گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در مدح حضرت ختمی‌ماب صلوات الله علیه

از بس که چهره سوده تو را بر در آفتاب
بگرفته آستانِ تو را بر زر آفتاب
از بهر دیدنت چو سراسیمه عاشقان
گاهی ز روزن آید و گاه از در آفتاب
گِردِ سر تو شبپره شب پر زند نه روز
کز رشگ، آتشش نزند در پر آفتاب
گر پا نهی ز خانه برون با رخ چو مهر
از خانه سر به‌درنکند دیگر آفتاب
گَردِ خجالت تو نشوید ز روی خویش
گردد اگرچه ریگِ تهِ کوثر آفتاب
از بس فشردن عرق انفعال تو
در آتش ار دَوَد به‌درآید تر آفتاب
گوئی محل تربیت باغ حسن تو
معمارْ ماه بوده و برزیگر آفتاب
آئینه نهفته در آئینه‌دان شود
گیرد اگر به فرض تو را در بَر آفتاب
از وصف جلوهٔ قد شیرین‌تحرکت
بگداخت مغز در تنِ بی‌شکّر آفتاب
گر ماه در رُخت به خیانت نظر کند
چشمش برون کند به سرِ خنجر آفتاب
نعلی ز پای رخش تو افتد اگر به رَه
بوسد به صد نیاز و نهد بر سر آفتاب
از رشکِ خانه‌سوزِ تو ای شمع جان‌فروز
آخر نشست بر سرِ خاکستر آفتاب
صورت‌نگارِ شخصِ ضمیرِ تو بوده است
در دودهٔ سر قلمش مضمر آفتاب
نبود گر از مقابله‌ات بهره‌ور کز آن
پیوسته چون هلال بود لاغر آفتاب
در آفتاب، رنگ ز شرمِ رخت نماند
مثل گلِ نچیده که مانَد در آفتاب
در روز ابر و باد گر آیی برون ز فیض
از ابر، ماه بارَد و از مرمر آفتاب
بهر کتاب حُسن تو بر صفحهٔ فلک
می‌بندد از اشعهٔ خود مسطر آفتاب
ترتیب چون بساط نشیب و فراز چید
شد زورقِ جمال تو را لنگر آفتاب
ای خامه! نیک در ظلماتِ مداد رو
گر ذوق آیدت به زبان خوشتر آفتاب
بنگار شرحِ گفت‌ و شنیدی که می‌کند
بر آسمان طراز سر دفتر آفتاب
دی کرد آفتاب‌پرستی سؤال و گفت:
"وقتی که داشت جلوه برین منظر آفتاب
از گوهر یگانگی ار کامیاب نیست
پس دارد از چه رهگذر این جوهر آفتاب؟"
دادم جواب و گفتم: "ازین رهگذر که هست
جاروبِ فرشِ درگهِ پیغمبر آفتاب"
مهر نگین حسن تواش خواندی نه مهر
کردی اگر خوشامد من باور آفتاب
گر از تنورِ حُسن تو انگشت‌ریزه‌ای
بر آسمان برند بچربد بر آفتاب
فرداست کز طپانچهٔ حسنت به ناظران
روئی نموده چون گلِ نیلوفر آفتاب
در روضه‌ای اگر بنشانی به دست خویش
نخلی، شکوفه‌اش بود انجم، بر آفتاب
از نقش نعل توسن جولانگرت زمین
گشت آسمان و انجم آن اکثر آفتاب
گنجی نهاد حُسن به نامت که بر سرش
گردید طالع از دهن اژدر آفتاب
در پای صولجان تو افتاد همچو گوی
با آن که مهتریش بود درخور آفتاب
هنگام باد، روی تو بر هر چمن که تافت
گلهای زرد را همه کرد احمر آفتاب
مه افسر غلامیت از سر اگر نهد
همچون زنان کند به سرش مِعجَر آفتاب
بشکست سد شش جهت و در تو مه گریخت
چون مهره‌ای برون شده از ششدر آفتاب
بهر قلاده‌های سگان تو از نجوم
دائم کشد به رشتهٔ زر، گوهر آفتاب
نعلین خود دَهَش به تصدق که بر درت
در سجده است با سر بی‌افسر آفتاب
بیند زمانه شکل دو پیکر اگر به فرض
خیزد ز خواب با تو ز یک بستر آفتاب
آخر زبان به حرفِ مساوات اگر چه گشت
هیهات! آتشی تو و خاکستر آفتاب
شب نیست کز شفق نزند ز احتساب تو
آتش به چنگ زهرهٔ خنیاگر آفتاب
ریزد به پای امت او اشگ معذرت
بر حشرگاه گرم بتابد گر آفتاب
فردا شراب کوثر ازو تا کند طمع
حال از هوس نهاده به کف ساغر آفتاب
از حسن هست اگرچه درین شعرِ خوش‌ردیف
زینت‌دِهِ سپهر فصاحت هر آفتاب
کوته کنم سخن که مباد اندکی شود
بی‌جوهر از قوافی کم‌زیور آفتاب
سلطان بارگاه رسالت که سوده است
بر خاک پاش ناصیهٔ انور آفتاب
شاهِ رُسل، وسیلهٔ کل، هادیِ سُبل
کز بهر نعت اوست برین منبر آفتاب
یثرب‌حرم، محمدِ بطحائی، آن که هست
یک بنده بر درش مه و یک چاکر آفتاب
بالائیان چو خطِّ غلامی به وِی دهند
خود را نویسد از همه پائین‌تر آفتاب
از بنده‌زادگانْش یکی مه بود ولی
ماهی که باشدش پدر و مادر آفتاب
نعلِ سُمِ بُراق وی آماده تا کند
زر بدره‌بدره ریخته در آذر آفتاب
بی‌سایه بود زان که در اوضاع معنوی
بود از عُلوِّ مرتبه مُشرف بر آفتاب
از بهر عطرِ بارگه کبریای اوست
مجمرفروز بالِ مَلَک مجمر آفتاب
در جنب مُطَنجَنش تل خاکستری‌ست چرخ
یک اخگر اندر آن مه و یک اخگر آفتاب
تا شغل بندگیش گُزید از برای خویش
گردید برگزیدهٔ هفت اختر آفتاب
خود را بر آسمان نهم بیند ار شود
قندیل طاق درگه آن سَروَر آفتاب
هر شب، پیِ شرف، ز رهِ غرب می‌بَرَد
خاکِ مدینه تا به درِ خاور آفتاب
جاروب زرفشان نه به دست مفاخرت
دارد برای مشعلهٔ دیگر آفتاب
یک ذره نور از رخ او وام کرده است
از شرق تا به غرب، ضیاگستر آفتاب
شاهِ شترسوار چو لشکرکشی کند
باشد پیادهٔ عقبِ لشکر آفتاب
خود را اگر ز سِلکِ سپاهش نمی‌شمُرد
هرگز نمی‌نهاد به سر، مغفر آفتاب
در کشوری که لُمعه فروشَد جمال او
باشد شبه‌فروش در آن کشور آفتاب
از خاکِ نوربخش رهت این صفا و نور
آورده ذره‌ذره به یکدیگر آفتاب
یا سیدالرُسُل که سپهر وجود را
ایشان کواکب‌اند و تو دین‌پرور آفتاب
یا مالک‌الاُمَم که به دعویِّ بندگیت
بنوشته از مبالغه صد محضر آفتاب
آن ذره است محتشم اندر پناه تو
کاویخته به دستِ توسُّل در آفتاب
ظل هدایتش به سر افکن که ذره را
ره گم شود گرش نبود رهبر آفتاب
تا در صف کواکب و در جنب عترتت
گاهی نماید اکبر و گه اصغر آفتاب

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از بس که چهره سوده تو را بر در آفتاب
بگرفته آستانِ تو را بر زر آفتاب
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و درخشش چهره‌ات، همچون آفتابی که به درخشش می‌آید، آستانه‌ات برای دیگران همچون زر و طلا می‌درخشد.
از بهر دیدنت چو سراسیمه عاشقان
گاهی ز روزن آید و گاه از در آفتاب
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن تو، عاشقان گاهی با شتاب از پنجره، و گاهی از در وارد می‌شوند و مانند آفتاب درخشانند.
گِردِ سر تو شبپره شب پر زند نه روز
کز رشگ، آتشش نزند در پر آفتاب
هوش مصنوعی: در اطراف سر تو، پروانه‌ها در شب پرواز می‌کنند، نه در روز، چون از حسادتی که به آتش می‌کشد، نمی‌خواهند پرهای خود را در نور آفتاب بسوزانند.
گر پا نهی ز خانه برون با رخ چو مهر
از خانه سر به‌درنکند دیگر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر از خانه بیرون بروی و چهره‌ات مانند ماه روشن باشد، خورشید دیگر از خانه‌ات بیرون نخواهد رفت.
گَردِ خجالت تو نشوید ز روی خویش
گردد اگرچه ریگِ تهِ کوثر آفتاب
هوش مصنوعی: اگرچه فراموشی می‌تواند باعث پاک شدن خجالت و شرم انسان شود، اما گناه و عیوب درون او مانند ریگی در ته کوثر باقی می‌ماند و با نور آفتاب هم نمی‌توان آن‌ها را زدود.
از بس فشردن عرق انفعال تو
در آتش ار دَوَد به‌درآید تر آفتاب
هوش مصنوعی: به شدت فشارهایی که به تو وارد می‌شود، اگر چه ممکن است در ابتدا دردناک باشند، اما در نهایت می‌توانند تو را به سوی روشنی و آگاهی هدایت کنند.
گوئی محل تربیت باغ حسن تو
معمارْ ماه بوده و برزیگر آفتاب
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که مکان پرورش گل زیبای تو به دست معمار ماه و باغبان آفتاب طراحی شده است.
آئینه نهفته در آئینه‌دان شود
گیرد اگر به فرض تو را در بَر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر آینه در جایی پنهان شود و تو بخواهی خود را در آن ببینی، مانند آفتاب بر آن تاثیر می‌گذارد و روشنایی‌اش را به نمایش می‌گذارد.
از وصف جلوهٔ قد شیرین‌تحرکت
بگداخت مغز در تنِ بی‌شکّر آفتاب
هوش مصنوعی: از توصیف زیبایی قامت تو، عقل و فکر من چنان به شوق آمد که گویی در تنِ بی‌نوا، تابش آفتاب را حس می‌کند.
گر ماه در رُخت به خیانت نظر کند
چشمش برون کند به سرِ خنجر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر ماه، در چهره‌ات خیانت کند، چشمانش مانند سر خنجر آفتاب، خطرناک و آسیب‌زننده خواهند بود.
نعلی ز پای رخش تو افتد اگر به رَه
بوسد به صد نیاز و نهد بر سر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر نعلی که از پای اسب تو بیفتد، به خاطر ارادت و احترام فراوان آن را به خاک می‌بوسد و بر سرش می‌گذارد تا زیر نور آفتاب باشد.
از رشکِ خانه‌سوزِ تو ای شمع جان‌فروز
آخر نشست بر سرِ خاکستر آفتاب
هوش مصنوعی: از شدت حسادت آتشین تو، ای شمعی که جان را روشن می‌کنی، در نهایت بر خاکستر خورشید نشسته‌ام.
صورت‌نگارِ شخصِ ضمیرِ تو بوده است
در دودهٔ سر قلمش مضمر آفتاب
هوش مصنوعی: شخصیت و روح تو در آثار او نمایان شده و در تاریکی و نوری که قلمش دارد، گنجانده شده است.
نبود گر از مقابله‌ات بهره‌ور کز آن
پیوسته چون هلال بود لاغر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر از رویارویی با تو سودی نباشد، با دلی خالی و نازک مثل هلال ماه، همواره در سایه آفتاب خواهم بود.
در آفتاب، رنگ ز شرمِ رخت نماند
مثل گلِ نچیده که مانَد در آفتاب
هوش مصنوعی: در زیر نور خورشید، رنگ و زیبایی چهره‌ات از شرم ناپدید می‌شود مثل گلی که در آفتاب رها شده و دیگر تازگی‌اش را از دست می‌دهد.
در روز ابر و باد گر آیی برون ز فیض
از ابر، ماه بارَد و از مرمر آفتاب
هوش مصنوعی: در روزی که باد و ابر قرار دارند، اگر تو بیرون بیایی، بارانی از رحمت الهی بر زمین خواهد بارید و نور آفتاب مانند سنگ مرمر خواهد درخشید.
بهر کتاب حُسن تو بر صفحهٔ فلک
می‌بندد از اشعهٔ خود مسطر آفتاب
هوش مصنوعی: زیبایی تو مانند یک کتاب در آسمان نمایان است و نور خورشید با تابش خود آن را ثبت می‌کند.
ترتیب چون بساط نشیب و فراز چید
شد زورقِ جمال تو را لنگر آفتاب
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و جذابیتی اشاره می‌شود که همچون یک سفر دریایی پرموج و هیجان انگیز است. وقتی همه چیز به خوبی و به دقت چیده شود، زیبایی تو مانند یک کشتی و ایستایی آن به نور خورشید وابسته است. به عبارتی دیگر، حضور و جلوه‌ی تو همچنین گویی سکان‌دار این سفر است که با درخشش خود، تمامی امور را تحت کنترل می‌گیرد.
ای خامه! نیک در ظلماتِ مداد رو
گر ذوق آیدت به زبان خوشتر آفتاب
هوش مصنوعی: ای قلم! خوب توجه کن که در تاریکی‌های مداد چه می‌نویسی. اگر ذوق و احساس داشته باشی، برایت لذت‌بخش‌تر از نور آفتاب خواهد بود.
بنگار شرحِ گفت‌ و شنیدی که می‌کند
بر آسمان طراز سر دفتر آفتاب
هوش مصنوعی: به آسمان نگاه کن و ببین که چگونه آفتاب با زیبایی و شکوه خود، در حال نوشتن و ثبت داستان‌هایی است.
دی کرد آفتاب‌پرستی سؤال و گفت:
"وقتی که داشت جلوه برین منظر آفتاب
هوش مصنوعی: دی روزی آفتاب‌پرست از دیگران پرسید: "وقتی که جلوه‌گری آفتاب بر این منظر آغاز می‌شود، چه احساسی دارید؟"
از گوهر یگانگی ار کامیاب نیست
پس دارد از چه رهگذر این جوهر آفتاب؟"
هوش مصنوعی: اگر به اصل یگانگی و وحدت دست پیدا نکرده‌ای، پس این نور و جوهر تابناک از کجا به تو رسیده است؟
دادم جواب و گفتم: "ازین رهگذر که هست
جاروبِ فرشِ درگهِ پیغمبر آفتاب"
هوش مصنوعی: گفتم که از این مسیر، که در واقع فرشی از نور در مقابل درگاه پیامبر است، عبور می‌کنم.
مهر نگین حسن تواش خواندی نه مهر
کردی اگر خوشامد من باور آفتاب
هوش مصنوعی: اگر تو زیبایی‌ات را به نام مهر و محبت نامگذاری کرده‌ای، باید بدانی که من این محبت را قبول ندارم. اگر در حقیقت خواسته‌ای مرا خوشحال کنی، باید مانند آفتاب درخشان باشی.
گر از تنورِ حُسن تو انگشت‌ریزه‌ای
بر آسمان برند بچربد بر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر از زیبایی تو ذره‌ای به آسمان برود، نورش بر آفتاب می‌تابد و به آن فخر می‌فروشد.
فرداست کز طپانچهٔ حسنت به ناظران
روئی نموده چون گلِ نیلوفر آفتاب
هوش مصنوعی: فردا وقتی که زیباییت با طپانچهٔ دلربایت در پیش چشم تماشاگران به نمایش می‌آید، همچون گل نیلوفر در آفتاب خواهد درخشید.
در روضه‌ای اگر بنشانی به دست خویش
نخلی، شکوفه‌اش بود انجم، بر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر در باغی با دستان خود درختی بکاری، شکوفه‌های آن در برابر آفتاب به مانند ستاره‌هایی در آسمان خواهد درخشید.
از نقش نعل توسن جولانگرت زمین
گشت آسمان و انجم آن اکثر آفتاب
هوش مصنوعی: از اثر نعل اسب تندرو تو، زمین مانند آسمان و ستاره‌ها شد و بیشتر از همه، نور خورشید به چشم می‌آید.
گنجی نهاد حُسن به نامت که بر سرش
گردید طالع از دهن اژدر آفتاب
هوش مصنوعی: زیبایی تو مانند گنجی است که نام تو بر آن نوشته شده و این زیبایی چنان درخشان است که ستاره بخت از دهان اژدهایی مانند آفتاب بر روی آن می‌تابد.
در پای صولجان تو افتاد همچو گوی
با آن که مهتریش بود درخور آفتاب
هوش مصنوعی: در پای چوبهٔ درختی، کسی افتاده است همچون گوی، با اینکه او خود بزرگی بود که شایستهٔ توجه و قدرت آفتاب بود.
هنگام باد، روی تو بر هر چمن که تافت
گلهای زرد را همه کرد احمر آفتاب
هوش مصنوعی: زمانی که باد می‌وزد، چهره‌ات بر هر چمنی که تابیده، گل‌های زرد را به رنگ قرمز آتشین آفتاب تبدیل می‌کند.
مه افسر غلامیت از سر اگر نهد
همچون زنان کند به سرش مِعجَر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر ماه، تاج و لباس خدمتگزاری تو را از سر بردارد، همچون دیگر زنان، باید بر سرش پوششی همانند معجر آفتاب بگذارد.
بشکست سد شش جهت و در تو مه گریخت
چون مهره‌ای برون شده از ششدر آفتاب
هوش مصنوعی: سد شش جهت فرو ریخت و در مقابل تو، ماه پنهان شد، همچون مهره‌ای که از شش‌در آفتاب بیرون آمده است.
بهر قلاده‌های سگان تو از نجوم
دائم کشد به رشتهٔ زر، گوهر آفتاب
هوش مصنوعی: به خاطر زینت و زیبایی که سگان تو دارند، ستارگان همیشه در حال درخشندگی را با زنجیر طلا به گردن می‌آویزند، مانند گوهر خورشید.
نعلین خود دَهَش به تصدق که بر درت
در سجده است با سر بی‌افسر آفتاب
هوش مصنوعی: صندل خود را به صدقه بده، زیرا کسی که در پیش تو به سجده رفته، با سر بدون تاج هم‌چون آفتاب است.
بیند زمانه شکل دو پیکر اگر به فرض
خیزد ز خواب با تو ز یک بستر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر زمانی پدیده‌ها را مشاهده کند که دوتایی از خواب بیدار می‌شوند، فرض کن که آن‌ها از یک بستر نور آفتاب خارج می‌شوند.
آخر زبان به حرفِ مساوات اگر چه گشت
هیهات! آتشی تو و خاکستر آفتاب
هوش مصنوعی: چنانچه زبان به تساوی و برابری سخن بگوید، اما این غیر ممکن است! زیرا تو همانند آتش هستی و باقی‌مانده‌ات مانند خاکستر یک آفتاب است.
شب نیست کز شفق نزند ز احتساب تو
آتش به چنگ زهرهٔ خنیاگر آفتاب
هوش مصنوعی: هیچ شبی نیست که در آن پس از غروب آفتاب، آتش عشق و زیبایی تو بر کوهنوردی در دل شب روشن نگردد.
ریزد به پای امت او اشگ معذرت
بر حشرگاه گرم بتابد گر آفتاب
هوش مصنوعی: در روز قیامت، اگر خورشید با شدت بتابد، اشک‌های عذرخواهی امت او بر زمین میریزد.
فردا شراب کوثر ازو تا کند طمع
حال از هوس نهاده به کف ساغر آفتاب
هوش مصنوعی: فردا نوشیدنی بهشتی از او می‌چشیم، حال‌وهوای دل از هوس‌ها را کنار گذاشته و ظرفی از نور خورشید در دست داریم.
از حسن هست اگرچه درین شعرِ خوش‌ردیف
زینت‌دِهِ سپهر فصاحت هر آفتاب
هوش مصنوعی: اگرچه این شعر زیبا و هماهنگ است، اما زیبایی آن به واسطه‌ی حسن و زیبایی‌اش از آسمان فصاحت می‌درخشد.
کوته کنم سخن که مباد اندکی شود
بی‌جوهر از قوافی کم‌زیور آفتاب
هوش مصنوعی: سخن را کوتاه می‌کنم تا از ارزش آن کاسته نشود و مثل قافیه‌های کم‌زیور، بی‌محتوا نشود.
سلطان بارگاه رسالت که سوده است
بر خاک پاش ناصیهٔ انور آفتاب
هوش مصنوعی: سلطان و پادشاهی که در عرصه رسالت قرار دارد، بر خاکی که از نور و روشنی آفتاب پیروز شده، ایستاده است.
شاهِ رُسل، وسیلهٔ کل، هادیِ سُبل
کز بهر نعت اوست برین منبر آفتاب
هوش مصنوعی: رهبر پیامبران و واسطهٔ همهٔ چیزها، راهنمای راه‌هاست. دلیل اینکه بر این منبر چون آفتاب می‌درخشد، فضیلت اوست.
یثرب‌حرم، محمدِ بطحائی، آن که هست
یک بنده بر درش مه و یک چاکر آفتاب
هوش مصنوعی: یثرب، که در واقع مدینه است، محل مقدسی است که محمد (پیامبر اسلام) در آنجا زندگی می‌کرد. او به معنای ملکوتی و برجسته‌ای شناخته می‌شود و همواره در حرمت و عظمت قرار دارد. در اینجا، کسی که به او خدمت می‌کند، به مانند ماه زیبا و درخشان است و همچنین چاکری چون آفتاب دارد که امنیت و روشنایی را به همراه می‌آورد. این بیان نشان از ارزش و جایگاه والای پیامبر و فضیلت خدمت به او دارد.
بالائیان چو خطِّ غلامی به وِی دهند
خود را نویسد از همه پائین‌تر آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی بالاترین مقام‌ها به یک بنده یا غلام امتیاز یا خطی می‌دهند، او به شکلی خواهد نوشت که خودش را از همه پایین‌تر می‌داند، حتی اگر در واقع از نظر موقعیت بالاتر باشد.
از بنده‌زادگانْش یکی مه بود ولی
ماهی که باشدش پدر و مادر آفتاب
هوش مصنوعی: در بین فرزندان بنده، یکی مانند خورشید بود، اما این خورشید به پدر و مادرش که همان آفتاب هستند، وابسته است.
نعلِ سُمِ بُراق وی آماده تا کند
زر بدره‌بدره ریخته در آذر آفتاب
هوش مصنوعی: زین اسب سریع، نعل‌هایی آماده شده است تا زر را در آتش خورشید به ذرات تبدیل کند.
بی‌سایه بود زان که در اوضاع معنوی
بود از عُلوِّ مرتبه مُشرف بر آفتاب
هوش مصنوعی: او از آنجا که در حالتی معنوی قرار دارد، از سایه نمی‌افتد و در اوج مرتبت خود بر آفتاب نظارت دارد.
از بهر عطرِ بارگه کبریای اوست
مجمرفروز بالِ مَلَک مجمر آفتاب
هوش مصنوعی: به خاطر عطر و بویی که از حضور پروردگار بزرگش می‌آید، بال‌های فرشتگان همچون مشعلی در زیر نور خورشید درخشان است.
در جنب مُطَنجَنش تل خاکستری‌ست چرخ
یک اخگر اندر آن مه و یک اخگر آفتاب
هوش مصنوعی: در نزدیک مطنطنش، تلی از خاکستری وجود دارد که نشان‌دهنده‌ی وجود یک ذره‌ی آتش در میان آن یکنواختی و روشنایی روز است.
تا شغل بندگیش گُزید از برای خویش
گردید برگزیدهٔ هفت اختر آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی او شغل بندگی را برای خود انتخاب کرد، به بهترین و برجسته‌ترین شخص در میان هفت اختر آسمان که همان خورشید است، تبدیل شد.
خود را بر آسمان نهم بیند ار شود
قندیل طاق درگه آن سَروَر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند خود را به اوج آسمان برساند، مانند چراغی در طاق مقدس آن سرور تابناک خواهد بود.
هر شب، پیِ شرف، ز رهِ غرب می‌بَرَد
خاکِ مدینه تا به درِ خاور آفتاب
هوش مصنوعی: هر شب، برای حاکمیت و شرافت، خاک مدینه را از سمت غرب به سمت شرق می‌برد تا به خانه آفتاب برسد.
جاروب زرفشان نه به دست مفاخرت
دارد برای مشعلهٔ دیگر آفتاب
هوش مصنوعی: یک جاروب که از زرفشان ساخته شده، نه به خاطر خود به دست قدرت و بزرگی می‌بالد، بلکه به خاطر روشنایی و قدرت آفتاب دیگری است که درخشش دارد.
یک ذره نور از رخ او وام کرده است
از شرق تا به غرب، ضیاگستر آفتاب
هوش مصنوعی: یک ذره نور از چهره او گرفته شده است که از شرق تا غرب را روشن کرده و نور خورشید را گسترده است.
شاهِ شترسوار چو لشکرکشی کند
باشد پیادهٔ عقبِ لشکر آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه شترسوار به میدان جنگ بیاید، در واقع او مانند پیاده‌نظامی است که در انتهای لشکر جلوه‌گری می‌کند.
خود را اگر ز سِلکِ سپاهش نمی‌شمُرد
هرگز نمی‌نهاد به سر، مغفر آفتاب
هوش مصنوعی: اگر انسان خود را از جمعیت و سپاه جدا می‌دانست، هرگز زیر نور آفتاب نمی‌رفت و نمی‌توانست بر سر خود کلاه بگذارد.
در کشوری که لُمعه فروشَد جمال او
باشد شبه‌فروش در آن کشور آفتاب
هوش مصنوعی: در کشوری که زیبایی او به اندازه‌ای می‌درخشد که به مانند لُمعه (زرق و برق) به فروش می‌رسد، در آنجا اگر کسی بخواهد چیزی را به فروش برساند، باید مثل آفتاب تابان باشد.
از خاکِ نوربخش رهت این صفا و نور
آورده ذره‌ذره به یکدیگر آفتاب
هوش مصنوعی: از خاکی که پر از روشنی و برکت است، زیبایی و روشنایی را به تدریج به وجود آورده‌ای که مانند آفتاب با همدیگر درخشند.
یا سیدالرُسُل که سپهر وجود را
ایشان کواکب‌اند و تو دین‌پرور آفتاب
هوش مصنوعی: ای بزرگترین پیامبر، تو مانند خورشید هستی که وجود و هستی را روشنی می‌بخشد و دیگر پیامبران همچون ستاره‌هایی در آسمان وجود تو هستند.
یا مالک‌الاُمَم که به دعویِّ بندگیت
بنوشته از مبالغه صد محضر آفتاب
هوش مصنوعی: ای پروردگار جهانیان، که به خاطر ادعای بندگی‌ام، در برابر تو صدها بار همچون آفتاب روشن آمده‌ام.
آن ذره است محتشم اندر پناه تو
کاویخته به دستِ توسُّل در آفتاب
هوش مصنوعی: این ذره‌ی کوچک در زیر سایه‌ی تو پناه گرفته و به واسطه‌ی آرزو و دل‌باختگی خود، در نور آفتاب درخشیده است.
ظل هدایتش به سر افکن که ذره را
ره گم شود گرش نبود رهبر آفتاب
هوش مصنوعی: سایه‌ی هدایت او را بر سر بگستران، زیرا اگر راهنما و راهبری مانند آفتاب نباشد، ذره (موجودی کوچک) به آسانی مسیر خود را گم می‌کند.
تا در صف کواکب و در جنب عترتت
گاهی نماید اکبر و گه اصغر آفتاب
هوش مصنوعی: در میان ستارگان و در کنار خاندان تو، گاهی بزرگترها و گاهی کوچکترها درخشش آفتاب را نمایان می‌کنند.