گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۷۴ - وله ایضا

به صبر یافت نهال امید نشو و نمائی
فتاد پادشهی عاقبت به فکر گدائی
گدا به خسروی افتاد کز حمایت طالع
فکند ظل همایون برو بزرگ همائی
سری که بود ز پستی گران رسید به گردون
چو ماه شد علم از عون آفتاب لوائی
به گل فرو شده خاشاک بحر غم بسر آمد
ز نیم جنبش دریای لطف لجه سخائی
برنگ نخل خزان دیده بودم از غم دوران
سهیل وار ز دورم نواخت لعل بهائی
اگر چه بخت به دامن کشید پای مرادم
رساند دست امیدم ولی به ذیل عطائی
به تن رجوع کن ای جان نیم‌رفته که دل را
خراب یافت مسیحا دمی و کرد دوائی
به گو شمال زمانم اگر رسید چه قانون
کشید ناله بافغان فغان رسید به جائی
جه جا حریم در پادشاه‌زادهٔ اعظم
که دو راست به دوران او عظیم جلائی
نهال نورس بستان احمدی که به گردش
هنوز جز دم روح‌القدس نگشته هوائی
خلاصه نسب پاک حیدری که شنیده
نسب ز عمر ابد نسبتش نوید بقائی
سمی حیدر صفدر که صفدران جهان را
نیامداست چه او در نظر صفوف گشائی
ولی عهد ابد انتساب خسرو دوران
که بسته است به عهدش زمانه عهد وفائی
چراغ دوده فروز خدایگان سلاطین
که رنگ شب ببرد گر دهد به ماه ضیائی
دمادم است که تدبیر شه رساند جهان را
برای تربیت او به تازه برگ و نوائی
سیاهی که به زنجیر عدل بسته بر آتش
ز شوق او شده دیوانه خوی سلسله خائی
فلک که دارد از انجم هزار دیده روشن
ز راه اوست به دامان دیده کحل ربائی
سپهر تیز روش در رکاب غاشیه داری
هلال پشت خمش بر جناب ناصیه سائی
به وضع شخص جلالش فلک حقیر لباسی
بقدر قد بلندش ملک قصیر قیائی
به جنب مشعل درگاه عالیش مه گردون
همان مه است ولی ماه مشتبه به شهابی
شب از جلای وطن دم زند چو نعل سمندش
زند به آینهٔ مه صلای کسب جلائی
حسام او که به سر نیز وا نمی‌شود از سر
بلاست بر سر اعدای دین و طرفه بلائی
شه جهان به جهانگیریش کند چه اشارت
شود ز جانب او هر اشاره قلعه گشائی
فلک به رقص درآید ز خرمی چو برآید
ز کوی خسرویش در بسیط خاک صدائی
زهی رسانده منادی رسان خوان عطایت
ز نشه کرم حیدری به خلق صلائی
به ناز می‌نگرد حرص درد و کون که دارد
به مرغزار سخا بی‌تو آهوانه چرائی
ز ریزش مطر لطف بی‌دریغ تو رسته
ز مزرع دل مردم قریب مهر گیائی
توئی که از پی گنجایش جلال تو باید
ازین وسیع‌تر اندر قیاس ارض و سمائی
فلک ز بهر صعود تو با رفیع مقامی
جهان برای نزول تو با وسیع فضائی
بنا نهنده این نه بنا مگر نهد از نو
به قدر رتبه و شان تو در زمانه بنائی
ز بار حلم تو کز عرش اعظم‌ست گران‌تر
بهم رسانده سپهر بلند قد دوتائی
کند چو از جرس محمل جلال تو دعوی
نهم سپهر چه باشد ورای هرزه درائی
اجل به تیغ و سنان تو کار خویش گذارد
نهی به تمشیت کاردین چو رو به عزائی
عجب که کلک هوس در قلمرو تو برآید
صبی غیر مکلف به قصد خط خطائی
به چرخ داده قضا مهر داری تو همانا
کز آفتاب به گردن فکنده مهر طلائی
مصلی‌ایست به عهدت فلک که بهر مصلی
بدوش می‌کشد از کهکشان همیشه ردائی
برای خصم تو گردیده در بلندی و پستی
سپهر تفرقه بازی زمانه حادثه زائی
آیا گل چمن حیدری که در چمن تو
سخن رسانده به معجز کمینه نغمه سرائی
دمی که در طلب نظم بنده حکم معلی
به من رساند در ابلاغ اهتمام نمائی
هزار سجدهٔ بی‌اختیار کردم و گشتم
مدد ز ناطقه جوئی زبان به مدح گشائی
دو چیز باعث تاخیر شد که هریک از آنها
چو درد بنده نبودش به هیچ چیز دوائی
یکی تهیه ترتیب رطب و یا بس دیوان
که فکر می‌طلبد آن مهم فکر رسائی
یکی دگر عدم کاتبان که آن چه ز نظمم
تمام بود و نبودش ز خط لباس صفائی
پس از تجسس کامل که یک دو کاتب کاهل
به ناز و عشوه نمودند و دلبرانه لقائی
بهر طریق که بود آن چه گشته بود مرتب
رجوع گشت به ایشان به میزبانه ادائی
بر آستان که مهم دو روزه را به دو هفته
تعهدی که نمودند هم نکرد بقائی
که پای خامه ایشان نداشت چون قدم من
تحرکی که تواند رسید زود به جائی
غرض که مختصری شد نوشته تا رسد اکنون
ز پرتو نظر تربیت به قدر و بهائی
تتمه سخنان نیز بعد ازین متعاقب
به عرض می‌رسد البته بی‌قضا و بلائی
نکوترین صور سود این که خود برساند
سخن به سمع همایون مدیح پیشه گدائی
فغان که پای رسیدن به آن جناب ندارد
ز دست رفته ضعیفی به گل فرو شده پائی
دو پا اگرچه به یک موزه کرده شخص توجه
کجا رود چه کندره سیر بپای عصائی
فلک حشم ملکا محتشم گدای در تو
ز همت است گدائی به التفات سزائی
تهی ست ارچه کفش لیک از کمال تو کل
به دست‌یاری همت ز دست کوس غنائی
ولیک می‌کند از شاه و شاه‌زادهٔ عالم
گدائی نظر فیض بخش قدر فزائی
که تا زبان بودش بعد ازین به شغل ثنایت
بود گدای غنی طبع پادشاه ستائی
همیشه تا به ملوک اعتکاف پیشه گدایان
به روز معرکه بخشند جوشنی به دعائی
پناه جان تو باد آن دعا که تا به قیامت
از آن گذر نتواند نمود تیر قضائی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به صبر یافت نهال امید نشو و نمائی
فتاد پادشهی عاقبت به فکر گدائی
هوش مصنوعی: با صبر و شکیبایی، نهال امید رشد و نمو می‌کند؛ هرچند در ابتدا شرایط دشواری وجود دارد، اما در نهایت، حتی پادشاهی نیز ممکن است به فکر آسایش و تکیه بر کمک دیگران بیفتد.
گدا به خسروی افتاد کز حمایت طالع
فکند ظل همایون برو بزرگ همائی
هوش مصنوعی: فقیر به سرپرستی و حمایت یک پادشاه بزرگ رسید که به خاطر شانس و سرنوشتش، از لطف و حمایت او برخوردار شد.
سری که بود ز پستی گران رسید به گردون
چو ماه شد علم از عون آفتاب لوائی
هوش مصنوعی: سری که از پایین‌ترین جایگاه‌ها بالا آمده و به آسمان‌ها رسیده، به مانند ماه درخشان شده است و از کمک آفتاب، علم و دانایی را به دست آورده است.
به گل فرو شده خاشاک بحر غم بسر آمد
ز نیم جنبش دریای لطف لجه سخائی
هوش مصنوعی: در دل غم و اندوه، زیبایی‌ها و نعمت‌ها پنهان شده‌اند. با یک حرکت کوچک از دریای لطافت و بخشش، این سختی‌ها و مشکلات به پایان می‌رسند.
برنگ نخل خزان دیده بودم از غم دوران
سهیل وار ز دورم نواخت لعل بهائی
هوش مصنوعی: در زمان خزان، از دور درخت نخل را که رنگش متفاوت شده بود، مشاهده کردم. در همان حال، صدای زیبایی چون یاوه از دور به گوشم رسید که قلبم را تازه کرد.
اگر چه بخت به دامن کشید پای مرادم
رساند دست امیدم ولی به ذیل عطائی
هوش مصنوعی: با وجود اینکه شانس و اقبال، مرا به هدفم نزدیک کرد و امیدم را زنده نگه داشت، اما در نهایت به راهی که انتظار داشتم نرسیدم.
به تن رجوع کن ای جان نیم‌رفته که دل را
خراب یافت مسیحا دمی و کرد دوائی
هوش مصنوعی: به خودت برگرد، ای جان که هنوز به طور کامل مدهوش نشده‌ای، زیرا دل را در زمانی کوتاه نجات‌دهنده‌ای پیدا کرد و مداوایی برایش فراهم آورد.
به گو شمال زمانم اگر رسید چه قانون
کشید ناله بافغان فغان رسید به جائی
هوش مصنوعی: اگر زمان من برسد، چه قانونی خواهد بود که ناله‌ها و فریادها به یک نقطه مشخص می‌رسد.
جه جا حریم در پادشاه‌زادهٔ اعظم
که دو راست به دوران او عظیم جلائی
هوش مصنوعی: هر مکان و جایگاهی که برای فرزند بزرگ پادشاه اختصاص یافته، به خاطر وجود او جلوه و شکوه زیادی پیدا کرده است.
نهال نورس بستان احمدی که به گردش
هنوز جز دم روح‌القدس نگشته هوائی
هوش مصنوعی: درخت جوان و تازه‌ای که در باغ احمدی رشد کرده، هنوز تحت تأثیر جز وزش روح‌القدس هیچ بادی قرار نگرفته است.
خلاصه نسب پاک حیدری که شنیده
نسب ز عمر ابد نسبتش نوید بقائی
هوش مصنوعی: حیدر، نسل پاک و اصیلی دارد که نامش در طول تاریخ جاودان است و این نشان‌دهنده بقای او در دنیا است.
سمی حیدر صفدر که صفدران جهان را
نیامداست چه او در نظر صفوف گشائی
هوش مصنوعی: حیدر صفدر، که در اصل برتری و شجاعت او بر دیگران روشن است، در نظرمی‌رسد که هیچ‌کس در جهان به اندازه‌ی او در قضاوت و دوراندیشی نمی‌تواند صفوف را باز کند و رهبری کند.
ولی عهد ابد انتساب خسرو دوران
که بسته است به عهدش زمانه عهد وفائی
هوش مصنوعی: ولیعهد جاودانه‌ای که به او نسبت می‌دهند، در واقع از عهدش با زمانه‌اش وفا کرده و به تعهداتش پایبند است.
چراغ دوده فروز خدایگان سلاطین
که رنگ شب ببرد گر دهد به ماه ضیائی
هوش مصنوعی: چراغی که در کاخ‌های شاهان روشن است و با دودی که از آن بلند می‌شود می‌سوزد، می‌تواند شب را روشن کند و اگر به ماه نوری بدهد، زیبایی‌اش را دوچندان می‌کند.
دمادم است که تدبیر شه رساند جهان را
برای تربیت او به تازه برگ و نوائی
هوش مصنوعی: هر لحظه در حال است که اندیشه و تدبیر پادشاه، جهان را برای تربیت او به سمت نوآوری و تازگی می‌برد.
سیاهی که به زنجیر عدل بسته بر آتش
ز شوق او شده دیوانه خوی سلسله خائی
هوش مصنوعی: تاریکی که به بند عدالت گرفتار است، به خاطر عشق او، بر آتش می‌سوزد و به دیوانگی می‌افتد.
فلک که دارد از انجم هزار دیده روشن
ز راه اوست به دامان دیده کحل ربائی
هوش مصنوعی: آسمان که هزاران ستاره‌اش نورانی هستند، به خاطر او این‌گونه درخشان هستند و به جای کحل، نگاهش را به دامانش می‌سازد.
سپهر تیز روش در رکاب غاشیه داری
هلال پشت خمش بر جناب ناصیه سائی
هوش مصنوعی: آسمان روشن و تیز در کنار غاشیه، هلالی که پشت خمیده‌اش بر پیشانی تو سایه افکنده است.
به وضع شخص جلالش فلک حقیر لباسی
بقدر قد بلندش ملک قصیر قیائی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف شخصیت فردی بزرگ و با جلال می‌پردازد. او می‌گوید که آسمان به اندازه‌ای که این شخص بلندقد و والا مقام است، احساس حقارت می‌کند. به عبارتی، عظمت این فرد به قدری است که حتی آسمان نیز در برابر او کوچک و کم‌قدر به نظر می‌رسد.
به جنب مشعل درگاه عالیش مه گردون
همان مه است ولی ماه مشتبه به شهابی
هوش مصنوعی: به حرکت مشعل در درگاه بزرگش توجه کن که مه گردون همان ماه است، اما ماه به دلیل وجود شهابی، دچار اشتباه شده است.
شب از جلای وطن دم زند چو نعل سمندش
زند به آینهٔ مه صلای کسب جلائی
هوش مصنوعی: در شب، وقتی که سمند (اسب) شیهه می‌کشد و نعلش در آینه ماه می‌درخشد، به زیبایی وطن اشاره می‌کند.
حسام او که به سر نیز وا نمی‌شود از سر
بلاست بر سر اعدای دین و طرفه بلائی
هوش مصنوعی: شخصی به نام حسام، به شدت توانمند و نیرومند است و حتی در برابر مشکلات بزرگ نیز تسلیم نمی‌شود. او در مواجهه با دشمنان دین خود، با شجاعت و اراده قوی ایستادگی می‌کند و این رفتار او نشانه‌ای از عظمت و بلایایی است که بر او وارد می‌شود.
شه جهان به جهانگیریش کند چه اشارت
شود ز جانب او هر اشاره قلعه گشائی
هوش مصنوعی: پادشاه دنیا با تسلطش بر جهان، هر نشانه‌ای که از سمت او صادر شود، می‌تواند به معنای فتح و گشایش قلعه‌ای باشد.
فلک به رقص درآید ز خرمی چو برآید
ز کوی خسرویش در بسیط خاک صدائی
هوش مصنوعی: زمین به شادی و شگفتی در می‌آید زمانی که خوشحالی از دیار محبوبش در فضای وسیع پخش می‌شود.
زهی رسانده منادی رسان خوان عطایت
ز نشه کرم حیدری به خلق صلائی
هوش مصنوعی: آفرین بر آن منادی که پیام بخشش و لطف حیدر را به مردم می‌رساند و صدای آن را به گوش همگان می‌رساند.
به ناز می‌نگرد حرص درد و کون که دارد
به مرغزار سخا بی‌تو آهوانه چرائی
هوش مصنوعی: به زیبایی و با طمانینه نگاه می‌کند، اما درد و رنجش در دلش وجود دارد. این که چقدر ثروت و فراوانی را دارد، به همان اندازه که در دشت سرسبز، آهوان در کنار همدیگر می‌چرند.
ز ریزش مطر لطف بی‌دریغ تو رسته
ز مزرع دل مردم قریب مهر گیائی
هوش مصنوعی: از بارش نعمت‌های بی‌دریغ تو، دل‌های مردم مانند گیاهانی که در زمین رشد می‌کنند، زنده و سرشار از محبت و عشق شده‌اند.
توئی که از پی گنجایش جلال تو باید
ازین وسیع‌تر اندر قیاس ارض و سمائی
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که برای نشان دادن عظمت و شکوه خود، باید چیزی بسیار وسیع‌تر از زمین و آسمان را در نظر بگیری.
فلک ز بهر صعود تو با رفیع مقامی
جهان برای نزول تو با وسیع فضائی
هوش مصنوعی: جهان برای پرواز و بلندی تو ساخته شده و به خاطر وجود تو، فضایی وسیع فراهم شده است.
بنا نهنده این نه بنا مگر نهد از نو
به قدر رتبه و شان تو در زمانه بنائی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که این بنا را ساخته، نه تنها آن را بنا نکرده است بلکه باید بر اساس ارزش و مقام تو در این دنیای پر از تغییرات و حوادث، بار دیگر آن را بازسازی کند.
ز بار حلم تو کز عرش اعظم‌ست گران‌تر
بهم رسانده سپهر بلند قد دوتائی
هوش مصنوعی: از بزرگی و حلم تو که از بالاترین عرش هم سنگین‌تر است، آسمان بلندتر را به هم نزدیک‌تر کرده است.
کند چو از جرس محمل جلال تو دعوی
نهم سپهر چه باشد ورای هرزه درائی
هوش مصنوعی: وقتی که با صدا و عظمت جرس، نشان جلال تو را اعلام می‌کنم، آسمان چه اهمیتی دارد در برابر سخن بی‌محتوا و بی‌ارزش؟
اجل به تیغ و سنان تو کار خویش گذارد
نهی به تمشیت کاردین چو رو به عزائی
هوش مصنوعی: مرگ با شمشیر و چوب در دست تو کارهای خودش را انجام می‌دهد، نه اینکه به دست تو باشد که شلوغی و کارها را مدیریت کنی، وقتی رو به مراسم عزاداری هستی.
عجب که کلک هوس در قلمرو تو برآید
صبی غیر مکلف به قصد خط خطائی
هوش مصنوعی: عجیب است که در دنیای تو، خواسته‌های نفس، بر کسی که هنوز مسئولیت‌های خود را نمی‌شناسد، تأثیر بگذارد و او را به خطا وادارد.
به چرخ داده قضا مهر داری تو همانا
کز آفتاب به گردن فکنده مهر طلائی
هوش مصنوعی: تو نیز بر وفق تقدیر ستاره‌ای را در آسمان به خود داری که مانند خورشید، نوری طلایی بر گردن انداخته است.
مصلی‌ایست به عهدت فلک که بهر مصلی
بدوش می‌کشد از کهکشان همیشه ردائی
هوش مصنوعی: عالم بالا همیشه در حال تامین و حمایت از توست، چرا که آرامش و زیبایی تو را به خود می‌پسندد و به خاطر آن همه‌چیز را درخشان و دل‌پذیر می‌کند.
برای خصم تو گردیده در بلندی و پستی
سپهر تفرقه بازی زمانه حادثه زائی
هوش مصنوعی: به خاطر دشمن تو، زمان و مکان به تفرقه و جدایی واداشته شده‌اند و حوادثی که پیش می‌آید، همه ناشی از این اختلافات است.
آیا گل چمن حیدری که در چمن تو
سخن رسانده به معجز کمینه نغمه سرائی
هوش مصنوعی: آیا گل چمن حیدر که در دشت تو نغمه‌ای به زیبایی به گوش می‌رساند، به معجزه‌ای کوچک از خود نشان داده است؟
دمی که در طلب نظم بنده حکم معلی
به من رساند در ابلاغ اهتمام نمائی
هوش مصنوعی: وقتی که در جستجوی نظم و ترتیب هستم، تو به من خبری از مقام بلند و ارشاد رساندی و من را به تلاش برای رساندن آن اهتمام کردی.
هزار سجدهٔ بی‌اختیار کردم و گشتم
مدد ز ناطقه جوئی زبان به مدح گشائی
هوش مصنوعی: من به شدت و بی‌اختیار هزاران بار سجده کردم و تلاش کردم تا از زبان و نطق خود یاری بگیرم تا بتوانم به ستایش معشوق بپردازم.
دو چیز باعث تاخیر شد که هریک از آنها
چو درد بنده نبودش به هیچ چیز دوائی
هوش مصنوعی: دو عامل باعث تأخیر شده، که هر یک از آنها مانند یک درد برای بنده است و هیچ دارویی برای این دردها وجود ندارد.
یکی تهیه ترتیب رطب و یا بس دیوان
که فکر می‌طلبد آن مهم فکر رسائی
هوش مصنوعی: کسی به دنبال آماده‌سازی خرما و یا به تدارک یک دیوان شعر است، زیرا اندیشه‌ای که به آن نیاز دارد، در پی دست یافتن به آن موضوع است.
یکی دگر عدم کاتبان که آن چه ز نظمم
تمام بود و نبودش ز خط لباس صفائی
هوش مصنوعی: کسی دیگر نیست که بنویسد، زیرا آنچه که از نظم و ترتیب کامل است، وجود و عدم آن به زیبایی نوشته شده است.
پس از تجسس کامل که یک دو کاتب کاهل
به ناز و عشوه نمودند و دلبرانه لقائی
هوش مصنوعی: پس از اینکه به دقت تحقیق کردیم و دو نویسنده تنبل با ناز و ادا، دیداری دلبرانه داشتند.
بهر طریق که بود آن چه گشته بود مرتب
رجوع گشت به ایشان به میزبانه ادائی
هوش مصنوعی: به هر حال، آنچه که اتفاق افتاده بود، دوباره به دست ایشان بازگشت و به نوعی به میزبانی آن‌ها رسید.
بر آستان که مهم دو روزه را به دو هفته
تعهدی که نمودند هم نکرد بقائی
هوش مصنوعی: در آستانه زندگی دنیا، تعهدی که به مهمانان دو روزه می‌دهند، هیچ‌گاه به دوام و باقی ماندن نخواهد انجامید.
که پای خامه ایشان نداشت چون قدم من
تحرکی که تواند رسید زود به جائی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هیچ‌کس نمی‌تواند به اندازه‌ی من با سرعت و انگیزه به جایی برسد، حتی اگر دیگران هم تلاش کنند. قدرت و توان من در این زمینه بی‌نظیر است و کسی قادر به رقابت با من نیست.
غرض که مختصری شد نوشته تا رسد اکنون
ز پرتو نظر تربیت به قدر و بهائی
هوش مصنوعی: هدف این است که نوشته‌ای کوتاه و مختصر ارائه شود تا از طریق توجه و پرورش، به اندازه و ارزش خاصی برسد.
تتمه سخنان نیز بعد ازین متعاقب
به عرض می‌رسد البته بی‌قضا و بلائی
هوش مصنوعی: سخنان باقی‌مانده بعد از این به شما ارائه می‌شود، البته بدون هیچ‌گونه ناپسندی یا مشکل.
نکوترین صور سود این که خود برساند
سخن به سمع همایون مدیح پیشه گدائی
هوش مصنوعی: بهترین نتیجه و سود این است که خود بتواند داستان را به گوش افراد محترم برساند، همان‌طور که یک مداح با تواضع و فروتنی سخن می‌گوید.
فغان که پای رسیدن به آن جناب ندارد
ز دست رفته ضعیفی به گل فرو شده پائی
هوش مصنوعی: آه و ناله که دستی ضعیف و کم‌توان، به پای آن معشوق نمی‌رسد و در گل و لای فرو رفته است.
دو پا اگرچه به یک موزه کرده شخص توجه
کجا رود چه کندره سیر بپای عصائی
هوش مصنوعی: دو پا اگرچه در یک چکمه هستند، ولی باز هم به کجا میتوانند بروند و چه مسیری را باید با عصا طی کنند؟
فلک حشم ملکا محتشم گدای در تو
ز همت است گدائی به التفات سزائی
هوش مصنوعی: آسمان با شکوه و عظمت خود، به خدمتگزاران و درویشان تو احترام می‌گذارد و آن‌ها را ارج می‌نهد. ارزش و مقام گدای واقعی در نزد تو به خاطر توجه و نگاه گرم توست.
تهی ست ارچه کفش لیک از کمال تو کل
به دست‌یاری همت ز دست کوس غنائی
هوش مصنوعی: هرچند که وجود تو خالی به نظر می‌رسد، اما به خاطر کمال و عظمت تو، همه چیز برای یاری‌ رسانی و دستیابی به موفقیت موجود است.
ولیک می‌کند از شاه و شاه‌زادهٔ عالم
گدائی نظر فیض بخش قدر فزائی
هوش مصنوعی: اما گدایی در برابر شاه و شاهزادهٔ جهان می‌کند و نظر لطف و نعمت بیشتری را از آن‌ها طلب می‌کند.
که تا زبان بودش بعد ازین به شغل ثنایت
بود گدای غنی طبع پادشاه ستائی
هوش مصنوعی: تا زمانی که زبان و گفتار در اختیارش باشد، در آینده به کار مدح و ستایش تو مشغول خواهد بود. او همچون گدا، ثروت و بزرگی روح پادشاه را ستایش می‌کند.
همیشه تا به ملوک اعتکاف پیشه گدایان
به روز معرکه بخشند جوشنی به دعائی
هوش مصنوعی: در هر زمان که شاهان در حال جشن و سرور هستند، همیشه گدایان در روزهای سختی از آن‌ها دعا و درخواست کمک می‌کنند و در این وضعیت به آن‌ها فرصت نجات و بخشش داده می‌شود.
پناه جان تو باد آن دعا که تا به قیامت
از آن گذر نتواند نمود تیر قضائی
هوش مصنوعی: ای جانم، نیکو است که آن دعا، تا روز قیامت، از تیر تقدیر نگذرد و به آن پناه ببرم.