شمارهٔ ۱۰
صبح آن که داشت پیش تو جام شراب را
در آتش از رخ تو نشاند آفتاب را
مه نیز تا فتد ز تو در بحر اضطراب
شب جامگیر و برفکن از رخ نقاب را
ممنون ساقیم که به روی تو پاک ساخت
زان آب شعله رنگ نقاب حجاب را
ای تیر غمزه کرده به الماس خشم تیز
دریاب نیم کشته زهر عتاب را
از هم سر و تن و دل و جان میبرند و نیست
جز لشگر غمت سبب انقلاب را
در من فکند دیدن او لرزه وای اگر
داند که چیست واسطهٔ اضطراب را
دیدیم چشم جادوی آن مه شبی به خواب
اما دگر به چشم ندیدیم خواب را
در گرم و سرد ملک نکوئی فغان که نیست
قدری دل پرآتش و چشم پر آب را
او میشود سوار و دل محتشم طپان
کو پردلی که آید و گیرد رکاب را
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صبح آن که داشت پیش تو جام شراب را
در آتش از رخ تو نشاند آفتاب را
هوش مصنوعی: در صبحی که فردی، جام شراب را در آتش قرار داد، نور آفتاب را بر چهره تو منعکس کرد.
مه نیز تا فتد ز تو در بحر اضطراب
شب جامگیر و برفکن از رخ نقاب را
هوش مصنوعی: ماه هم وقتی از تو در دریای نگرانی شب فرو میافتد، جام را پر کن و نقاب را از چهرهات بردار.
ممنون ساقیم که به روی تو پاک ساخت
زان آب شعله رنگ نقاب حجاب را
هوش مصنوعی: سپاسگزارم از ساقی که با آن آب پاک، رنگ نقاب حجاب را از چهرهات زدود.
ای تیر غمزه کرده به الماس خشم تیز
دریاب نیم کشته زهر عتاب را
هوش مصنوعی: ای تیر زیبایی که خشم تو همچون الماس تند و برنده است، به یاد داشته باش که من نیمی کشتهٔ زهر گفتهها و سرزنشهایت هستم.
از هم سر و تن و دل و جان میبرند و نیست
جز لشگر غمت سبب انقلاب را
هوش مصنوعی: آنان از هم جدا میشوند، حتی از سر و بدن و دل و جان، و تنها چیزی که باقی میماند، غم تو است که باعث آشفتگی و دگرگونی میگردد.
در من فکند دیدن او لرزه وای اگر
داند که چیست واسطهٔ اضطراب را
هوش مصنوعی: با دیدن او، وجودم به لرزه میافتد و وای به حال من اگر بداند چه چیزی باعث این اضطراب در من شده است.
دیدیم چشم جادوی آن مه شبی به خواب
اما دگر به چشم ندیدیم خواب را
هوش مصنوعی: ما در خواب، زیبایی چشمان جادوی آن ماه را دیدیم، اما دیگر نتوانستیم خواب را دوباره ببینیم.
در گرم و سرد ملک نکوئی فغان که نیست
قدری دل پرآتش و چشم پر آب را
هوش مصنوعی: در زندگی پر از تغییرات و تلخیها، دریغ است که کسی نتواند به دل آتشین و چشمان اشکبار خود اهمیت بدهد و به درستی شکایت کند.
او میشود سوار و دل محتشم طپان
کو پردلی که آید و گیرد رکاب را
هوش مصنوعی: او به سوارکاری میپردازد و دل شاد و باوقاری دارد، اما کسی که شجاعت دارد باید بیاید و دست او را بگیرد.