده به دست ظالمی مملکت خراب را
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هرزه نقاب رخ مکن طرهٔ نیم تاب را
زاغ چسان نهان کند بیضهٔ آفتاب را
هوش مصنوعی: هرگز رخسار زیبا را با بیهودهگویی نپوشان، زیرا پرندهای همچون زاغ چگونه میتواند تخم آفتاب را پنهان کند؟
وصل تو چون نمیدهد در ره عشق کام کس
چند به چشم تشنگان جلوه دهد سراب را
هوش مصنوعی: حضور تو در عشق برای هیچکس حاصل نمیشود، اما چهره زیبای تو به چشمهای تشنه، همچون وهم و خیال مینماید.
کام که بوده در پیت گرم که مینمایدم
حسن فزاست از رخت صورت اضطراب را
هوش مصنوعی: در دل من، زمانی که عشق تو در دوستان گرم و دلپذیر است، زیبایی تو باعث میشود که نشانهایی از نگرانی و اضطراب را در چهره من ببینند.
با دگران چها کند عشق که در مشارکت
رشک دهد ز کوه کن خسرو کامیاب را
هوش مصنوعی: عشق چه بر سر دیگران میآورد که حتی در همکاریها و شراکتها هم باعث حسادت میشود، مانند کوه که بر روی خسروی کامیاب سایه میافکند.
عشق ز سینه چون کند تندی آه را بدر
حسن به جنبش آورد سلسلهٔ عتاب را
هوش مصنوعی: عشق وقتی که از دل بیرون میآید، آهی را به سرعت به وجود میآورد و باعث میشود که زیبایی به حرکت درآید و زنجیرهای از سرزنشها را به دنبال داشته باشد.
سحر رود به گرد اگر بند کند فسونگری
در قفس دو چشم من مرغ غریب خواب را
هوش مصنوعی: اگر سحرگاه، رود به دور خود جادوگری کند و در قفس دو چشم من، پرنده غریب خواب را به دام اندازد.
غیر گیاه حسرت از خاک عجب که سرزند
دجلهٔ چشم من اگر آب دهد سحاب را
هوش مصنوعی: دریغ و افسوس که از این خاک فقط حسرت میروید و جالب اینجاست که چشمان من مانند دجله، اگر باران بیافتد، میتواند زندگیبخش باشد.
ناز نگر که پای او تا به رکاب میرسد
دست ز کار میرود حلقه کش رکاب را
هوش مصنوعی: به زیبایی نگاه کن که پای او به زین اسب میرسد، دستش در حال کار کردن است و در حال گرفتن رکاب اسب میباشد.
ناصح ما نمیکند منع خود از رخش بلی
دور به خود نمیرسد ساقی این شراب را
هوش مصنوعی: ناصح به ما نمیگوید که باید از زیبایی عشق و شادی دوری کنیم، چرا که دوری از این لذتها به ما سودی نخواهد رساند. ساقی را هم، که این شراب را میآورد، بیفایده میدانیم.
طرح سفر دگر کند آن مه و وقت شد که من
شب همه شب رقم زنم نامهٔ بیجواب را
هوش مصنوعی: ماه زیبا میخواهد دوباره سفر کند و وقتش رسیده است که من شبها بیوقفه نامهای را بنویسم که هیچکس به آن پاسخ نمیدهد.
محتشم شکسته دل تا به تو شوخ بسته دل
داده به دست ظالمی مملکت خراب را
هوش مصنوعی: محتشم، دلی شکسته و خسته دارد، و برای تو که با طنازی خود دلها را به دست میآوری، به دست کسی افتاده که بیرحمی کرده و سرزمین را ویران ساخته است.