قصیدهٔ شمارهٔ ۶۹ - در مدح شاه اسمعیل بن شاه طهماسب صفوی
مژدهای اهل زمین که اقبال بر هفت آسمان
کوس دولت زد به نام خسرو صاحبقران
زد سپهر پیر در دارالعیار سلطنت
سکهٔ شاهی به نام پادشاه نوجوان
خواند بر بالای نه منبر خطیب روزگار
خطبهٔ فرمان به اسم والی گیتی ستان
بر سر ایوان عرش اینک منادی میزند
کامد و کرسی نشین شد خسرو دارانشان
خسرو بیضا علم صاحب لوای کامکار
قیصر انجم حشم کشور گشای کامران
آفتابی کز طلوعش بعد چندین انتظار
آمدند از خرمی در رقص ذرات جهان
کامکاری کز ظهورش شد به یکبار آشکار
صورت عیشی که بود از دیدهٔ مردم نهان
آسمان شان و شوکت آفتاب شرق و غرب
پاسبان ملک و ملت پادشاه انس و جان
شاه عادل شاه اسمعیل کز به دو ازل
دست عدلش بخیه زد بر تارک نوشیران
آن که عازم گر شود بر حرب و گوید القتال
آسمان جازم شود بر عجز و گوید الامان
وانکه گر رخش تسلط گرم تازد بر زمین
نرم سازد گاو و ماهی را به یکبار استخوان
عون رافت گسترش در رتبه افزائی دهد
صعوه را بر فرق فرقد سای سیمرغ آشیان
دست عاجز پرورش در سرکش آزاری کشد
اره ازسین سها بر فرق قاف فرقدان
تیغ زن تارک شکن جوشن گسل مغفر شکاف
شیر حرب اژدر مصاف ارقم کمند افعی سنان
گر زند شخص عتابش بانک بر پست و بلند
لنگر و جنبش نماند در زمین و آسمان
بگسلد بند سکون چون کشتی لنگر گسل
گر به این گوی گران جنبش نماید صولجان
زین محیط بیکران افتد دو کشتی بر کنار
گر زند چرخ مدور را محرف بر میان
هیبت او کز جوارح میرود جنبش برون
میتواند بست پیلی را به تار پرنیان
خاک میدان چون به لعب نیزه ریزد بر هوا
پشت گاو و ماهی از نوک سنان گیرد نشان
آسمان بیند عناصر را به ترتیب دگر
گر کند حملش بر اطراف زمین لنگر گران
گرچه کسری مدتی خر گه فکند از جا که بود
صعوه را بر آستان بارگاهش آشیان
پرتو انداز است بر آئینهٔ درک خرد
نقش این صورت که هست از شان این کسری نشان
کز برای دفع سرگردانی موری زند
قرنها صبر و سکون را آتش اندر خانمان
حرف ناکامی زدود از صفحهٔ عالم که هست
کام بخش و کامیاب و کامکار و کامران
آن چه ریزد قرنها در بطین بحر از صلب ابر
بر گدائی ریزد آن ریزنده دریا و کان
گرچه آن رخشنده خورشید جهان آرا نگشت
مدتی پرتو فکن بر ساحت این خاکدان
کرد آخر جلوهای کاعدای دجال اتفاق
بر بسیط خاک پاشیدند از هم ذرهسان
بعد ازین غیبت ظهور عالم آرائی چنین
هست مرآت ظهور و غیبت صاحب زمان
فرد بیعسکر نگر از خاوران آید برون
شهسواری این چنین از خیل گیتی داوران
چرخ چاچی تنگ خنگ سرکش او میکشید
بر کمر بگسست ناگاهش نطاق کهکشان
وه چه خنگست این که هرگز مثل و شبهش ز امتناع
وهم را در وهم نگذاشت و گمان را بر گمان
زود جنبش دیر تسکین کم تحمل پر شتاب
خوش تحرک خوش توقف خوش ثبات خوش نشان
رعد صولت برق سرعت گرم رو بسیار دو
کم خورش آهو روش صرصر یورش آتش عنان
نرم کاگل سخت سم مالیده مو برچیده ناف
خورد سر کوچک دهن فربه سرین لاغر میان
صورتش بر لخت کوهی گر کند نقاش نقش
جنبش آرد بیقراریهاش در کوه گران
گر به سوی غرب تیری سر دهد نازندهاش
مینیاید جز به حد شرق بیرون از کمان
از وجود او خلل در سد حکمت شد که نیست
با تکش طی مکان مستلزم طی زمان
راه گردون را ز سوی سطح مخروط هوا
گرمتر ز آتش کند قطع و سبکتر از دخان
بگذرد در یک نفس کشتی ز دریای محیط
گر نگارد صورتش را ناخدا بر بادبان
گر تک او را به خورشید جهان پیما دهند
صد غروب و صد طلوع آی از او اندر زمان
گر زمین باشد ز مغناطیس و او آهن لحیم
از سبک خیزی برو طی جهان ناید گران
فارسش هرجا که میراند به رغبت میرود
کامران شخصی که این اسبش بود در زیر ران
راکب او در خراسان گر نهد پا در رکاب
پای دیگر در رکاب آرد در آذربایجان
در نوردیدم سخن کاوصاف این عالم نورد
کرده بر خنگ بلاغت تنگ میدان بیان
ای فدایت هرچه موجود است در روی زمین
وی نثارت هرچه موقوفست در بطن زمان
ای نشان عشقت اندر چهرهٔ خرد و بزرگ
وی کمند مهرت اندر گردن پیر و جوان
هرکسی جان را برای خویش میدارد عزیز
وز برای چون تو جانان جان عزیزان جهان
زهرکش ساقی تو باشی به ز شهد خوشگوار
مرگ کش باعث تو گردی به ز عمر جاودان
تارک شیر فلک تا سینهٔ گاو زمین
بر دری گر از زبردستی به تیغ امتحان
این ز جان لذت چشان گوید نثارت بادسر
وان بدل منت گشان گوید فدایت بادجان
ذره پرور آفتابا مهر گستر خسروا
ای دل ذرات عالم جانب مهرت کشان
چند مایوسی بود از حسرت پابوس تو
با فلک در جنگ و با خود در جدل دیوانهسان
نوزده سال از برای فتح باب دولتت
دست امیدم به دعوت زد در نه آسمان
بعد از آن کایام نومیدی سرآمد بیقضا
وین امید از یاری ایزد برآمد بیگمان
در طلوع آفتاب دولت و نصرت گرفت
سایهٔ چتر همایون قیروان تا قیروان
در سجود بارگاه عرش تمثالت کشید
هر مکین فرش غبرا سر به اوج لامکان
من که میسوزم چو میآرم ظهورت در ضمیر
من که میمیرم چو میآرم حدیثت بر زبان
همچو نرگس روز و شب بر دیده دارم آستین
بس که میرانم سرشک از دوری آن آستان
وجه دوری این که از بیماری ده ساله هست
رخش عزمم ناروا پای تردد ناروان
گر به دل این داغ بیمرهم بماند وای دل
ور به جان این درد بیدرمان بماند وای جان
چارهٔ من کن به قیوم توانا کز غمت
ناتوانم ناتوانم ناتوانم ناتوان
محتشم وقت سپاس انگیزی آمد از دعا
بهر پاس جان شاهنشاه انجم پاسبان
تا شود طالع ز برج قلعه چرخ آفتاب
در نقاب نور سازد چهرهٔ ظلمت نهان
آفتاب قلعه مطلع باد از برج مراد
آن چنان طالع که ظلمت را کند محو از جهان
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۸ - وله ایضا: به که درین گفته معجز بیانقصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - وله ایضا فی مدح اخوته محمد ممن سلطان ترکمان: به عنوان عیادت ساخت مقدار مرا افزون
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مژدهای اهل زمین که اقبال بر هفت آسمان
کوس دولت زد به نام خسرو صاحبقران
هوش مصنوعی: خبر خوشی برای مردم زمین که سعادت و خوشبختی از همه جا به سوی ما آمده و به نام پادشاه بزرگ و نیکوکار، طنینانداز شده است.
زد سپهر پیر در دارالعیار سلطنت
سکهٔ شاهی به نام پادشاه نوجوان
هوش مصنوعی: از آسمان قدیمی در محل برگزاری سلطنت، سکهای با نام پادشاه جوان ضرب شد.
خواند بر بالای نه منبر خطیب روزگار
خطبهٔ فرمان به اسم والی گیتی ستان
هوش مصنوعی: در بالای منبر، خطیب روزگار به تلاوت خطبهای مشغول است که فرمانی به نام حاکم جهان را اعلام میکند.
بر سر ایوان عرش اینک منادی میزند
کامد و کرسی نشین شد خسرو دارانشان
هوش مصنوعی: در بالای عرش، صدای منادی به گوش میرسد و پیام شادی و پیروزی میفرستد، چرا که پادشاهان بر تخت سلطنت نشستهاند.
خسرو بیضا علم صاحب لوای کامکار
قیصر انجم حشم کشور گشای کامران
هوش مصنوعی: خسرو بیضا، علمدار و پرچمدار صاحب لوا و مدیر سرزمینهای بزرگ، همانند قیصر و ستارهها، به یاری کشورگشایان و کامیابیها آمده است.
آفتابی کز طلوعش بعد چندین انتظار
آمدند از خرمی در رقص ذرات جهان
هوش مصنوعی: خورشیدی که بعد از مدتها انتظار طلوع کرد، شادی و نشاط را در ذرات جهان به رقص درآورد.
کامکاری کز ظهورش شد به یکبار آشکار
صورت عیشی که بود از دیدهٔ مردم نهان
هوش مصنوعی: خوشبختیای که با ظهور یک نفر به سرعت آشکار شد، حالتی از شادی بود که تا آن زمان از چشم مردم پنهان مانده بود.
آسمان شان و شوکت آفتاب شرق و غرب
پاسبان ملک و ملت پادشاه انس و جان
هوش مصنوعی: آسمان نشاندهنده عظمت و شکوه خورشید است که در شرق و غرب، نگهبان سرزمین و مردم و پادشاه روح و جان است.
شاه عادل شاه اسمعیل کز به دو ازل
دست عدلش بخیه زد بر تارک نوشیران
هوش مصنوعی: شاه اسماعیل، که عادل و دادگر است، از آغاز آفرینش با دست عدل خود، رازی را بر سر نوشیروان بزرگ فاش کرد.
آن که عازم گر شود بر حرب و گوید القتال
آسمان جازم شود بر عجز و گوید الامان
هوش مصنوعی: اگر کسی به جنگ برود و بگوید که آماده نبرد است، آسمان نیز بر او میزند و از او ضعف و ناتوانی را میطلبد و میگوید که باید از خود دفاع کند.
وانکه گر رخش تسلط گرم تازد بر زمین
نرم سازد گاو و ماهی را به یکبار استخوان
هوش مصنوعی: کسی که اگر چهرهاش با طروات و قاطعیت بر زمین بتازد، میتواند به یکباره گاو و ماهی را به راحتی و با یک حرکت کنترل کند.
عون رافت گسترش در رتبه افزائی دهد
صعوه را بر فرق فرقد سای سیمرغ آشیان
هوش مصنوعی: عون رافت در مقام خود به صعوه (پرندهای از خانوادهی سختپرها) کمک میکند تا بر فراز ستارهی فرقد (یکی از ستارههای آسمان) قرار بگیرد، و سایهی سیمرغ (پرندهای افسانهای و نماد کمال) بر آشیانهاش میافتد.
دست عاجز پرورش در سرکش آزاری کشد
اره ازسین سها بر فرق قاف فرقدان
هوش مصنوعی: کسی که در تلاش است و تواناییاش محدود است، تحت فشار و سختی زیادی قرار میگیرد. این فرد در حالی که از منبعی مهم و با ارزش برخوردار است، همچنان در برابر چالشها و مشکلاتی که بر سر راهش قرار دارد، احساس ناتوانی میکند.
تیغ زن تارک شکن جوشن گسل مغفر شکاف
شیر حرب اژدر مصاف ارقم کمند افعی سنان
هوش مصنوعی: تیغی که بر سر میزند، زره را درمیشکافد و کلاهخود را سوراخ میکند، این سلاح در نبرد با شیر و اژدها به کار میآید. کمند افعی همچون نیزهای است که در دست است.
گر زند شخص عتابش بانک بر پست و بلند
لنگر و جنبش نماند در زمین و آسمان
هوش مصنوعی: اگر کسی به او انتقادی کند، به قدری صدای او بلند است که هیچ حرکتی نه در زمین و نه در آسمان باقی نمیماند.
بگسلد بند سکون چون کشتی لنگر گسل
گر به این گوی گران جنبش نماید صولجان
هوش مصنوعی: وقتی که حالت سکون و آرامش را رها کنیم و مانند یک کشتی لنگر را از خود جدا کنیم، اگر این موجود سنگین و بزرگ (زندگی یا شرایط) تحرک و جابجایی را آغاز کند، جنبشی شگفتانگیز به وجود میآید.
زین محیط بیکران افتد دو کشتی بر کنار
گر زند چرخ مدور را محرف بر میان
هوش مصنوعی: در این فضای وسیع، دو کشتی به ساحل میرسند، اگر چرخ گردون، آن را به سمت نامناسبی بچرخاند.
هیبت او کز جوارح میرود جنبش برون
میتواند بست پیلی را به تار پرنیان
هوش مصنوعی: وجود او چنان جاذبهای دارد که از همه جزئیاتش احساس حرکت و جنبش میشود. قدرت او میتواند حیاتی بزرگ و باشکوه را به نرمی و زیبایی درآورد.
خاک میدان چون به لعب نیزه ریزد بر هوا
پشت گاو و ماهی از نوک سنان گیرد نشان
هوش مصنوعی: وقتی خاک میدان به خاطر بازی نیزهها به هوا بلند میشود، پشت گاو و ماهی از نوک نیزه میتوانند نشانه بگیرند.
آسمان بیند عناصر را به ترتیب دگر
گر کند حملش بر اطراف زمین لنگر گران
هوش مصنوعی: آسمان عناصر را به ترتیب خاصی میبیند و اگر بار خود را بر زمین بگذارد، وزن سنگینی خواهد داشت.
گرچه کسری مدتی خر گه فکند از جا که بود
صعوه را بر آستان بارگاهش آشیان
هوش مصنوعی: هرچند کسری مدتی از مقام خود پایین آمد و به زمین افتاد، ولی در عین حال پرندهای در نزدیکی دربار او لانهگزینی کرده است.
پرتو انداز است بر آئینهٔ درک خرد
نقش این صورت که هست از شان این کسری نشان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگیهای خاص و برتریهای یک شخص میپردازد. اشاره دارد به اینکه چگونه نور و شفافیت آن شخص مانند بازتابی در آینه، خصوصیات او را جلوهگر میکند و نشاندهنده مقام و منزلت اوست. در واقع، آنچه که از او دیده میشود، نمایانگر عظمت و ویژگیهای برجستهاش است.
کز برای دفع سرگردانی موری زند
قرنها صبر و سکون را آتش اندر خانمان
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از بیهدفگشتن و سردرگمی، موری (موریانه) قرنها صبر و آرامش را به آتش میکشد و در خانهای که دارد، آشوب به پا میکند.
حرف ناکامی زدود از صفحهٔ عالم که هست
کام بخش و کامیاب و کامکار و کامران
هوش مصنوعی: حرف ناامیدی را از دنیای وجود محو کرد، زیرا که در آن، خوشی و موفقیت و سعادت نهفته است.
آن چه ریزد قرنها در بطین بحر از صلب ابر
بر گدائی ریزد آن ریزنده دریا و کان
هوش مصنوعی: هر آنچه که قرنها در عمق دریا از دل ابرها به زمین میافتد، همان بارانی است که بر گدایان و زمین میبارد و آن منبع و سرچشمهی این بارش دریا و معادن آن است.
گرچه آن رخشنده خورشید جهان آرا نگشت
مدتی پرتو فکن بر ساحت این خاکدان
هوش مصنوعی: اگرچه آن خورشید درخشان و زیبا مدتی گم شده، اما هنوز نورش را بر این خاک پخش کن.
کرد آخر جلوهای کاعدای دجال اتفاق
بر بسیط خاک پاشیدند از هم ذرهسان
هوش مصنوعی: در نهایت، دجال که نمایان شد، اتفاقاتی رخ داد و از هم، ذرات خاک را پخش کردند.
بعد ازین غیبت ظهور عالم آرائی چنین
هست مرآت ظهور و غیبت صاحب زمان
هوش مصنوعی: پس از این دوره غیبت، نمایان شدن حقیقت و جلوههای کمال به این شکل است که این واقعیت به مانند آینهای برای ظهور و غیبت ولی زمان است.
فرد بیعسکر نگر از خاوران آید برون
شهسواری این چنین از خیل گیتی داوران
هوش مصنوعی: انسانی بدون نیروی نظامی و جنگجویان درخشان از سمت شرق به طور ناگهانی به میدان میآید، به گونهای که او مانند یک قهرمان از میان همه داوران و حکمرانان جهان به نظر میرسد.
چرخ چاچی تنگ خنگ سرکش او میکشید
بر کمر بگسست ناگاهش نطاق کهکشان
هوش مصنوعی: چرخ زندگی و روزگار که سخت و بیرحم است، موجودی ناتوان و بیخبر را به جلو میکشد؛ تا اینکه ناگهان، کسی یا چیزی به او میفهماند که او قادر به ادامه این مسیر نیست و این وضعیت به سرعت تغییر میکند.
وه چه خنگست این که هرگز مثل و شبهش ز امتناع
وهم را در وهم نگذاشت و گمان را بر گمان
هوش مصنوعی: واقعا عجیب است این کسی که هیچگاه نتوانسته مانند خود را تصور کند و از نظر خیالات خود را به هیچ نوع شبیهسازی وادار نکرده است.
زود جنبش دیر تسکین کم تحمل پر شتاب
خوش تحرک خوش توقف خوش ثبات خوش نشان
هوش مصنوعی: این عبارت به شخصیتی اشاره دارد که دارای انرژی و فعالیت بالاست. او به سرعت عمل میکند ولی به آرامش و ثبات نیز اهمیت میدهد. این فرد همواره در حال حرکت و فعالیت است، اما وقتی لازم باشد، میتواند به آرامش و سکون برسد و در موقعیتهای مختلف با ثبات و اعتماد به نفس رفتار کند.
رعد صولت برق سرعت گرم رو بسیار دو
کم خورش آهو روش صرصر یورش آتش عنان
هوش مصنوعی: رعد و برق ناگهانی و شدید میزند، مانند گرمای آفتاب که به سرعت میتابد. آهو از شدت وحشت در حال فرار است و تندباد به مانند آتش، تهاجمی و پرتوان میوزد.
نرم کاگل سخت سم مالیده مو برچیده ناف
خورد سر کوچک دهن فربه سرین لاغر میان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگیهای ظاهری و بدنی کسی میپردازد. به نظر میرسد که شخصی با موهای مرتب و زیبا، بدنی نرم و لطیف و جثهای کوچک و متناسب را به تصویر میکشد. خلق و خوی او به گونهای است که احساس خوشایندی را منتقل میکند و ممکن است این فرد به خاطر ویژگیهای خود توجه دیگران را جلب کند.
صورتش بر لخت کوهی گر کند نقاش نقش
جنبش آرد بیقراریهاش در کوه گران
هوش مصنوعی: اگر نقاشی چهرهاش را بر روی یک کوه خالی ترسیم کند، نقاشی او به خوبی میتواند احساسات و هیجانات او را در دل کوههای بزرگ به تصویر بکشد.
گر به سوی غرب تیری سر دهد نازندهاش
مینیاید جز به حد شرق بیرون از کمان
هوش مصنوعی: اگر که تیر بلندی به سمت غرب پرتاب شود، نمیتواند به جز محدوده شرق، جایی دیگر برود، زیرا مسیر آن به کمان محدود است.
از وجود او خلل در سد حکمت شد که نیست
با تکش طی مکان مستلزم طی زمان
هوش مصنوعی: وجود او باعث تغییر و نقصان در ساختار حکمت شده است؛ زیرا که در مسیر حرکت در فضا، نیازی به گذراندن زمان وجود ندارد.
راه گردون را ز سوی سطح مخروط هوا
گرمتر ز آتش کند قطع و سبکتر از دخان
هوش مصنوعی: راه کیهان از طرف سطح یک مخروط، گرما را بیشتر از آتش قطع میکند و سبکتر از دود است.
بگذرد در یک نفس کشتی ز دریای محیط
گر نگارد صورتش را ناخدا بر بادبان
هوش مصنوعی: کشتی در دریای وسیع میتواند در یک لحظه عبور کند، حتی اگر ناخدا بر روی بادبانش چیزی ننویسد.
گر تک او را به خورشید جهان پیما دهند
صد غروب و صد طلوع آی از او اندر زمان
هوش مصنوعی: اگر یک نفر را به اندازهی خورشید در تمام دنیا بشناسند، به او صد بار غروب و صد بار طلوع را در زمان نشان میدهند.
گر زمین باشد ز مغناطیس و او آهن لحیم
از سبک خیزی برو طی جهان ناید گران
هوش مصنوعی: اگر زمین تحت تأثیر نیروی مغناطیسی باشد و او نیز همچون آهنی جذب آن شود، از سبکخیزی او در سفر به جهان، چیزی سنگین و دشوار نخواهد بود.
فارسش هرجا که میراند به رغبت میرود
کامران شخصی که این اسبش بود در زیر ران
هوش مصنوعی: هرجا که اسب فارس خود را هدایت کند، آنجا با رغبت و خوشحالی میرود. شخصی که این اسب به او تعلق دارد، زیر لگن اسب نشسته است.
راکب او در خراسان گر نهد پا در رکاب
پای دیگر در رکاب آرد در آذربایجان
هوش مصنوعی: اگر سوارکار در خراسان پا را بر رکاب بگذارد، پای دیگرش را نیز در آذربایجان بر رکاب خواهد گذاشت.
در نوردیدم سخن کاوصاف این عالم نورد
کرده بر خنگ بلاغت تنگ میدان بیان
هوش مصنوعی: من توانستم از میان سخنان این جهان، به عمق بلاغت و داد و ستد از نظر بیان نفوذ کنم و به روشناییهای پنهان دست یابم.
ای فدایت هرچه موجود است در روی زمین
وی نثارت هرچه موقوفست در بطن زمان
هوش مصنوعی: هر چیزی که در سطح زمین وجود دارد، فدای تو باشد و هرچه در دل زمان محفوظ است، نثار تو باد.
ای نشان عشقت اندر چهرهٔ خرد و بزرگ
وی کمند مهرت اندر گردن پیر و جوان
هوش مصنوعی: ای نشان عشق تو در چهرهٔ کوچک و بزرگ نمایان است و محبت تو همچون حلقهای در گردن همگان، چه پیر و چه جوان، مشاهده میشود.
هرکسی جان را برای خویش میدارد عزیز
وز برای چون تو جانان جان عزیزان جهان
هوش مصنوعی: هر انسانی جان خود را برای خود ارزشمند میداند و به خاطر کسی مثل تو، جان عزیزان دیگر را نیز ارزشمند میدارد.
زهرکش ساقی تو باشی به ز شهد خوشگوار
مرگ کش باعث تو گردی به ز عمر جاودان
هوش مصنوعی: اگر تو ساقی باشی که زهر بنوشی، بهتر از این است که طعمی خوش از شهد داشته باشی. حتی مرگ ناشی از آن زهر، از زندگی جاودان بهتر است.
تارک شیر فلک تا سینهٔ گاو زمین
بر دری گر از زبردستی به تیغ امتحان
هوش مصنوعی: در این بیت به نوعی تشبیه میشود، به این معنا که اگر چیزی از عرش (فضای بالا) تا زمین کشیده شود، در واقع قوی و محکم است. اگر کسی بتواند از پس امتحان برآید و توانایی خود را نشان دهد، به نوعی در کارش موفق خواهد بود. این بیان به نوعی به قدرت و استقامت اشاره دارد.
این ز جان لذت چشان گوید نثارت بادسر
وان بدل منت گشان گوید فدایت بادجان
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عمیق و ارادت گوینده به کسی است که با وجود مشکلات و رنجها، لذت زندگی را از عشق و محبت او تجربه کرده است. او میگوید که جان و دلش به خاطر محبت آن فرد دچار تغییرات شگرفی شده و به نوعی از او قدردانی میکند. در واقع، این احساسات به گونهای به تصویر کشیده شده که گوینده به عشق و محبت آن شخص به عنوان منبع خوشبختی و شادیاش اشاره میکند.
ذره پرور آفتابا مهر گستر خسروا
ای دل ذرات عالم جانب مهرت کشان
هوش مصنوعی: ای خورشید پرورشدهنده و گسترانندهی مهر و محبت، ای بزرگواری که بر سروری! ای دل، ذرات جهان به سمت عشق و محبت تو کشیده میشوند.
چند مایوسی بود از حسرت پابوس تو
با فلک در جنگ و با خود در جدل دیوانهسان
هوش مصنوعی: من به خاطر آرزوی دیدار تو، از آسمان و زندگیام ناامید شدهام و مثل یک دیوانه با خودم در جدل هستم.
نوزده سال از برای فتح باب دولتت
دست امیدم به دعوت زد در نه آسمان
هوش مصنوعی: نوزده سال منتظر بودهام تا درهای خوشبختی تو را بگشایم و در این مدت همیشه با امید به درگاه آسمان دعا کردهام.
بعد از آن کایام نومیدی سرآمد بیقضا
وین امید از یاری ایزد برآمد بیگمان
هوش مصنوعی: پس از آنکه دوران ناامیدی به پایان رسید و تقدیر تغییر کرد، این امید که به یاری خداوند سرشار شده است، به یقین به دست آمده است.
در طلوع آفتاب دولت و نصرت گرفت
سایهٔ چتر همایون قیروان تا قیروان
هوش مصنوعی: در صبحگاهی که آفتاب برمیخیزد، دولت و پیروزی به سایهی چتر پادشاهی قیروان هدیه داده میشود.
در سجود بارگاه عرش تمثالت کشید
هر مکین فرش غبرا سر به اوج لامکان
هوش مصنوعی: در حالتی که در پیشگاه خداوند در حال سجده بود، تصویر تو در هر مکانی نقش بست و فرش زمین در برابر این عظمت به خاک افتاد و به آسمانهای بالا سر فرود آمد.
من که میسوزم چو میآرم ظهورت در ضمیر
من که میمیرم چو میآرم حدیثت بر زبان
هوش مصنوعی: من که به شدت در درونم میسوزم وقتی نام تو را در ذهنم میآورم، و وقتی که از تو صحبت میکنم، انگار که دارم جان میدهم.
همچو نرگس روز و شب بر دیده دارم آستین
بس که میرانم سرشک از دوری آن آستان
هوش مصنوعی: چنانکه نرگس، روز و شب بر چشمم سایه میافکند، آستینم را پر از اشک میکنم به خاطر دوری از آن مکان مقدس.
وجه دوری این که از بیماری ده ساله هست
رخش عزمم ناروا پای تردد ناروان
هوش مصنوعی: به خاطر بیماریای که ده سال طول کشیده، از روی زیباییاش دوری میکنم و این تصمیم من نادرست و بیپایه است.
گر به دل این داغ بیمرهم بماند وای دل
ور به جان این درد بیدرمان بماند وای جان
هوش مصنوعی: اگر این درد سنگین در دل باقی بماند، وای بر دل. و اگر این رنج آمیز به جانم بچسبد، وای بر جانم.
چارهٔ من کن به قیوم توانا کز غمت
ناتوانم ناتوانم ناتوانم ناتوان
هوش مصنوعی: ای قیم و نگهبان توانا، کمکم کن، زیرا از غم تو ناتوان و ضعیف شدهام.
محتشم وقت سپاس انگیزی آمد از دعا
بهر پاس جان شاهنشاه انجم پاسبان
هوش مصنوعی: محتشم در زمان شکرگزاری و قدردانی به دعا پرداخت تا جان شاهنشاه، که نگهبان ستارههاست، را حفظ کند.
تا شود طالع ز برج قلعه چرخ آفتاب
در نقاب نور سازد چهرهٔ ظلمت نهان
هوش مصنوعی: تا وقتی که آفتاب از بالای قلعه طلوع کند، نورش نقاب تاریکی را کنار میزند و چهرهاش را آشکار میکند.
آفتاب قلعه مطلع باد از برج مراد
آن چنان طالع که ظلمت را کند محو از جهان
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف یک خورشید درخشان و تابان میپردازد که از دژ یا برج خاصی، نور و روشنی خود را به جهان میافشاند. این نور به قدری قوی است که میتواند تاریکی و ظلمت را از بین ببرد و به عالم روشنی و روشنایی ببخشد.