قصیدهٔ شمارهٔ ۷۷ - ایضا فی مدیحه
بده داد طرب چون شد بلند از لطف ربانی
به نامت خطبهٔ دولت برایت رایت خانی
علم برکش چو استعداد فطری بیطلب دادت
مکین حکم و تاج سروری و چتر سلطانی
به عشرت کوش کز هر گوشه میبینم چو ماه نو
صراحی گردنان رابر زمین پیش تو پیشانی
تو شاخ دولتی بنشین درین بستان سرا چندان
به عیش و خرمی کز زندگانی داد بستانی
چو احسان را به همت قیمت ارزان کردهای بادت
سپاه و جاه و حکم و ملک و مال و منصب ارزانی
عروس ملک چون میبست پیمان وفا با تو
به دست عهدت اول توبه کرد از سست پیمانی
جهان را با نی مثل تو میبایست از آن روزد
به نام نامیت دست جهان کوس جهانبانی
چو در امکان نمیگنجی سخنسنجان چه گویندت
به سیرت عقل اول یا به صورت یوسف ثانی
عجب نبود که گویم سایهٔ خورشید افتاده
به این حجت که تو خورشیدی و در ظل یزدانی
اگر معمار رایت دست از ضبط جهان دارد
نهد معمورهٔ عالم همان دم رو به ویرانی
و گر معیار عدلت از میان تمییز بردارد
گدا در ملک سرداری کند سردار چوپانی
بداندیشت به قید مرگ چون سگ در مرس ماند
به هر جانب که روز رزم شمشیر و فرسرانی
عجب گنجیست عفوت خاصه کز خلق عظیم تو
به دست محرمان پیوسته میآید به آسانی
به غیر از من که دارم بد گناهی عذر از آن بدتر
ولی یک شمه میگویم از آن دیگر تو میدانی
بود مریخ و خورشید آسمان کامکاری را
حسامت در سراندازی و دستت در زرافشانی
مرا ظنی غلط دوش از قبول رشحهٔ لطفت
ابا فرمود و راهم زد به یک وسواس شیطانی
تصور کردم آن تریاق را در نشهٔ دیگر
چه دانستم که خواهد بود یک سر فیض روحانی
کشیدم دست از آن وز دست خود در آتش افتادم
چه آتش شعلهٔ آفت چه آفت قهر سلطانی
پشیمانم پشیمانم که بر خود بیجهت بستم
ره لطف ز خود رائی و بی عقلی و نادانی
مرا عقلی اگر میبود کی این کار میکردم
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
به تقریب این سخن مذکور شد باز آمدن کز جان
کنم در وادی مدح تو حسانی و سحبانی
زهی رای قضا تدبیرت از حزم قدر قدرت
بلاد عدل را عامل بنای ملک را بانی
اگر خورشید لطف ذرهای بر آسمان تابد
سها را کمترین پرتو بود خورشید نورانی
و گر خود سایهٔ قهرت زمانی بر زمین افتد
شود بینور چون سنگ سیه لعل بدخشانی
سهیل طلعتت گر عکس بر بحر و براندازد
خزف گردد عقیقتر حجر یاقوت رمانی
درافشان چون شود بر تنگدستان ابر دست تو
کند هر رشحه آن قلزمی هر قطرهٔ عمانی
ید بیضا نماید رایتت در وادی نصرت
چه از فرعونی اعدا کند رمح تو ثعبانی
عرق کز ابرشت بر خاک ریزد در دم جولان
کند در پیکر جسم جمادی روح حیوانی
برات عمر اگر خواهد کسی رایت برای او
به حکم از قابض ارواح گیرد خط ترخانی
به قدر دولتت گر طول یابد رشتهٔ دوران
زند دم از بقای جاودانی عالم فانی
عجب گر بر قد گیتی شود رخت بقا کوته
که ذیل دولتت آخر زمان را کرده دامانی
اگر صد سال اید بر کمان کی در نشان آید
به قدر درک ادراک تو سهم و هم انسانی
تو را نام از بزرگی در عبارت چون نمیگنجد
به توشیحش کنم در یک غزل درج از سخندانی
صبوحی کرده میآئی بیا ای صبح نورانی
که برهانم شوی وز ظلمتم یکباره برهانی
درین فکرم که چون ماند بدانجا گرد و جود من
اگر با این شکوه از ناز دامن بر من افشانی
ریاض لطف را سروی سپهر قدر را بدری
سریر خلق را شاهی جهان حسن را جانی
اگر صد بار چون شمعم سراندازی دیت ایربس
که چون پروانه یکبارم به گرد سر بگردانی
لب لعلت نگین خاتم حسنست و بر خوبان
تو را ثابت به آن مهر سلیمانی سلیمانی
دهانت شکر و لب شکرین قد نیشکر خود گو
چرا کامی بود تلخ از تو کاندر شکرستانی
یقین است ای مه از نازت که مانند هلال از من
اگر صد سجده بینی گوشهٔ ابرو نجنبانی
بناشد آدمی را از قبول دل کمالی به
شوم انسان کامل گر سگ کوی خودم خوانی
خرابست آن چنان حالم که رو گردانم از عالم
نگردانی رخ از من صورت حالم اگردانی
الهی تا لوای مهر بر دوش فلک ماند
تو با چتر و لوا بر تخت دولت کامران مانی
نمیداند دعائی محتشم زین به که تا حشرت
بود بر فرق فرقد سامخلد ظل سبحانی
قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶ - وله ایضا من بدیع افکاره: درین ضعف آن قدر دارم ز بیماری گر انباریقصیدهٔ شمارهٔ ۷۸ - در مدح مختارالدوله العلیه میرزامحمد کججی گفته: به شاه شه نشان تا باشد ارزانی جهانبانی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بده داد طرب چون شد بلند از لطف ربانی
به نامت خطبهٔ دولت برایت رایت خانی
هوش مصنوعی: چون از لطف پروردگار شادی و لذت به اوج رسید، بر ارتقاء و برکت تو، نام تو به عنوان پادشاهی و رهبری مطرح شد.
علم برکش چو استعداد فطری بیطلب دادت
مکین حکم و تاج سروری و چتر سلطانی
هوش مصنوعی: علم خود را به نمایش بگذار، زیرا اگر دارای استعداد فطری باشی، بدون هیچ تلاشی مقام و قدرت سلطنت را نصیب تو خواهد کرد و بر تو سایه خواهد افکند.
به عشرت کوش کز هر گوشه میبینم چو ماه نو
صراحی گردنان رابر زمین پیش تو پیشانی
هوش مصنوعی: به خوشی بپرداز، زیرا از هر زاویهای میبینم که همچون ماه نو، ظرفی پر از شراب روی زمین در برابر تو قرار دارد.
تو شاخ دولتی بنشین درین بستان سرا چندان
به عیش و خرمی کز زندگانی داد بستانی
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به کسی اشاره میکند که در مقام و موقعیتی با شکوه زندگی میکند و در این بهشت خوشبختی و لذتها، باید از زندگی و شادیهای روزگار بهرهمند شود. زندگی کردن در این محیط زیبا و خوشحالکننده فرصتی است که نباید از دست برود.
چو احسان را به همت قیمت ارزان کردهای بادت
سپاه و جاه و حکم و ملک و مال و منصب ارزانی
هوش مصنوعی: وقتی که احسان و نیکی را با تلاشت ارزش کمی قرار دادهای، امیدوارم که قدرت، جاه و مقام و ثروت و منصب هم برایت آسان و در دسترس باشد.
عروس ملک چون میبست پیمان وفا با تو
به دست عهدت اول توبه کرد از سست پیمانی
هوش مصنوعی: وقتی عروس ملک با تو پیمان وفا بست، او ابتدا از عهد و پیمان ناپایدار خود توبه کرد.
جهان را با نی مثل تو میبایست از آن روزد
به نام نامیت دست جهان کوس جهانبانی
هوش مصنوعی: جهان باید با نی تو به پیش ببرد و از آن روز به نام بزرگی تو فعالیت کند؛ در حالی که با قدرت تو، جهان را هدایت کند.
چو در امکان نمیگنجی سخنسنجان چه گویندت
به سیرت عقل اول یا به صورت یوسف ثانی
هوش مصنوعی: وقتی که تو در امکان نمیگنجی، سنجشگران چه میتوانند دربارهات بگویند؟ آیا باید به ویژگیهای عقل اول تو اشاره کنند یا به زیباییهای یوسف ثانی؟
عجب نبود که گویم سایهٔ خورشید افتاده
به این حجت که تو خورشیدی و در ظل یزدانی
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر بگویم که سایهٔ خورشید بر این دلیل افتاده، چرا که تو خود خورشیدی و در زیر سایهٔ خداوندی.
اگر معمار رایت دست از ضبط جهان دارد
نهد معمورهٔ عالم همان دم رو به ویرانی
هوش مصنوعی: اگر سازندهٔ هستی از ثبت و ضبط جهان دست بکشد، همان لحظه، ساختار جهان به سمت ویرانی پیش خواهد رفت.
و گر معیار عدلت از میان تمییز بردارد
گدا در ملک سرداری کند سردار چوپانی
هوش مصنوعی: اگر معیاری برای انصاف وجود نداشته باشد، بیحاصلترین و پایینترین افراد نیز میتوانند در مقامهای بالا و رهبری قرار بگیرند، حتی اگر فقط چوپان باشند.
بداندیشت به قید مرگ چون سگ در مرس ماند
به هر جانب که روز رزم شمشیر و فرسرانی
هوش مصنوعی: بداندیشی که به مرگ فکر میکند، مانند سگی در زنجیر است که در هر گوشهای در زمان جنگ و درگیری، احساس ترس و ناتوانی میکند.
عجب گنجیست عفوت خاصه کز خلق عظیم تو
به دست محرمان پیوسته میآید به آسانی
هوش مصنوعی: سرمایهی بزرگ و ارزشمندی در بخشش و عفو تو وجود دارد، به ویژه که بر اثر عظمت وجود تو، این کیمیا به راحتی به دست کسانی که در خدمت تو هستند، میرسد.
به غیر از من که دارم بد گناهی عذر از آن بدتر
ولی یک شمه میگویم از آن دیگر تو میدانی
هوش مصنوعی: به جز من که به خاطر گناهانم عذرخواهی میکنم، گناههای دیگری هم وجود دارند که شاید بدتر باشند، اما من فقط اشارهای به آنها میکنم و تو خودت خبر داری.
بود مریخ و خورشید آسمان کامکاری را
حسامت در سراندازی و دستت در زرافشانی
هوش مصنوعی: در آسمان، جایی که افکار و آرزوهای بزرگ وجود دارد، تو همچون ابر نقرهای هستی که با نور خورشید تابش میافزاوی و برچهرهی سیارهها جلوهگری میکنی.
مرا ظنی غلط دوش از قبول رشحهٔ لطفت
ابا فرمود و راهم زد به یک وسواس شیطانی
هوش مصنوعی: دیشب به خاطر شک و تردیدی که داشتم، از لطف و محبت تو محروم شدم و دچار وسوسهای شدم که مرا در مسیر اشتباهی قرار داد.
تصور کردم آن تریاق را در نشهٔ دیگر
چه دانستم که خواهد بود یک سر فیض روحانی
هوش مصنوعی: تصور کردم که آن داروی شفابخش در حالت نشئگی دیگری وجود دارد، اما نمیدانستم که نتیجهاش به طور کامل یک نعمت روحانی خواهد بود.
کشیدم دست از آن وز دست خود در آتش افتادم
چه آتش شعلهٔ آفت چه آفت قهر سلطانی
هوش مصنوعی: از موضوعی که خارج شدم، خودم را در درد و رنجی عمیق یافتم، مانند آتشی که منجر به سوختن و آسیب میشود، آتشی که ناشی از خشم و قدرت سلطانی است.
پشیمانم پشیمانم که بر خود بیجهت بستم
ره لطف ز خود رائی و بی عقلی و نادانی
هوش مصنوعی: من از اینکه به اشتباه راه محبت و لطف را به روی خود بستم، احساس پشیمانی میکنم. این اقدام ناشی از خودرایی، نادانی و بیفکری من بوده است.
مرا عقلی اگر میبود کی این کار میکردم
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
هوش مصنوعی: اگر عقل و درک درستی داشتم، هرگز چنین کاری نمیکردم. چرا انسان عاقل باید کاری انجام دهد که در نهایت باعث پشیمانیاش شود؟
به تقریب این سخن مذکور شد باز آمدن کز جان
کنم در وادی مدح تو حسانی و سحبانی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من به زودی بازمیگردم و در مسیر ستایش تو، همچون حسان و سحاب (دو شاعر معروف) سرود خواهیم سرود.
زهی رای قضا تدبیرت از حزم قدر قدرت
بلاد عدل را عامل بنای ملک را بانی
هوش مصنوعی: ای عزم و اراده الهی، تدبیر تو به خاطر عقل و حکمت، قدرت تو باعث شده تا سرزمینهای عدالت به بنای کشور ویران نشود.
اگر خورشید لطف ذرهای بر آسمان تابد
سها را کمترین پرتو بود خورشید نورانی
هوش مصنوعی: اگر خورشید حتی کمی بر آسمان بتابد، ستاره سها نیز کمترین نوری از خود خواهد داشت، زیرا خورشید خود نوری درخشان و عظیم است.
و گر خود سایهٔ قهرت زمانی بر زمین افتد
شود بینور چون سنگ سیه لعل بدخشانی
هوش مصنوعی: اگر سایهی خشم تو به زمین بیفتد، آن زمان مانند سنگی سیاه و بدون نور خواهد شد.
سهیل طلعتت گر عکس بر بحر و براندازد
خزف گردد عقیقتر حجر یاقوت رمانی
هوش مصنوعی: اگر چهرهی زیبای تو بر دریا بیفتد، سنگهای بیارزش به جواهراتی زیبا تبدیل میشوند و مثل عقیق و یاقوت میدرخشند.
درافشان چون شود بر تنگدستان ابر دست تو
کند هر رشحه آن قلزمی هر قطرهٔ عمانی
هوش مصنوعی: زمانی که ابرهای پربرکت به زمین میبارند، هر ذره از باران که به زمین میافتد، میتواند باعث شکوفایی و آبادانی تنگدستان شود.
ید بیضا نماید رایتت در وادی نصرت
چه از فرعونی اعدا کند رمح تو ثعبانی
هوش مصنوعی: دست سفید تو نشانه پیروزی است و در میدان نبرد، نیزهات مانند مار خطرناک است و میتواند دشمنان فرعونیات را شکست دهد.
عرق کز ابرشت بر خاک ریزد در دم جولان
کند در پیکر جسم جمادی روح حیوانی
هوش مصنوعی: وقتی باران از ابر بر زمین میریزد، در لحظهای زندگی و جنب و جوش به جسم بیجان و بیروح میبخشد.
برات عمر اگر خواهد کسی رایت برای او
به حکم از قابض ارواح گیرد خط ترخانی
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد عمر تو را به دست آورد، باید به حکم کسی که جانها را قبض میکند، خط ترخانی بگیرد.
به قدر دولتت گر طول یابد رشتهٔ دوران
زند دم از بقای جاودانی عالم فانی
هوش مصنوعی: هر چه قدر که ثروت و مقام تو بالا برود، اگر عمر دنیا طولانی شود، باز هم نباید از جاودانگی و بقای این جهان فانی سخن بگویی.
عجب گر بر قد گیتی شود رخت بقا کوته
که ذیل دولتت آخر زمان را کرده دامانی
هوش مصنوعی: عجب است اگر بر قامت جهان، لباس جاودانگی کوتاه شود؛ چرا که در سایهی سلطنت تو، زمان پایان به دامن کشیده شده است.
اگر صد سال اید بر کمان کی در نشان آید
به قدر درک ادراک تو سهم و هم انسانی
هوش مصنوعی: اگر صد سال هم تمرین کنی و خود را به زحمت بیندازی، باز هم به اندازه درک و فهم تو برای انسان بودن و رسیدن به حقیقت نخواهی رسید.
تو را نام از بزرگی در عبارت چون نمیگنجد
به توشیحش کنم در یک غزل درج از سخندانی
هوش مصنوعی: نام تو آنقدر بزرگ و والا است که نمیتوانم آن را به طور کامل در یک شعر بیان کنم، زیرا عظمت تو فراتر از کلمات است.
صبوحی کرده میآئی بیا ای صبح نورانی
که برهانم شوی وز ظلمتم یکباره برهانی
هوش مصنوعی: ای صبح روشن، بیا و بر من نور ببخش تا از تاریکیام رهایی یابم.
درین فکرم که چون ماند بدانجا گرد و جود من
اگر با این شکوه از ناز دامن بر من افشانی
هوش مصنوعی: در فکر این هستم که چگونه به آنجا برسم و وجودم را حفظ کنم، اگر تو با این زیباییات از دامان خود بر من رحمت کنی.
ریاض لطف را سروی سپهر قدر را بدری
سریر خلق را شاهی جهان حسن را جانی
هوش مصنوعی: در این سروده به زیباییهای طبیعی و انسانی اشاره شده و از عناصری چون سرو، دریا و زیباییهای جهان سخن به میان آمده است. این اشعار به تجلیات مختلف زندگی، از جمله زیباییها و عظمتها میپردازد و به نوعی بیانگر نظم و هماهنگی موجود در عالم است. هر یک از این تصاویر سمبلهایی از زیبایی، قدرت و لطافت هستند که در کنار یکدیگر، نمایی زیبا از زندگی را شکل میدهند.
اگر صد بار چون شمعم سراندازی دیت ایربس
که چون پروانه یکبارم به گرد سر بگردانی
هوش مصنوعی: اگر بارها مانند شمع بسوزم و جانم را فدای تو کنم، دست کم یک بار مثل پروانه دور تو بچرخ.
لب لعلت نگین خاتم حسنست و بر خوبان
تو را ثابت به آن مهر سلیمانی سلیمانی
هوش مصنوعی: لبی که رنگ آن به قیمتیترین سنگها میماند، نشانی از زیبایی و دلربایی توست و مهر تو بهسان مهر سلیمان بر دلهای خوبان جاودانه است.
دهانت شکر و لب شکرین قد نیشکر خود گو
چرا کامی بود تلخ از تو کاندر شکرستانی
هوش مصنوعی: دهان تو مانند شکر و لبهایت شیرین همچون نیشکر است، پس چرا طعم کامیابی از تو تلخ است، درحالیکه تو در سرزمین شیرین زندگی میکنی؟
یقین است ای مه از نازت که مانند هلال از من
اگر صد سجده بینی گوشهٔ ابرو نجنبانی
هوش مصنوعی: ای ماه روشن، میدانم که اگر به خاطر زیباییات صد بار نیز برای تو سجده کنم، تو همچنان در گوشه ابرویات تغییر حالت نخواهی داد.
بناشد آدمی را از قبول دل کمالی به
شوم انسان کامل گر سگ کوی خودم خوانی
هوش مصنوعی: انسانی هنگامی به کمال میرسد که تمام وجودش، حتی در سختترین شرایط، به خوبی و زیبایی بپردازد. اگر انسان خود را نه در مقام بزرگی بلکه در عشق و ارادت به مکان و افرادی خاص بشناسد، به حقیقت انسانیاش نزدیکتر میشود.
خرابست آن چنان حالم که رو گردانم از عالم
نگردانی رخ از من صورت حالم اگردانی
هوش مصنوعی: حالم چنان خراب است که از دنیا رویگردانم. اگر تو چهرهات را از من برگردانی، حال من را تغییر نخواهی داد.
الهی تا لوای مهر بر دوش فلک ماند
تو با چتر و لوا بر تخت دولت کامران مانی
هوش مصنوعی: ای خدا، تا زمانی که پرچم مهر بر دوش آسمان باقی بماند، تو با چتر و پرچم خود بر تخت موفقیت و کامیابی نشستهای.
نمیداند دعائی محتشم زین به که تا حشرت
بود بر فرق فرقد سامخلد ظل سبحانی
هوش مصنوعی: دعای محتشم نمیداند که چی بهتر است، در حالی که تا وقتی که به بهشت برود، بر سرش سایهای از قدرت الهی خواهد بود.
حاشیه ها
1400/12/08 11:03
سینا معتمدی نژاد
سلام خدمت همگی
حقا که چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟؟
به قول بیدل در زندگی مطالعۀ دل غنیمت است
شاد زی