گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶ - وله ایضا من بدیع افکاره

درین ضعف آن قدر دارم ز بیماری گر انباری
که بر بومی که پهلو می‌نهم قبریست پنداری
ز بیماری چنان با خاک یکسانم که از خاکم
اجل هم برنمی‌دارد معاذالله ازین خواری
مرا حالیست زار ای دوستان ز انسان که دشمن هم
به حالم زار می‌گرید مبادا کس به این زاری
دل من تا نشد افکار عالم را نشد باور
که یک دل می‌تواند بود و صد عالم دل‌افکاری
چنان بازاری دل الفتی دارم درین کلفت
که عیش از صحبت من می‌نویسد خط بیزاری
عجب حالیست حال من که در آیینهٔ دوران
نمی‌بینم ز یک تن صورت غم‌خواری و یاری
کدامین بنده‌ام من بندهٔ صاحب ستاینده
کدامین صاحبست این صاحب شان جهانداری
ولیعهد محمدخان ولی سلطان دریادل
که سیری نیست ابر دست او را از درم باری
مطاع الحکم سلطانی که طبعش گر بفرماید
شود نار از شجر ثابت شود آب از حجر جاری
بدیع‌الامر دارائی که گر خواهد به فعل آید
ز آب اندر مشارب مستی و از بادهٔ هشیاری
مشابه بزم و رزم او به بزم و رزم فغفوری
مماثل لطف و قهر او به لطف و قهر جباری
جهان در قبضهٔ تسخیر او بادا که بیش از حد
به آن کشورستان دارد جهان امید غم‌خواری
بود تا حشر ارزانی به مسکینان و مظلومان
که هم مسکین نوازی می‌کند هم ظالم‌آزاری
جفاگستر به فریاد است ازو اما نمی‌داند
که عدلست از سلاطین بر ستمکاران ستمکاری
نمی‌ماند برای جغد جائی جز دل ظالم
چو یابد دهر معموری ازین شاهانه معماری
به رقص آمد ز شادی آسمان چون دهر پاکوبان
به نامش در زمین زد کوس سرداری و سالاری
چو گردد تیغ نازک پیکر او در دغا عریان
شود صد کوه پیکر از لباس زندگی عاری
به حرب او بیا گو خصم تن‌پرور که می‌آید
به مهمان کردن شیر شکاری گاو پرواری
عبوری بس از آن آتش عنان بر خرمن اعدا
که هست اجزای ذات وی تمام از عنصر ناری
کند بوس لب تیغش بر اندام برومندان
به بزم و رزم کار صد هزاران ضربت کاری
محل گیرودار او که خونش می‌رود از تن
کشد سیمرغ را دام عناکب در گرفتاری
دو روزی گو لوای خصم او میسا به گردون سر
که دارد همچو نخل ریشه کن زود در نگونساری
سلاطین سرورا با آن که هرگز حرفی از شکوه
نگشته بر زبان شکرگوی نطق من جاری
شکایت گونه‌ای دارم کنون اما ز صد جزوش
یکی معروض می‌دارم گرم معذور می‌داری
تو را آن بنده بودم من که چون بر مسند دولت
نشینی شاد و مملوکان خود را در شمار آری
نپردازی به حال من نپرسی حال من از کس
نه از ارسال پیغامی مرا از خاک برداری
نگوئی زنده است آن بندهٔ رنجور مایانه
مرا با آن که باشد نیم‌جانی مرده انگاری
فرستم نظم و نثری هم که خواهد عذر تقصیرم
ز بی‌قدری تو این را خاک و آن را باد پنداری
ندارد محتشم زین بیش تاب درد دل گفتن
مگر زین بیشتر باید ز بیماری سبکباری
بود تا استراحت جو سر از بالین تن از بستر
درین جنبنده مهد مختلف اوضاع زنگاری
تن بستر فروزت باد دور از بستر کلفت
سر افسر فرازت ایمن از بالین بیماری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درین ضعف آن قدر دارم ز بیماری گر انباری
که بر بومی که پهلو می‌نهم قبریست پنداری
هوش مصنوعی: من در این ضعف و بیماری، به قدری ناتوانی دارم که اگر دقت کنی، گویی بر روی بامی نشسته‌ام که در زیرم قبر وجود دارد.
ز بیماری چنان با خاک یکسانم که از خاکم
اجل هم برنمی‌دارد معاذالله ازین خواری
هوش مصنوعی: به خاطر بیماری‌ام به حدی به خاک و زمین مانند شده‌ام که حتی مرگ هم جرات نمی‌کند مرا از این وضعیت ذلت‌آور جدا کند.
مرا حالیست زار ای دوستان ز انسان که دشمن هم
به حالم زار می‌گرید مبادا کس به این زاری
هوش مصنوعی: من حال نگران و غمگینی دارم، ای دوستان. حتی دشمنانم نیز به خاطر وضعیت بد من اشک می‌ریزند. امیدوارم کسی به حال من توجه نکند و نبیند که چقدر با این زاری غمگین و دردمند هستم.
دل من تا نشد افکار عالم را نشد باور
که یک دل می‌تواند بود و صد عالم دل‌افکاری
هوش مصنوعی: وقتی دل من آماده نشد که افکار و نظرات مختلف را بپذیرد، نتوانستم باور کنم که یک دل می‌تواند وجود داشته باشد و در عین حال صدها فکر و اندیشه را در خود جای دهد.
چنان بازاری دل الفتی دارم درین کلفت
که عیش از صحبت من می‌نویسد خط بیزاری
هوش مصنوعی: من در دلم محبت و دوستی به حدی دارم که این دلتنگی و ناراحتی، از همصحبتی با من، حس بیزاری می‌آورد.
عجب حالیست حال من که در آیینهٔ دوران
نمی‌بینم ز یک تن صورت غم‌خواری و یاری
هوش مصنوعی: حال من بسیار عجیب است، زیرا در آینهٔ زمان نمی‌توانم هیچ نشانی از کسی را ببینم که غمخوار و یاور من باشد.
کدامین بنده‌ام من بندهٔ صاحب ستاینده
کدامین صاحبست این صاحب شان جهانداری
هوش مصنوعی: من چه بنده‌ای هستم که زیر نظر ستایشگر او هستم؟ و این صاحب بزرگ که خود فرمانروای جهانیان است، چه کسی می‌تواند باشد؟
ولیعهد محمدخان ولی سلطان دریادل
که سیری نیست ابر دست او را از درم باری
هوش مصنوعی: ولیعهد محمدخان، که سلطانی دلیر و بی‌نظیر است، در دست او ابرهایی وجود دارند که هرگز نمی‌توانند سیراب شوند.
مطاع الحکم سلطانی که طبعش گر بفرماید
شود نار از شجر ثابت شود آب از حجر جاری
هوش مصنوعی: در اینجا به بیان قدرت و تأثیر حکمی پرداخته می‌شود که اگر اراده کند، می‌تواند آتش را از درختی به وجود آورد و آب را از سنگی روان کند. به عبارت دیگر، این بیان نشان‌دهنده‌ی توانایی عظیم حاکمان و تأثیرگذاری آن‌ها بر امور طبیعی و غیرطبیعی است.
بدیع‌الامر دارائی که گر خواهد به فعل آید
ز آب اندر مشارب مستی و از بادهٔ هشیاری
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی قدرت و توانایی ذاتی انسان اشاره دارد؛ به این معنا که اگر شخصی بخواهد، می‌تواند از منابع و امکانات خود استفاده کند و به اوج برسد. همچنین، اشاره به تأثیر شخصیت و تصمیم‌گیری در زندگی دارد، به طوری که می‌تواند با بهره‌گیری از هوش و آگاهی، به موفقیت برسد و از تمام چالش‌ها عبور کند.
مشابه بزم و رزم او به بزم و رزم فغفوری
مماثل لطف و قهر او به لطف و قهر جباری
هوش مصنوعی: شباهت مجلس شادی و نبرد او به مجلس شادی و نبرد فغفوری، و مهربانی و خشونت او نیز به مهربانی و خشونت یک جبار مشابهت دارد.
جهان در قبضهٔ تسخیر او بادا که بیش از حد
به آن کشورستان دارد جهان امید غم‌خواری
هوش مصنوعی: جهان باید در تسلط او باشد، چون او به آن سرزمین بیشتر از حد دلبستگی دارد و امیدش به محبت و همدلی در این دنیاست.
بود تا حشر ارزانی به مسکینان و مظلومان
که هم مسکین نوازی می‌کند هم ظالم‌آزاری
هوش مصنوعی: تا روز قیامت، به فقیران و بی‌پناهان رحمت خواهد بود، زیرا هم به فقیران لطف می‌شود و هم به ستمدیدگان کمک می‌گردد.
جفاگستر به فریاد است ازو اما نمی‌داند
که عدلست از سلاطین بر ستمکاران ستمکاری
هوش مصنوعی: کسی که ظلم می‌کند به خودی خود فریاد نمی‌زند، اما نمی‌داند که کارش اگرچه به نظرش عادلانه می‌آید، در واقع از سوی حاکمان بر ستمگران ظلمی بزرگ است.
نمی‌ماند برای جغد جائی جز دل ظالم
چو یابد دهر معموری ازین شاهانه معماری
هوش مصنوعی: جغد تنها در دل ظالم می‌تواند زندگی کند، زیرا وقتی زمان خوشی و آبادانی فرا می‌رسد، جغد دیگر جایی نخواهد داشت.
به رقص آمد ز شادی آسمان چون دهر پاکوبان
به نامش در زمین زد کوس سرداری و سالاری
هوش مصنوعی: آسمان از خوشحالی به رقص درآمد و مانند دهر به زمین کوبید. به نام او صداهای فرماندهی و رهبری در زمین به گوش رسید.
چو گردد تیغ نازک پیکر او در دغا عریان
شود صد کوه پیکر از لباس زندگی عاری
هوش مصنوعی: وقتی که تیغ نازک او در جنگ و فریب نمایان می‌شود، صد کوه از لباس زندگی بی‌زبان و عریان جلوه می‌کنند.
به حرب او بیا گو خصم تن‌پرور که می‌آید
به مهمان کردن شیر شکاری گاو پرواری
هوش مصنوعی: به جنگ او برو و به دشمنی که تن laziness دارد بگو، چون شیر شکارچی برای مهمانی می‌آید و در واقع نشان‌دهنده قدرت و شجاعت است، مانند گاو پربار و پرورش یافته.
عبوری بس از آن آتش عنان بر خرمن اعدا
که هست اجزای ذات وی تمام از عنصر ناری
هوش مصنوعی: برای دشمنانش آتش سوزانی وجود دارد که همه اجزای وجودشان از عنصر آتشین ساخته شده است.
کند بوس لب تیغش بر اندام برومندان
به بزم و رزم کار صد هزاران ضربت کاری
هوش مصنوعی: لب تیغ نرم و تیزش با همه زیبایی و قدرت، بر بدن دلاوران هم در میدان جنگ و هم در میخانه فرود می‌آید و تأثیرش به اندازه‌ای زیاد است که می‌تواند کار هزاران ضربه را انجام دهد.
محل گیرودار او که خونش می‌رود از تن
کشد سیمرغ را دام عناکب در گرفتاری
هوش مصنوعی: در جایی که او درگیر مشکلات و چالش‌هاست و جانش در خطر است، سیمرغ گرفتار دام عَنکبوت می‌شود.
دو روزی گو لوای خصم او میسا به گردون سر
که دارد همچو نخل ریشه کن زود در نگونساری
هوش مصنوعی: دو روز دیگر با دشمنش به مبارزه می‌پردازد، مثل درخت نخل که به راحتی ریشه‌اش کنده می‌شود و به زمین سقوط می‌کند.
سلاطین سرورا با آن که هرگز حرفی از شکوه
نگشته بر زبان شکرگوی نطق من جاری
هوش مصنوعی: پادشاهان بزرگ و قدرتمند، با وجود اینکه هرگز صحبت از عظمت و جلالشان نمی‌کنند، سخنان شیرین و دلنشینی از من به راحتی بیان می‌شود.
شکایت گونه‌ای دارم کنون اما ز صد جزوش
یکی معروض می‌دارم گرم معذور می‌داری
هوش مصنوعی: اکنون شکایتی دارم، اما از میان صد مورد فقط یکی را بیان می‌کنم، در حالی که تو می‌توانی به راحتی من را ببخشی.
تو را آن بنده بودم من که چون بر مسند دولت
نشینی شاد و مملوکان خود را در شمار آری
هوش مصنوعی: من آن بنده‌ی تو بودم که هر زمان بر مسند قدرت بنشینی، خوشحال می‌شوم و مملوکان خود را در شمار می‌آوری.
نپردازی به حال من نپرسی حال من از کس
نه از ارسال پیغامی مرا از خاک برداری
هوش مصنوعی: به حال من توجهی نکردی و از کسی درباره‌ام نمی‌پرسی. نه پیغامی برایم می‌فرستی و نه توجهی به دلم می‌کنی.
نگوئی زنده است آن بندهٔ رنجور مایانه
مرا با آن که باشد نیم‌جانی مرده انگاری
هوش مصنوعی: نگو که این بندهٔ رنجور حالا زنده است، چون حتی اگر به ظاهر جان داری، نشان می‌دهد که حالت مثل کسی است که مرده است.
فرستم نظم و نثری هم که خواهد عذر تقصیرم
ز بی‌قدری تو این را خاک و آن را باد پنداری
هوش مصنوعی: من شعری می‌فرستم و متنی هم می‌نویسم که بتواند عذرخواهی من را بابت ضعف و ناتوانی‌ام بیان کند. تو این را بی‌اهمیت می‌دانی و به آن به چشم خاک و باد نگاه می‌کنی.
ندارد محتشم زین بیش تاب درد دل گفتن
مگر زین بیشتر باید ز بیماری سبکباری
هوش مصنوعی: محتشم دیگر طاقت گفتن درد دل را ندارد، مگر اینکه وزنی بیشتر از این بیماری را احساس کند.
بود تا استراحت جو سر از بالین تن از بستر
درین جنبنده مهد مختلف اوضاع زنگاری
هوش مصنوعی: شخصی که به دنبال آرامش است، از خواب بیدار شده و از باغچه زندگی‌اش دور می‌شود. او در دنیایی پر از تغییرات و حالات مختلف به سر می‌برد که تیره و تار به نظر می‌رسد.
تن بستر فروزت باد دور از بستر کلفت
سر افسر فرازت ایمن از بالین بیماری
هوش مصنوعی: از آنجا که تو در کنار یاری و محبت هستی، بدن تو در آرامش و امنیت باشد و از بیماری دور بمانی. همچنین، می‌خواهم تو همیشه بر بستر راحتی و آسایش قرار بگیری و از خطرات دور باشی.