قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - در مدح والی گیلان جمشید زمان گفته
باز شد چشم جهان ای بخت خواب آلودهان
صبح دولت میدمد برخیز زین خواب گران
بالش زیر سرت کان مانده از اصحاب کهف
مالشی ده چشم غفلت را و سر بردار از آن
اسب چوبین پای امیدت که نقش عرصه بود
تمشیت فرمای دهر از تقویت کردش روان
بهر دفع ظلمت ادبار از ضعف امید
ماه میجستی ز اقبال آفتابی شد عیان
از گشاد بیمحل تیر تو در صید مراد
کشتی خوف و خطر گهواره امن و امان
بهر آرام تو گشت از جنبش باد مراد
از کمان بد جست اما نیک آمد بر نشان
هم طرب شد کوه لنگر هم تعب شد تیز پر
هم فلک شد دادگستر هم قدر شد مهربان
بزم عشرت گرم گردید از شراب بیخمار
باغ دولت سبز گردید از بهار بیخزان
چرخ کجرو از جفا برگشت و زیر گشتنش
شد برون تاب غریب از رشتهٔ باریک جان
از زبان هاتفی دوشم به گوش دل رسید
کی ز بار غصه کم جنبش تر از کوه گران
خیز و عازم شو در استقبال اقبال ابد
خیز و جازم شو در استیفای حظ جاودان
کاین زمان رو در تو دارد دولت روی زمین
اولین دولت نوید خلعت خان زمان
خلعتی ناصره زر وز برای امتیاز
با زر و خلعت مسرح استر آتش عنان
از کدامین خان همایون اختر خورشیدفر
آفتاب آسمان سلطنت جمشیدخان
شهریار بختیار ذوالعیار جم وقار
شهسوار نامدار کامکار کامران
عالم افروزنده خورشیدی که در مسکاب بطن
هر جنین از داغ مهرش بر جبین دارد نشان
گردن افرازنده جمشیدی که منت میکشد
از کمند انقیادش گردن گردنکشان
گر شود تیغ آزما در حد ترکستان زمین
بر درد جیب زمین تا دامن هندوستان
کرده پشت از برق تیغش بر جهان شیر عرین
سوده ناف از باده گرزش بر زمین پیل دمان
گردن شیر فلک را بسته از خم کمند
کوهه گاو زمین را خسته از نوک سنان
آورند از یک گریبان سر برون بدر و هلال
روز میدان چون نهد بر دوش زرین صولجان
پایهای از قدر او اورنگ و استقلال و عظم
آیهای در شان او فرهنگ و استیلا و شان
از گشاد شست پر زور قدر تیر قضا
بینفاذ امر او بیرون نیاید از کمان
برخلاف خلق فردا بر زمین خواهند داشت
چشم از شرم دو شغلش حاتم و نوشیروان
دیده از آلای او بر سدهٔ والای خود
خرگه عالی ستونش روی صد گیتی ستان
نیست گوئی عظم او محتاج حیز ورنه چون
ظرف او گیلان تواند بود یا مازندران
هست در آب و گلشن این نشئه کز شوکت شود
ملک و دین را پادشاه و ماء و طین را مهربان
بس که جودش میدهد خاک ذخایر را به باد
خاک بر سر میکند از دست او دریا و کان
گوشمال از توشمالش خورده خوانسالار چرخ
هر که اندر جنب خوان نعمتش گسترده خوان
در میان داوران شد واجب الطلوع آن قدر
کز سجودش جبهه فرسا گشت خور در خاوران
مهر میبوسد به رسم بندگانش آستین
چرخ میروبد به طرف آستینش آستان
رعشه بر هشتم فلک در هفت اعضا واقع است
نسر طایر را ز سهم تیر آن زرین کمان
با وجود رشگ هم چشمی که عین دشمنی است
نامش از انصاف دارد بر زبان صد مرزبان
هر دعا و هر ثنا کز خلق هفت اقلیم کرد
پای عزم اندر رکاب اول به گیلان شد روان
زور بازوی تصرف بین که دارد در کمند
گردن خلق جهانی یک جهان اندر میان
شربت تیغش ز بس کافتاده شیرین میبرند
دوستان جان فدائی صد حسد بر دشمنان
جان فدای دست و تیغ او که هرگه شد علم
خورد تن وین جرعه آن می ز استقبال جان
دی ز شوکت بر در ایوان کیوان ارتفاع
آفتابت پرده دارو آسمانت پاسبان
وی به استدعای فتحت در زوایای زمین
سورهٔ انا فتحنا بر زبان آسمان
فتح و نصرت بندگان شخص فرمان تواند
کار میفرما به این فرمانبران تا میتوان
بس که نهر خون روان کرد از تن ارباب کین
ضربتت چون ضربهای حیدری در نهروان
بس عجب نبود گر از اشجار گیلان آورند
برگها امسال سر بیرون به رنگ ارغوان
روی دشمن کز میپندار اول سرخ بود
خندهآور گشته است اکنون به رنگ زعفران
دشمنت داد جلادت داد اما در گریز
گر به این جلدی بماند میشود گیتیستان
پیش دستی کرد در کشتی و غالب نیز گشت
لیک مثل دستیار اولین بر پهلوان
در فنون حرب چون از آگهان کار بود
بر سرش چیزی نیامد جز بلای ناگهان
غالبا خصمت ندارد یاد غیر از چار حرف
کش میسر نیست انشائی به غیر از الامان
در حشر گاهی که چون صور قیامت میدرید
بانک رعد آشوب کوست پرده گوش کران
طالب ملک تو را صد ره به آواز بلند
زد قضا بر گوش کای جذر اصم را توامان
جغد اگر بال و پر سیمرغ بندد بر جناح
کی تواند ساخت در ماوای سیمرغ آشیان
سر ز خاک حشر برنارد ز شرم رزم خویش
گر بگوش رستم دستان رسد این داستان
ای در اقلیم فصاحت گشته از بدو ازل
پادشاه نکته پردازان به طبع نکتهدان
گرچه بیمهری و مهر خلق عالم با ملوک
فرع بیلطفی و لطف است آشکارا و نهان
من نه آنم کاندر اخلاص تو دیگر گون کنم
دل به ناکامی و کام ای کامکار کامران
آن که بود و هست و خواهد بود تا صبح ابد
با تو پیمان دل و ربط تن و پیوند جان
نیست ممکن آمدن از عهدهٔ مدحت برون
جز به عمر نوح و طبع خسرو و طی لسان
من که جزو خلقتم گردیده طبع خسروی
آن دو حالت نیز میخواهم ز خلاق جهان
تا به آئین که آرم جملهٔ شاهان را به رشک
قد مدحت را بیارایم به تشریف بیان
محتشم پایان ندارد مدحت آن شهسوار
باز کش بهر دعا رخش فصاحت را عنان
تا شود دوران ز اقوای قوای نامیه
بر مراد دوستان مجلس فروز بوستان
تا زر بیسکه خورشید عالم تاب را
حکم مطلق از زمین و آسمان دارد روان
باد نقد بیغش کامل عیار خسروی
سکهدار از نام جمشید زمان جمشیدخان
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در مدح سلطان حسن فرماید: آیت اقبال شد رایت سلطان حسنقصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - ایضا من بدایع افکاره فی مدح اعتمادالدوله میرزا لطف الله: دمید صبحی و از پرتو دمیدن آن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز شد چشم جهان ای بخت خواب آلودهان
صبح دولت میدمد برخیز زین خواب گران
هوش مصنوعی: چشم جهان دوباره باز شد و ای بخت خفته، صبحی که مانند طلوع خورشید فرصتهای جدید را به همراه دارد نزدیک است. از این خواب عمیق بیدار شو و به استقبال این آغاز تازه برو.
بالش زیر سرت کان مانده از اصحاب کهف
مالشی ده چشم غفلت را و سر بردار از آن
هوش مصنوعی: بالشت زیر سرت از دوستان کهف است؛ آن را برگردان و خواب غفلت را از چشمانت بزدای و آگاهانه سر از خواب بردار.
اسب چوبین پای امیدت که نقش عرصه بود
تمشیت فرمای دهر از تقویت کردش روان
هوش مصنوعی: اسبی چوبی که نماد امید توست، بر میدان زندگی راندن و هدایتش به دست زمان است که با قدرت، جانش را زنده میکند.
بهر دفع ظلمت ادبار از ضعف امید
ماه میجستی ز اقبال آفتابی شد عیان
هوش مصنوعی: برای فرار از ظلمت و ناامیدی، به دنبال نور و امیدی میگشتی که مثل ماه میدرخشید، اما ناگهان روشنایی و اقبال آفتاب به وضوح نمایان شد.
از گشاد بیمحل تیر تو در صید مراد
کشتی خوف و خطر گهواره امن و امان
هوش مصنوعی: تیر تو که بیهدف رها شده، همچون دردی ناخواسته، در جستجوی هدفی که در قلب خواستههایمان وجود دارد، باعث رنج و هراسم شد. در این حال، گهوارهای امن و آرامش بخش نیز میتواند از خطر و ترس دور کند.
بهر آرام تو گشت از جنبش باد مراد
از کمان بد جست اما نیک آمد بر نشان
هوش مصنوعی: برای آسایش تو، آرامش باد فراهم شد. هدف از کمان، تأثیر منفی بود، اما در نهایت، نتیجهای خوب به همراه داشت.
هم طرب شد کوه لنگر هم تعب شد تیز پر
هم فلک شد دادگستر هم قدر شد مهربان
هوش مصنوعی: کوه در جایگاه استوارش شاداب و سرزنده شد، پرندهها با سرعت بیشتری پرواز کردند، آسمان به عنوان قاضی و داور عمل کرد و محبت و دوستی در بین مردم بیشتر شد.
بزم عشرت گرم گردید از شراب بیخمار
باغ دولت سبز گردید از بهار بیخزان
هوش مصنوعی: محفل شادی و خوشگذرانی با شراب خوشمزه و شگفتآور پررنگ و نشاط شده است، همانطور که باغ در بهار بدون خزان سرسبز و دلانگیز میشود.
چرخ کجرو از جفا برگشت و زیر گشتنش
شد برون تاب غریب از رشتهٔ باریک جان
هوش مصنوعی: گردش روزگار به خاطر ستمگریاش بازگشت و زیر فشار آن، تاب و توان جان، که به نازکی رشتهای است، از دست رفت.
از زبان هاتفی دوشم به گوش دل رسید
کی ز بار غصه کم جنبش تر از کوه گران
هوش مصنوعی: در دیشب صدایی از هاتف به گوشم رسید که میگفت: احساس درد و اندوه، گاهی حتی کمتر از سنگینی یک کوه میشود.
خیز و عازم شو در استقبال اقبال ابد
خیز و جازم شو در استیفای حظ جاودان
هوش مصنوعی: بپا خیز و آماده شو تا از فرصتهای بیپایان استقبال کنی، و با اراده قوی وارد عرصهای شو که از نعمتهای جاودانه بهرهمند شوی.
کاین زمان رو در تو دارد دولت روی زمین
اولین دولت نوید خلعت خان زمان
هوش مصنوعی: این زمان، تو را به عنوان برگزیدهای معرفی میکند که به نوعی حاکمیتی جدید را به ارمغان آوردهای، همانند لباسی تازه برای زمانه.
خلعتی ناصره زر وز برای امتیاز
با زر و خلعت مسرح استر آتش عنان
هوش مصنوعی: لباسی که از جنس زر و زعفران است، برای کسی که شایسته است، به نظر با ارزشی میآید. این لباس نشاندهندهی مقام و امتیاز است و در دل خود زیبایی و درخشش خاصی دارد، مانند آتش که همواره جلوهگری میکند.
از کدامین خان همایون اختر خورشیدفر
آفتاب آسمان سلطنت جمشیدخان
هوش مصنوعی: از کدامین خانواده و نجابت که خورشید مانند آنهاست و آفتاب بر آسمان سلطنت جمشیدخان میتابد.
شهریار بختیار ذوالعیار جم وقار
شهسوار نامدار کامکار کامران
هوش مصنوعی: شهریار بختیار، مردی با ویژگیهای برجسته و مورد احترام، در دل خود صفاتی از قهرمانان و جنگجویان بزرگ دوران را دارد و به آرامش و وقار خود میبالد.
عالم افروزنده خورشیدی که در مسکاب بطن
هر جنین از داغ مهرش بر جبین دارد نشان
هوش مصنوعی: خورشید دانش و علم، در هر جنینی که در رحم مادر شکل میگیرد، از عشق و محبتش نشانهای بر پیشانی دارد.
گردن افرازنده جمشیدی که منت میکشد
از کمند انقیادش گردن گردنکشان
هوش مصنوعی: جمشید، که گردن بلند و باعظمتی دارد، اکنون تحت تسلط و کنترل گردنکشان قرار گرفته و از این وضعیت خجالت میکشد.
گر شود تیغ آزما در حد ترکستان زمین
بر درد جیب زمین تا دامن هندوستان
هوش مصنوعی: اگر تیغ آزمایش به حد ترکستان برسد، زمین به درد جیبش دچار میشود تا به دامن هندوستان.
کرده پشت از برق تیغش بر جهان شیر عرین
سوده ناف از باده گرزش بر زمین پیل دمان
هوش مصنوعی: شیر قوی و شجاعی با قدرت تیغش بر جهان تاثیر گذاشته و مانند پرچم افراشته است. همچنین، زمانی که از بادهاش بر زمین میریزد، نیرویی همچون فیل را به نمایش میگذارد.
گردن شیر فلک را بسته از خم کمند
کوهه گاو زمین را خسته از نوک سنان
هوش مصنوعی: گردن شیر آسمان را با کمند کوه محکم کردهاند و زمین از دسته نیزهها به زحمت افتاده است.
آورند از یک گریبان سر برون بدر و هلال
روز میدان چون نهد بر دوش زرین صولجان
هوش مصنوعی: از یک گریبان، سر بیرون آوردند و همچون هلال صبح در میدان ظاهر شد، همانطور که سلاح طلایی را بر دوش میگذارد.
پایهای از قدر او اورنگ و استقلال و عظم
آیهای در شان او فرهنگ و استیلا و شان
هوش مصنوعی: این بیت به ویژگیهای برجسته و مقام والای شخصیتی اشاره دارد که دارای اعتبار و قدرت فوقالعادهای است. این شخصیت نه تنها از نظر اجتماعی و فرهنگی ارزشمند است، بلکه نشاندهندهی عظمت و نفوذ او در جامعه نیز میباشد. او به نوعی نماد استحکام و تاثیرگذاری است که بر تمامی جنبههای زندگی و فرهنگ حاکم است.
از گشاد شست پر زور قدر تیر قضا
بینفاذ امر او بیرون نیاید از کمان
هوش مصنوعی: قدرت و اراده الهی همچون تیری است که از کمان رها میشود و هیچکس نمیتواند در برابر آن ایستادگی کند. تمام امور عالم تحت فرمان اوست و هیچ چیزی نمیتواند از مسیر او خارج شود.
برخلاف خلق فردا بر زمین خواهند داشت
چشم از شرم دو شغلش حاتم و نوشیروان
هوش مصنوعی: فردا مردم در زمین به خاطر دو ویژگی حاتم طایی و نوشیروان به این شخص چشم خواهند دوخت و به او افتخار خواهند کرد.
دیده از آلای او بر سدهٔ والای خود
خرگه عالی ستونش روی صد گیتی ستان
هوش مصنوعی: چشمهای من به زیبایی او خیره شده و به خاطر آن، در چشمانم عظمت و فخر به وجود آمده است. زیبایی او به قدری والا است که بر تمام زمینها سیطره دارد.
نیست گوئی عظم او محتاج حیز ورنه چون
ظرف او گیلان تواند بود یا مازندران
هوش مصنوعی: به نظر میرسد عظمت او نیازی به تفسیر ندارد، زیرا چگونه میتواند ظرفی باشد که گیلان یا مازندران را در خود جای دهد.
هست در آب و گلشن این نشئه کز شوکت شود
ملک و دین را پادشاه و ماء و طین را مهربان
هوش مصنوعی: در این دنیا که پر از آب و گل و زیبایی است، نشئهای وجود دارد که به واسطهی آن، حکومت و دین به قدرت میرسند و آب و خاک نیز ترحم و محبت را نشان میدهند.
بس که جودش میدهد خاک ذخایر را به باد
خاک بر سر میکند از دست او دریا و کان
هوش مصنوعی: بخاطر سخاوت بسیار او، خاک گنجها را به باد میدهد و از دست او، دریاها و معادن به خاک میافتند.
گوشمال از توشمالش خورده خوانسالار چرخ
هر که اندر جنب خوان نعمتش گسترده خوان
هوش مصنوعی: هر کسی که در حاشیه خوان نعمت نشسته است، به نوعی ضیافتی را تجربه کرده و حالتی شبیه توبیخ یا تنبیه از آن دریافت کرده است، زیرا سرنوشت و قدرت چرخ روزگار بر سر او سایه افکنده و او نمیتواند از تأثیر آن بگریزد.
در میان داوران شد واجب الطلوع آن قدر
کز سجودش جبهه فرسا گشت خور در خاوران
هوش مصنوعی: در میان داوران، ظهور آن حقیقت لازم و ضروری شد که چنان اثر عمیقی داشت که چهره خورشید در شرق به خاطر سجدههای مکررش دچار خستگی و فرسودگی شد.
مهر میبوسد به رسم بندگانش آستین
چرخ میروبد به طرف آستینش آستان
هوش مصنوعی: خورشید به نشانه محبت، آستین چرخش را میبوسد و چرخ فلک نیز به سوی آستین او حرکت میکند.
رعشه بر هشتم فلک در هفت اعضا واقع است
نسر طایر را ز سهم تیر آن زرین کمان
هوش مصنوعی: حرکت و لرزشی که در آسمان هشتم وجود دارد، در هفت قسمت بدن نیز احساس میشود. این لرزش ناشی از پرواز پرندهای است که تحت تأثیر تیر کمان طلایی قرار گرفته است.
با وجود رشگ هم چشمی که عین دشمنی است
نامش از انصاف دارد بر زبان صد مرزبان
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره میکند که حسد و رقابت بین افراد، مشابه دشمنی است، اما در عین حال بعضی از افراد به خاطر انصاف، این احساس را در خود کنترل میکنند و به بیان آن میپردازند. در واقع، او به نوعی از احساس درونی افراد اشاره دارد که حتی در شرایط سخت نیز میتوانند با در نظر گرفتن انصاف، خود را از منازعات دور نگه دارند.
هر دعا و هر ثنا کز خلق هفت اقلیم کرد
پای عزم اندر رکاب اول به گیلان شد روان
هوش مصنوعی: هر دعایی که از طرف مردم هفت اقلیم شده و هر ستایشی که آنها انجام دادهاند، همه از تمام وجود به گیلان ارسال شد و به طور جدی به سوی هدف و عزم خود حرکت کرد.
زور بازوی تصرف بین که دارد در کمند
گردن خلق جهانی یک جهان اندر میان
هوش مصنوعی: قدرت و توانمندی تو را در نظر بگیر که چگونه میتواند تاثیرگذار باشد و در دنیای بزرگ وتعاملات انسانی راه باز کند. تو همچون نیرویی هستی که میتواند بر گردن انسانها اثر بگذارد، و در اینجا، تو در موقعیتی خاص قرار داری که میتوانی همه چیز را تحت کنترل خود داری.
شربت تیغش ز بس کافتاده شیرین میبرند
دوستان جان فدائی صد حسد بر دشمنان
هوش مصنوعی: شیرینی شربت تیغ او بهقدری زیاد است که دوستان جانشان را فدای او میکنند و دشمنانشان به شدت حسد میورزند.
جان فدای دست و تیغ او که هرگه شد علم
خورد تن وین جرعه آن می ز استقبال جان
هوش مصنوعی: جانم فدای دست و شمشیر اوست، زیرا هرگاه علم (پرچم) او پایین آمد، جانم را به استقبال آن جرعهی می (شراب) میآورم.
دی ز شوکت بر در ایوان کیوان ارتفاع
آفتابت پرده دارو آسمانت پاسبان
هوش مصنوعی: روز گذشته، از شکوه زیبا، در برابر در ورودی ایوان کیوان، خورشید تو نگهبان آسمان و پردهدار آن بود.
وی به استدعای فتحت در زوایای زمین
سورهٔ انا فتحنا بر زبان آسمان
هوش مصنوعی: او به درخواست فتح، در گوشههای زمین، سوره "ما برای تو فتحی روشن کردیم" را بر زبان آسمان میآورد.
فتح و نصرت بندگان شخص فرمان تواند
کار میفرما به این فرمانبران تا میتوان
هوش مصنوعی: پیروزی و موفقیت در دست بندگان تو است. به آنها بگو که بر اساس دستورات تو عمل کنند، تا به تواناییهایشان پی ببرند.
بس که نهر خون روان کرد از تن ارباب کین
ضربتت چون ضربهای حیدری در نهروان
هوش مصنوعی: با توجه به شدت و زخمهایی که بر تن ارباب کین وارد میشود، ضربات تو به قدری سخت و کشندهاند که مانند ضربات حیدر در میدان نبرد نهروان است.
بس عجب نبود گر از اشجار گیلان آورند
برگها امسال سر بیرون به رنگ ارغوان
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر امسال درختان گیلان برگهایی با رنگ ارغوانی رو کنند.
روی دشمن کز میپندار اول سرخ بود
خندهآور گشته است اکنون به رنگ زعفران
هوش مصنوعی: دشمن که در ابتدا با شراب سرخ مینمود، اکنون به رنگ زعفران تبدیل شده و دیدنش خندهآور است.
دشمنت داد جلادت داد اما در گریز
گر به این جلدی بماند میشود گیتیستان
هوش مصنوعی: دشمن تو را کشته و حالا به تو اجازه داده که فرار کنی، اما اگر به این سرعت ادامه دهی، دنیا به محل رویارویی و جنگ تبدیل خواهد شد.
پیش دستی کرد در کشتی و غالب نیز گشت
لیک مثل دستیار اولین بر پهلوان
هوش مصنوعی: در کشتی، کسی پیشدستی کرد و برنده شد، اما همچنان مثل دستیار اول قهرمان باقی ماند.
در فنون حرب چون از آگهان کار بود
بر سرش چیزی نیامد جز بلای ناگهان
هوش مصنوعی: در زمینهی جنگ وقتی که افراد با تجربه و مطلع در کار هستند، بر سر کسی که به آنها توجه نمیکند، جز مشکلات غیرمنتظره و ناگهانی نمیآید.
غالبا خصمت ندارد یاد غیر از چار حرف
کش میسر نیست انشائی به غیر از الامان
هوش مصنوعی: بیشتر اوقات دشمنی وجود ندارد جز یاد چهار حرف. نوشتن چیزی به جز "ایمنی" ممکن نیست.
در حشر گاهی که چون صور قیامت میدرید
بانک رعد آشوب کوست پرده گوش کران
هوش مصنوعی: در روز قیامت، وقتی صدا و وحشت رعد و برق همه جا را در بر میگیرد و به هر گوش شنوا میرسد، چه شور و غوغایی برپا میشود.
طالب ملک تو را صد ره به آواز بلند
زد قضا بر گوش کای جذر اصم را توامان
هوش مصنوعی: مشتاق رسیدن به سلطنت تو، بارها با صدای بلند فریاد زد، اما تقدیر بیتوجهی کرده و به کسی که ناشنوا است، نمیشنود.
جغد اگر بال و پر سیمرغ بندد بر جناح
کی تواند ساخت در ماوای سیمرغ آشیان
هوش مصنوعی: اگر جغد، که پرندهای معمولی و کوچک است، بال و پر پرندهای بزرگ و شگفتانگیز مثل سیمرغ را داشته باشد، باز هم نمیتواند در جایگاه و لانهی سیمرغ زندگی کند. به عبارت دیگر، حتی با تمام آرزوها و کمالات ظاهری، باز هم نمیتواند به مقام و جایگاه بزرگتری که فراتر از توان اوست دست یابد.
سر ز خاک حشر برنارد ز شرم رزم خویش
گر بگوش رستم دستان رسد این داستان
هوش مصنوعی: در روز قیامت، از خاک برمیخیزد و به خود میبالد که بخاطر جنگهایش شرمنده است. اگر این داستان به گوش رستم، پهلوان نامی، برسد، چه خواهد شد؟
ای در اقلیم فصاحت گشته از بدو ازل
پادشاه نکته پردازان به طبع نکتهدان
هوش مصنوعی: ای کسی که از ابتدا در سرزمین بلاغت و سخنوری، پادشاه نکتهپردازان شدهای و به طور طبیعی نکتههای ظریف را در مییابی.
گرچه بیمهری و مهر خلق عالم با ملوک
فرع بیلطفی و لطف است آشکارا و نهان
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تو به من محبت نمیکنی، مهر و محبت مردم دنیا به پادشاهان واضح و پنهان به لطف و بیلطفی آنها بستگی دارد.
من نه آنم کاندر اخلاص تو دیگر گون کنم
دل به ناکامی و کام ای کامکار کامران
هوش مصنوعی: من کسی نیستم که در عشق و وفاداریات، دل را به ناملایمات و ناامیدیها بسپارم، ای کسی که در رسیدن به آرزوهایش موفق هستی.
آن که بود و هست و خواهد بود تا صبح ابد
با تو پیمان دل و ربط تن و پیوند جان
هوش مصنوعی: کسی که همیشه بوده، هست و خواهد بود، تا ابد با تو دارای پیمانی عمیق از عشق و ارتباط روحی و جسمی است.
نیست ممکن آمدن از عهدهٔ مدحت برون
جز به عمر نوح و طبع خسرو و طی لسان
هوش مصنوعی: به جز عمر بسیار طولانی مانند نوح و ویژگیهای خاصی مثل طبع شاعران بزرگ و تسلط بر زبان، هیچکس نمیتواند از عهدهی ستایش و مدح بهخوبی برآید.
من که جزو خلقتم گردیده طبع خسروی
آن دو حالت نیز میخواهم ز خلاق جهان
هوش مصنوعی: من که بخشی از آفرینش هستم، دوست دارم خصوصیات نیکو و برجستهای که مربوط به طبیعت سلطنت و رهبری است، نیز از خالق جهان به من عطا شود.
تا به آئین که آرم جملهٔ شاهان را به رشک
قد مدحت را بیارایم به تشریف بیان
هوش مصنوعی: میخواهم به گونهای زیبا و با شکوه، ویژگیهای بزرگمردان و پادشاهان را بیان کنم تا دیگران به مقام و عظمت آنها حسادت کنند.
محتشم پایان ندارد مدحت آن شهسوار
باز کش بهر دعا رخش فصاحت را عنان
هوش مصنوعی: مدح و ستایش آن شاهزادهی بزرگ، پایانناپذیر است؛ پس برای دعا کردن، مجدداً بستر سخن را آماده کن.
تا شود دوران ز اقوای قوای نامیه
بر مراد دوستان مجلس فروز بوستان
هوش مصنوعی: زمانی که نیروی نامی و معنوی به قدرت برسد، مجلس دوستان به روشنایی و شکوه گلستان تبدیل خواهد شد.
تا زر بیسکه خورشید عالم تاب را
حکم مطلق از زمین و آسمان دارد روان
هوش مصنوعی: زمانی که نقره و طلا در دسترس نباشد، برتری و قدرت مطلق دنیای زیبای خورشید بر همه چیز حاکم است.
باد نقد بیغش کامل عیار خسروی
سکهدار از نام جمشید زمان جمشیدخان
هوش مصنوعی: باد با نیکی و صداقت، ارزیابی کامل و درستی از ارزشهای سلطنتی و سکههای بهادار دارد که به نام جمشید، پادشاه بزرگ، شناخته میشود.