گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در مدح میر محمدی خان فرماید

چو گل ز صد طرفم چاک در گریبانست
نهال گلشن دردم من این گل آنست
من شکسته دل آن غنچه‌ام که پیرهنم
چو لالهٔ سرخ ز خوناب داغ پنهان است
گلی ز باغ جهان بهر من شکفت کزان
چو عندلیب مرا صد هزار افغانست
غمی که داده به چندین هزار کس دوران
مرا ز گردش دوران هزار چندانست
زمانه داد گریبان من به دست بلا
ولیک تا ابدش دست من به دامان است
به بحر خون شدم از موج خیز حادثهٔ غرق
نگفت یک متنفس که این چه طوفان است
ز آه و گریهٔ من خون گریست چشم جهان
کسی نگفت که آه این چه چشم گریان است
چو شانهٔ باد سر مدعی باره فکار
کزو چه زلف بتان خاطرم پریشان است
ز بس که مست می جهل بود می‌پنداشت
که شیشهٔ دل مردم شکستن آسان است
ز کینه ساخت مراپایمال و داشت گمان
که من ز بی‌مددی مورم او سلیمان است
ولی نداشت ازینجا خبر که صاحب من
امیر عادل اعظم محمدی خان است
اسد مخافت و ضیغم شکار و لیث مصاف
که صید ارقم تیغش هزار ثعبان است
قمر وجاهت و مریخ تیغ و زهرهٔ نشاط
که داغ بندگیش بر جبین کیوان است
یگانه‌ای که درین شش دری سرای سپنج
پناه شش جهة و پشت چار ارکان است
سکندری که ز سد متین معدلتش
همیشه خانهٔ یاجوج ظلم ویران است
زهی رسیده به جائی که کبریای تو را
نه ابتدا نه نهایت نه حد نه پایان است
محیط جود تو بحریست بی‌کران که در آن
حبابها چو سپهر برین فراوان است
ز لجه کرمت قلزمیست هر قطره
چه قلزمی که در آن صد هزار عمان است
تو آفتابی و کیوان بر آستانهٔ تو
به آستین ادب خاکروب ایوان است
ز عین مرتبه ذرات خاک پای تو را
هزار مرتبه بر آفتاب رجحان است
ز ترکتاز تو بر ران آسمان مه نو
نشان تازه‌ای از زخم نعل یکران است
تن فلک هدف ناوک زره بر تست
که از ستاره بر او صد هزار پیکان است
سپهر منزلتا سرو را اگرچه مرا
هزار گونه شکایت ز دست دوران است
ولی به خوشدلی دولت ملازمتت
هزار منتم از روزگار بر جان است
به یک عطیه ز لطف تو می‌شوم قانع
که فی‌الحقیقه به از صد هزار احسان است
اجازه ده که ز احوال خویش یک دو سه حرف
ادا کنم که سزاوار سمع سلطان است
عدوی سرکش من آتشی است تیز و مرا
برای کشتن او صد دلیل و برهان است
منم که در چمن مدح حیدر کرار
همیشه بلبل طبعم هزار دستان است
سیه دلی که بود در دلش عداوت من
بسان هیمهٔ دوزخ سزاش نیران است
منم فصیح زبان عندلیب خوش نفسی
که باغ منقبت از طبع من گلستان است
منافقی که هلاک من از خدا خواهد
هلاک ساختن او رواج ایمان است
منم فدائی آل علی و مدعیم
به این که دشمن من گشته خصم ایشان است
رعایت دل من واجبست کشتن او
گناه نیست که کفارهٔ گناهان است
شعار من شب و روزست مدح حیدر و آل
گواه دعوی من کردگار دیان است
فعال خصم بدافعال من ز اول عمر
چو ظاهر است چه حاجت به شرح تبیانست
دل مکدرش از زنگ جهل خالی نیست
ولی تنش ز لباس کمال عریان است
غرور مال چنان کرده غارت دینش
که غافل از غضب شاه و قهر سلطان است
به قبض روح پلیدش فرست قورچه‌ای
کنون که قابض تمغای ملک کاشان است
که از توجه پاکان و آه غمناکان
درین دو روزه به خاک سیاه یکسان است
به او مجال حکایت مده که هر نفسش
در آستین حیل صد هزار دستان است
بزرگوار امیرا اگرچه نظم فقیر
نه در برابر شعر ظهیر و سلمان است
ولی به تربیت روزگار در دل کان
حجر که تیره جمادیست لعل رخشان است
عروس فکرت ایشان ز فکر شاه و امیر
به جلوه آمده در حجله گاه دیوان است
اگر تو نیز به اکسیر تربیت سازی
مس وجود مرا زر درین چه نقصان است
چه محتشم به طفیل سگ تو گشت انسان
گر از سگان تو دوری کند نه انسان است
همیشه تا ز تقاضای چرخ شعبده‌باز
زمانه حادثه انگیز و دهر فتان است
ز حادثات نهان سایهٔ حمایت شاه
پناه ذات تو بادا که ظل یزدان است

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو گل ز صد طرفم چاک در گریبانست
نهال گلشن دردم من این گل آنست
هوش مصنوعی: من مانند گلی هستم که از همه جا دچار زخم و چاک است و در دل من دردی نهفته است که آن درد، خود گلی است در باغ زندگی‌ام.
من شکسته دل آن غنچه‌ام که پیرهنم
چو لالهٔ سرخ ز خوناب داغ پنهان است
هوش مصنوعی: من دردی عمیق و غمگینی دارم که مانند یک غنچه‌ی شکسته، در دل خود رازهایی را نهفته‌ام. همچنین، لباس من که همچون لاله‌ی سرخ رنگ است، نشان از جراحت‌های عمیق و داغ‌های پنهان زندگی‌ام دارد.
گلی ز باغ جهان بهر من شکفت کزان
چو عندلیب مرا صد هزار افغانست
هوش مصنوعی: گلی از باغ دنیا به خاطر من شکفته است، که از آن صداهای دل‌انگیز بسیار زیادی برای من به وجود آمده است.
غمی که داده به چندین هزار کس دوران
مرا ز گردش دوران هزار چندانست
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که من تحمل می‌کنم، به اندازه‌ی درد و رنجی است که به هزاران نفر دیگر نیز منتقل شده است. این دلتنگی و پریشانی، نتیجه‌ی گذر زمان و تغییرات زندگی است و به نظر می‌رسد به مراتب بیشتر از تجربیات دیگران باشد.
زمانه داد گریبان من به دست بلا
ولیک تا ابدش دست من به دامان است
هوش مصنوعی: سرنوشت و مشکلاتی که در زندگی برای من پیش آمد، مرا به دردسر انداختند، اما من همیشه به تلاش و حفظ امید ادامه می‌دهم و دست از مبارزه برنمی‌دارم.
به بحر خون شدم از موج خیز حادثهٔ غرق
نگفت یک متنفس که این چه طوفان است
هوش مصنوعی: در دل دریای خون غرق شدم و از شدت حادثه نمی‌توانستم صدای کسی را بشنوم که بپرسد این چه طوفانی است.
ز آه و گریهٔ من خون گریست چشم جهان
کسی نگفت که آه این چه چشم گریان است
هوش مصنوعی: به خاطر گریه و آه من، چشم جهانی از شدت درد خون گریه کرد، اما هیچ‌کس نپرسید که علت این گریه‌ها چه چیزی دارد.
چو شانهٔ باد سر مدعی باره فکار
کزو چه زلف بتان خاطرم پریشان است
هوش مصنوعی: وقتی باد شانه‌ای به سر مدعی می‌زند، یادآور فکری است که از آن به خاطر زخم خورده‌ام و خاطر من را از زلف‌های زیبارویان پریشان کرده است.
ز بس که مست می جهل بود می‌پنداشت
که شیشهٔ دل مردم شکستن آسان است
هوش مصنوعی: به خاطر نادانی و بی‌خبری‌اش، به خود می‌گفت که شکستن دل مردم کار راحتی است.
ز کینه ساخت مراپایمال و داشت گمان
که من ز بی‌مددی مورم او سلیمان است
هوش مصنوعی: از کینه­‌هایش مرا زیر پا گذاشت و فکر می­کرد که من از بی‌کمکی مثل موری هستم در حالی‌که او خود مانند سلیمان بود.
ولی نداشت ازینجا خبر که صاحب من
امیر عادل اعظم محمدی خان است
هوش مصنوعی: او از اینجا بی‌خبر بود که صاحب من، امیر عادل و بزرگوار محمدی خان است.
اسد مخافت و ضیغم شکار و لیث مصاف
که صید ارقم تیغش هزار ثعبان است
هوش مصنوعی: شیر نر، درنده‌ای بلندقامت و قوی است که به شکار می‌پردازد و در میدان نبرد نیز بسیار شجاع و دلیر است. او با قدرتی که دارد، قادر است دشمنان بسیار خطرناک را از پا درآورد و همچون شمشیری دارد که می‌تواند صدها مار را از بین ببرد.
قمر وجاهت و مریخ تیغ و زهرهٔ نشاط
که داغ بندگیش بر جبین کیوان است
هوش مصنوعی: چهره‌ات به زیبایی ماه است و ضربه‌ات مانند قمر است. نشاط و شادابی تو مانند سیارهٔ زهره است و نشانهٔ بندگی تو بر پیشانی کیوان حک شده است.
یگانه‌ای که درین شش دری سرای سپنج
پناه شش جهة و پشت چار ارکان است
هوش مصنوعی: تنها کسی که در این خانه شش دری، به عنوان پناهگاه، در شش جهت و پشت چهار ستون قرار دارد.
سکندری که ز سد متین معدلتش
همیشه خانهٔ یاجوج ظلم ویران است
هوش مصنوعی: اگر فردی دارای پایه و اصول محکم و استواری باشد، هیچ‌گاه تحت تأثیر آسیب‌ها و بی‌عدالتی‌ها قرار نمی‌گیرد و در برابر ظلم و فساد مقاوم خواهد بود.
زهی رسیده به جائی که کبریای تو را
نه ابتدا نه نهایت نه حد نه پایان است
هوش مصنوعی: به چه مقام عالی و رفیعی دست یافته‌ای که شکوه و بزرگی‌ات نه آغاز دارد و نه پایان، و هیچ‌گونه حد و مرزی برای آن نمی‌توان تعیین کرد.
محیط جود تو بحریست بی‌کران که در آن
حبابها چو سپهر برین فراوان است
هوش مصنوعی: فضای سخاوت تو مانند دریایی بی‌پایان است که در آن حباب‌ها و نشانه‌ها همچون آسمان در تعداد بسیار یافت می‌شوند.
ز لجه کرمت قلزمیست هر قطره
چه قلزمی که در آن صد هزار عمان است
هوش مصنوعی: هر قطره‌ای از این دریا نشان از لطف و کرم توست، فرقی ندارد که چه اندازه کوچک یا بزرگ باشد، زیرا در این آب، صد هزار عمان وجود دارد.
تو آفتابی و کیوان بر آستانهٔ تو
به آستین ادب خاکروب ایوان است
هوش مصنوعی: تو مثل خورشیدی و زحل در مقابل تو ایستاده است، و چنین است که در آستانهٔ تو گرد و غباری که بر لباس ایوان نشسته است، نشانه‌ی احترام و ادب است.
ز عین مرتبه ذرات خاک پای تو را
هزار مرتبه بر آفتاب رجحان است
هوش مصنوعی: پای تو از نگاه من به هزاران آفتاب می‌ارزد و این به خاطر جایگاه ویژه و ارزشمندی است که تو داری. ذرات خاک به لحاظ وجودی، در برابر تو هیچ‌اند و حضور تو برتر از تابش خورشید است.
ز ترکتاز تو بر ران آسمان مه نو
نشان تازه‌ای از زخم نعل یکران است
هوش مصنوعی: از شدت هجمه و حمله تو، بر آسمان نشان تازه‌ای از زخم نعل اسب به جا مانده است.
تن فلک هدف ناوک زره بر تست
که از ستاره بر او صد هزار پیکان است
هوش مصنوعی: تنه‌آسمان مانند هدفی است که تیرهای زره‌دار به سمت آن نشانه رفته‌اند و بر روی آن ستاره‌ها به‌سان صد هزار پیکان وجود دارند.
سپهر منزلتا سرو را اگرچه مرا
هزار گونه شکایت ز دست دوران است
هوش مصنوعی: آسمان درخت سرو را با وجود اینکه من شکایت‌های زیادی از زمان دارم، جایی برای من فراهم کرده است.
ولی به خوشدلی دولت ملازمتت
هزار منتم از روزگار بر جان است
هوش مصنوعی: اما خوشبختی و خوشحالی من از همراهی‌ات به عنوان نعمتی بزرگ در زندگی‌ام است و این نعمت برای من از زمان گذشته همیشه ارزشمند بوده است.
به یک عطیه ز لطف تو می‌شوم قانع
که فی‌الحقیقه به از صد هزار احسان است
هوش مصنوعی: با یک بخشش از مهربانی تو راضی می‌شوم، چرا که در واقع این یک نعمت بیشتر از صد هزار احسان دیگر است.
اجازه ده که ز احوال خویش یک دو سه حرف
ادا کنم که سزاوار سمع سلطان است
هوش مصنوعی: اجازه بده که درباره وضعیت خودم چند کلمه‌ای بگویم که شایسته‌ی شنیدن توسط مقامات بالاست.
عدوی سرکش من آتشی است تیز و مرا
برای کشتن او صد دلیل و برهان است
هوش مصنوعی: دشمن سرسخت من همچون آتش تندی است و برای نابود کردن او، من دلایل و استدلال‌های زیادی دارم.
منم که در چمن مدح حیدر کرار
همیشه بلبل طبعم هزار دستان است
هوش مصنوعی: من کسی هستم که در باغ، همیشه به ستایش حیدر کرار مشغولم و روح من همچون بلبل، هزاران سرود و داستان دارد.
سیه دلی که بود در دلش عداوت من
بسان هیمهٔ دوزخ سزاش نیران است
هوش مصنوعی: کسی که در دلش نسبت به من کینه و عداوت دارد، مانند هیزم آتش جهنم، برای او عذاب و مجازات آماده است.
منم فصیح زبان عندلیب خوش نفسی
که باغ منقبت از طبع من گلستان است
هوش مصنوعی: من یک سخن‌ور ماهر و خوش‌ذوق هستم، همانند بلبل خوش آواز که باغ افتخاراتم به خاطر توانایی‌های فکری‌ام، مثل گلستانی شاداب و زیباست.
منافقی که هلاک من از خدا خواهد
هلاک ساختن او رواج ایمان است
هوش مصنوعی: منافقی که آرزوی نابودی من را دارد، در واقع باعث گسترش و تقویت ایمان می‌شود.
منم فدائی آل علی و مدعیم
به این که دشمن من گشته خصم ایشان است
هوش مصنوعی: من جانم را فدای خاندان علی می‌کنم و به صراحت می‌گویم که هر کس با آنان دشمنی کند، دشمن من نیز هست.
رعایت دل من واجبست کشتن او
گناه نیست که کفارهٔ گناهان است
هوش مصنوعی: رعایت احساسات من ضروری است و از بین بردن او کار خطایی نیست چرا که باعث پاک شدن گناهان می‌شود.
شعار من شب و روزست مدح حیدر و آل
گواه دعوی من کردگار دیان است
هوش مصنوعی: شعار و سخن من در تمام ساعات شب و روز، ستایش و بزرگی حیدر و خانواده‌اش است. این ادعای من، از سوی خداوندی است که بر نیکوکاران گواهی می‌دهد.
فعال خصم بدافعال من ز اول عمر
چو ظاهر است چه حاجت به شرح تبیانست
هوش مصنوعی: از همان آغاز زندگی، دشمن به اقدامات من آگاه بوده است، بنابراین نیازی به توضیح و شرح مسائل نیست.
دل مکدرش از زنگ جهل خالی نیست
ولی تنش ز لباس کمال عریان است
هوش مصنوعی: دل او به خاطر نگرانی‌ها و نادانی‌ها ناراحت و پریشان است، اما بدنش ظاهری زیبا و بی‌نقص دارد.
غرور مال چنان کرده غارت دینش
که غافل از غضب شاه و قهر سلطان است
هوش مصنوعی: غرور فرد به قدری او را غرق در خود کرده که نسبت به عواقب و خشم قدرتی بزرگ، بی‌خبر و غافل شده است.
به قبض روح پلیدش فرست قورچه‌ای
کنون که قابض تمغای ملک کاشان است
هوش مصنوعی: به دست گرفتن روح زشت او را به عزرائیل بسپار، حالا که عزرائیل در حال گرفتن جان کسی در کاشان است.
که از توجه پاکان و آه غمناکان
درین دو روزه به خاک سیاه یکسان است
هوش مصنوعی: توجه پاکان و آه حسرت‌زده‌ها در این دنیا، در نهایت به یک نقطه مشترک می‌رسد و آن اینکه همه چیز به خاک و گذرایی این جهان مربوط می‌شود.
به او مجال حکایت مده که هر نفسش
در آستین حیل صد هزار دستان است
هوش مصنوعی: به او فرصتی برای داستان‌گویی نده، چرا که هر لحظه‌اش پر از فریب و حقه‌های زیادی است.
بزرگوار امیرا اگرچه نظم فقیر
نه در برابر شعر ظهیر و سلمان است
هوش مصنوعی: ای بزرگوار امیر، هرچند شعر من که از فقر ناشی می‌شود، قابل مقایسه با شعرهای ظهیر و سلمان نیست.
ولی به تربیت روزگار در دل کان
حجر که تیره جمادیست لعل رخشان است
هوش مصنوعی: با گذر زمان و تربیت مداوم، در دل سنگی که به ظاهر تاریک و بی‌روح است، لعل زیبایی نهفته است.
عروس فکرت ایشان ز فکر شاه و امیر
به جلوه آمده در حجله گاه دیوان است
هوش مصنوعی: عروس اندیشه‌های آن‌ها از تفکرات پادشاهان و بزرگان به جلوه‌ای زیبا در محلی خاص به نمایش درآمده است.
اگر تو نیز به اکسیر تربیت سازی
مس وجود مرا زر درین چه نقصان است
هوش مصنوعی: اگر تو هم با آموزش و پرورش مناسب، مس وجود مرا به طلا تبدیل کنی، چه نقصانی در این کار وجود دارد؟
چه محتشم به طفیل سگ تو گشت انسان
گر از سگان تو دوری کند نه انسان است
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر تو، سگ تو، احترام بگذارد و انسانی شود، نشان می‌دهد که چقدر تو با ارزش هستی؛ و اگر کسی از سگ‌های تو دوری کند، نشان می‌دهد که او حقیقتاً انسان نیست.
همیشه تا ز تقاضای چرخ شعبده‌باز
زمانه حادثه انگیز و دهر فتان است
هوش مصنوعی: همیشه از خواسته‌های زمان و دنیای فریبنده، حوادثی شکل می‌گیرد که تأثیرگذار است.
ز حادثات نهان سایهٔ حمایت شاه
پناه ذات تو بادا که ظل یزدان است
هوش مصنوعی: از خطرات و رویدادهای ناگوار، سایه‌ حمایت پادشاه بر تو باد که این سایه، همانند حمایت خداوند است.