گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در مدح سلطان حسن فرماید

آیت اقبال شد رایت سلطان حسن
حمد خداوند را اذهب عناالحزن
آن که نسیم از درش گر گذرد بر قبور
مردهٔ صد ساله را روح در آید به تن
آن که غضب رایتش گر فتد از حلم دور
جان مسیحا زند خیمه برون از بدن
ذات نکو طینتش زینت صد بارگاه
وضع گران رتبتش زیور صد انجمن
شام و سحر روزگار از ره آن کامکار
برده ز دشت صبا عطر به دشت ختن
خواست به نامش کند نوبر گفتار طفل
رفت و بفتاد آن شست زبان از لبن
زندهٔ انفاس او باج خوران مسیح
بندهٔ احسان او پادشهان سخن
از پی وزن نقود که آن همه صرف گداست
وقف ترازوی اوست سنگ ترازو شکن
پیش رخش گر عقیق دم زند از رنگ خویش
چرخ بتابد به عنف روی سهیل از یمن
تازه تر از شاخ گل بر دمد از قعر گور
گر شنود به روی او کشتهٔ خونین کفن
در ظلماتست لیک بر سر آب حیات
هر دل مسکین که او بسته به مشگین رسن
لشگریانش همه شیر دل و شیر گیر
عسکریانش تمام پیلتن و پیل کن
سیر گه باطنش کو چه صدق و یقین
غوطه گه خاطرش لجه سرو علن
از قدم بندیان بند سیاست گسل
بر گنه مجرمان ذیل حمایت فکن
ای به هزار اعتبار کرده تو را کامکار
کام ده دشمنان پادشه ذوالمنن
حلم تو هرجا که کرد پای وقار استوار
می‌کند آنجا سپند بر سر آتش وطن
معدلتت خسرویست در سپهش هر نفر
تیشهٔ فرهاد گیر ریشهٔ بیداد کن
دست سبک ریزشت دشمن گنج گران
لعل گران ارزشت معدن در عدن
پردهٔ اهل سکان بر فتد از روزگار
چون متحرک شود سرو تو در پیرهن
تا دهی اشجار را لطف خرامش به باد
سرو خرامنده را ساز چمان در چمن
تا سپرد پای تو راه چمن گشته‌اند
چهره سپاران باد برگ گل و یاسمن
لطف منت هرکه را ناز کی داد وام
بر کف پا می‌خورد نیشتر از نسترن
دیدهٔ رخت را در آب دید و به من برد پی
عقل تنت را به خواب دید و به جان برد ظن
یوسف عهدی و هست بر سر بازار تو
پرده در گوش خلق غلغلهٔ مرد و زن
حسن تو دارد دو حق بر من محزون که هست
عشق مرا راهبر عقل مرا راهزن
شمع وصال توراست جان لکن اما دریغ
کاتش این شمع راست بعد غریب از لگن
عشق که دارد دو شکل از چه ز وصل فراق
بهر رقیبان پری بهر منست اهرمن
راز من از عشق تو گنج نهان بود از آن
دل بستاند از زبان لب بنهفت از دهن
تا شده‌ام بر درت از حبشی بندگان
صد قرشی گشته‌اند بنده و لالای من
مکتب عشق تو هست مسکن صد بوعلی
طفل سبق خوان در او محتشم استاد فن
چون سخن آرائیم پا به دعایش نهاد
مصرع مطلع نهاد روی به پای سخن
رایت خورشید را تا بود این ارتفاع
آیت اقبال باد رایت سلطان حسن

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آیت اقبال شد رایت سلطان حسن
حمد خداوند را اذهب عناالحزن
هوش مصنوعی: در این بیت، به پیروزی و موفقیت اشاره شده است. شاعر از شادی و سرور سخن می‌گوید و بر نعمت‌های الهی شکرگزاری می‌کند. او غم‌ها را از خود دور می‌کند و به احساس خوشحالی و سربلندی می‌پردازد.
آن که نسیم از درش گر گذرد بر قبور
مردهٔ صد ساله را روح در آید به تن
هوش مصنوعی: اگر نسیمی از در خانه کسی بگذرد، می‌تواند جانی تازه به مردگان صد ساله ببخشد.
آن که غضب رایتش گر فتد از حلم دور
جان مسیحا زند خیمه برون از بدن
هوش مصنوعی: هرگاه کسی که از خشم خود دلگیر می‌شود، با صبر و آرامش می‌تواند جان بخشش را در برگیرد و از مرز وجود خود عبور کند.
ذات نکو طینتش زینت صد بارگاه
وضع گران رتبتش زیور صد انجمن
هوش مصنوعی: نیکو بودن ذات و شخصیت یک فرد، مانند زینتی برای اوست که در هر مقام و مرتبه‌ای به او جلوه می‌بخشد و از او به خوبی یاد می‌شود.
شام و سحر روزگار از ره آن کامکار
برده ز دشت صبا عطر به دشت ختن
هوش مصنوعی: در صبح و شام، زندگی در پیروزی به بوی خوشی که از دشت صبا به دشت ختن می‌رسد، سرشار شده است.
خواست به نامش کند نوبر گفتار طفل
رفت و بفتاد آن شست زبان از لبن
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نوعی از شگفتی و جذابیت سخن گفتن کودک اشاره می‌کند. او می‌خواهد تا به زبان کودکانه و با زیبایی خاصی، حرف‌های جدید و تازه‌ای بزند، اما در نهایت صحبت او به گونه‌ای ناقص و سردرگم درمی‌آید. این تصویر به خوبی نمایش‌دهنده‌ی شیرینی و معصومیت کلام کودکان است در حالی که نشان می‌دهد گاهی بیان احساسات و افکار به سادگی ممکن نیست.
زندهٔ انفاس او باج خوران مسیح
بندهٔ احسان او پادشهان سخن
هوش مصنوعی: زنده بودن به سبب نفس‌های او، مشتی از باج‌گیران مسیحی‌اند و بندگان خوبی که از احسان او بهره‌مند شده‌اند، در مقام پادشاهی سخن می‌گویند.
از پی وزن نقود که آن همه صرف گداست
وقف ترازوی اوست سنگ ترازو شکن
هوش مصنوعی: برای جلب نظر و گدایی کردن، انسان‌ها تمام هزینه‌ها را صرف می‌کنند، اما در نهایت، خود این نیازمندی به دست خودشان باعث می‌شود که قدرت و ارزش واقعی زندگی‌شان را از دست بدهند.
پیش رخش گر عقیق دم زند از رنگ خویش
چرخ بتابد به عنف روی سهیل از یمن
هوش مصنوعی: اگر عقیق در مقابل چهره‌اش رنگی از خود بروز دهد، آنگاه آسمان به‌زور بر چهره ستاره سهیل از سمت یمن می‌تابد.
تازه تر از شاخ گل بر دمد از قعر گور
گر شنود به روی او کشتهٔ خونین کفن
هوش مصنوعی: بوی خوش تازه‌ای مانند عطر گل از عمق زمین و زیر خاک به مشام می‌رسد، اگر کسی صدای او را بشنود، یاد و خاطره‌ی کشته‌ای که در کفن خونین خوابیده است، زنده می‌شود.
در ظلماتست لیک بر سر آب حیات
هر دل مسکین که او بسته به مشگین رسن
هوش مصنوعی: در تاریکی قرار دارد اما بر سر آب حیات، هر دل بیچاره‌ای که به ریسمان مشکی چنگ زده است.
لشگریانش همه شیر دل و شیر گیر
عسکریانش تمام پیلتن و پیل کن
هوش مصنوعی: سپاه او همه دلیر و شجاع هستند و سربازانش مانند قهرمانان و قوی‌تر از فیل‌ها هستند.
سیر گه باطنش کو چه صدق و یقین
غوطه گه خاطرش لجه سرو علن
هوش مصنوعی: در درون او صداقت و حقیقتی عمیق وجود دارد و افکارش همچون دریا عمق و رازهای زیادی را در خود دارند.
از قدم بندیان بند سیاست گسل
بر گنه مجرمان ذیل حمایت فکن
هوش مصنوعی: از اقدامات افرادی که در سیاست تأثیرگذار هستند، می‌توان به نحوی از مجرمان حمایت کرد تا از گناه آنها کاسته شود.
ای به هزار اعتبار کرده تو را کامکار
کام ده دشمنان پادشه ذوالمنن
هوش مصنوعی: ای کسی که به دلایل بسیار، تو را در کارها موفق و کامیاب دیده‌اند، به دشمنان پادشاه ذوالمنن پاسخ بده.
حلم تو هرجا که کرد پای وقار استوار
می‌کند آنجا سپند بر سر آتش وطن
هوش مصنوعی: اگر تو بردباری کنی، هر جا که باشی، به خاطر وقار و آرامش‌ات، آنجا مثل سپند روی آتش وطن قرار می‌گیرد.
معدلتت خسرویست در سپهش هر نفر
تیشهٔ فرهاد گیر ریشهٔ بیداد کن
هوش مصنوعی: شما در موقعیت رهبری قرار دارید و هر فردی در گروه شما باید به مانند یک تیشه، برای نابودی ظلم و بی‌عدالتی تلاش کند.
دست سبک ریزشت دشمن گنج گران
لعل گران ارزشت معدن در عدن
هوش مصنوعی: دست سبکت، دشمن، گنج باارزشی را به باد می‌دهد و لعل باارزش تو، معادن سرشار را در سرزمین عدن می‌سازد.
پردهٔ اهل سکان بر فتد از روزگار
چون متحرک شود سرو تو در پیرهن
هوش مصنوعی: روزگار چنان خواهد شد که دیگران از موقعیت خود ساقط خواهند شد، وقتی که تو با زیبایی و ظرافت در پیرهن خود به حرکت درآیی.
تا دهی اشجار را لطف خرامش به باد
سرو خرامنده را ساز چمان در چمن
هوش مصنوعی: برای اینکه درختان را با زیبایی حرکات نسیم نوازش کنی، سرو بلند قد هم باید به شوق و طراوت به رقص در چمن بپردازد.
تا سپرد پای تو راه چمن گشته‌اند
چهره سپاران باد برگ گل و یاسمن
هوش مصنوعی: برای تو راهی به باغ ساخته شده و در این مسیر، چهره‌ جوانان خوش‌چهره مانند باد برگ‌ گل و یاسمن در حرکت است.
لطف منت هرکه را ناز کی داد وام
بر کف پا می‌خورد نیشتر از نسترن
هوش مصنوعی: محبت و مهربانی هر کسی که دلش را نرم کند، به او نیازی ندارد و به معنای واقعی برای او شایستگی نمی‌آورد. به هر حال، ناز و نرمی او مانند گل نسترن است که یک زخم عمیق‌تر از آن ایجاد می‌کند.
دیدهٔ رخت را در آب دید و به من برد پی
عقل تنت را به خواب دید و به جان برد ظن
هوش مصنوعی: چشم من تصویر تو را در آب مشاهده کرد و این تصویر را به من منتقل کرد. عقل من نیز خواب تو را دید و به روح من منتقل ساخت.
یوسف عهدی و هست بر سر بازار تو
پرده در گوش خلق غلغلهٔ مرد و زن
هوش مصنوعی: یوسف به نوعی نشانه و نماد امید و زیبایی است، و در اینجا به صورت تصویرسازی در بازار حضور دارد. در این بازار، افراد چه مرد و چه زن به شوق و هیجان پرده‌در می‌شوند و در مورد او صحبت می‌کنند و شایعات درباره‌اش در گوش‌ها می‌پیچد. به طور کلی، این صحنه نشان‌دهنده نوعی شور و ولع عمومی برای دیدن یا شنیدن در مورد یوسف است.
حسن تو دارد دو حق بر من محزون که هست
عشق مرا راهبر عقل مرا راهزن
هوش مصنوعی: زیبایی تو دو مسئولیت سنگین بر دوش من گذاشته است؛ یکی اینکه عشق تو مرا هدایت می‌کند و دیگری اینکه این عشق همچون مشکلی برای عقل من تبدیل شده است.
شمع وصال توراست جان لکن اما دریغ
کاتش این شمع راست بعد غریب از لگن
هوش مصنوعی: دوست داشتن تو همچون شمعی است که جانم را روشن می‌کند، اما افسوس که این شمع پس از دوری، نورش خاموش می‌شود.
عشق که دارد دو شکل از چه ز وصل فراق
بهر رقیبان پری بهر منست اهرمن
هوش مصنوعی: عشق دو نوع دارد؛ حالا چرا من باید از دوری و فراق رقیبان رنج ببینم، در حالی که عشق برای من مانند یک دیو است؟
راز من از عشق تو گنج نهان بود از آن
دل بستاند از زبان لب بنهفت از دهن
هوش مصنوعی: راز عشق من به تو همانند گنجی پنهان بود که دل‌ها از آن برخوردارند و از زبان و دهان به راز من اشاره نمی‌کنند.
تا شده‌ام بر درت از حبشی بندگان
صد قرشی گشته‌اند بنده و لالای من
هوش مصنوعی: وقتی که در درگاه تو ایستاده‌ام، عشق و محبت تو باعث شده که بسیاری از بندگان از نسل حبشی، به مقام بندگی من برسند و در برابر من سکوت کرده‌اند.
مکتب عشق تو هست مسکن صد بوعلی
طفل سبق خوان در او محتشم استاد فن
هوش مصنوعی: مدرسه عشق تو جایی است که صدها حکیم و عالم بزرگ در آن پرورش می‌یابند، و در این مکان هر کسی با احترام به یادگیری و علم آموزی مشغول است.
چون سخن آرائیم پا به دعایش نهاد
مصرع مطلع نهاد روی به پای سخن
هوش مصنوعی: وقتی شروع به صحبت می‌کنم، توجه به دعا و درخواست دارم و در آغاز کلامم، روی سخن را به سمت بیان خواسته‌ها و نظرم می‌برم.
رایت خورشید را تا بود این ارتفاع
آیت اقبال باد رایت سلطان حسن
هوش مصنوعی: پرچم خورشید را برافراشته‌ نگه‌دار تا زمانی که این بلندی نشانه‌ کامیابی باشد، پرچم سلطان حسن.

حاشیه ها

1395/04/10 11:07
مجتبا

این سلطان حسن،منظور حسن خان شاملو فرزند حسین خان،شاعر،خطاط و حاکم هرات در زمان صفویه است.این قصیده را محتشم در اواخر عمر خود وقتی حسن خان به ملاقاتش می رود،می سراید.خلاصه الاشعار