قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - ایضا من بدایع افکاره فی مدح اعتمادالدوله میرزا لطف الله
دمید صبحی و از پرتو دمیدن آن
به ذرهای نظر افکند آفتاب جهان
چه صبح چهره نمایندهٔ هزار امید
که مشکل است بیانش به صدهزار زبان
چه آفتاب بلند اختر سپهر جلال
که برد طلعت او ظلمت از زمین و زمان
مدار اهل زمین اعتماد دولت و دین
حفیظ ملک و ملل پاسبان کون و مکان
گزیده نسخهٔ لطفاله لطف الله
که هست آینهٔ صنع صانع دیان
محیط مکرمتی کز درش برد مه و سال
گدا به کشتی چوبین ذخایر عمان
جلیل موهبتی کاسمان به دو کشد
زری که سایل او را بریزد از دمان
یگانه صانع خیاط خانهٔ تقدیر
بریده بر قد او خلعت بزرگی و شان
نهد به سجدهٔ او هفت عضو خود به زمین
به آسمان اگر ازشان او دهند نشان
چنان به عهد وی امساک شد قبیح که هست
حرام در نظر عقل روزهٔ رمضان
به زیر بال و پر خویش مرغ تربیتش
ز بیضههای عصافیر شد عقاب پران
رود چو سوی نشان تیر دقتش ز سپهر
هزار زه شنود گوش گوشههای کمان
چنان که خاک شناسد خراش تیشهٔ تیز
سخای دست ودلش بحر میشناسد و کان
زهی به ذات تو نازنده مسند تکمین
زهی ز عظم تو شرمندهٔ وسعت امکان
ز لطف خویش خدا لطف خویش خواند تو را
تبارکالله از الطاف خالق منان
جوان کننده دوران پیر ساخت تو را
هم اتفاقی تدبیر پیر و بخت جوان
به خال چهرهٔ زنگی اگر نظر فکنی
شود ز مردمی انسان دیدهٔ انسان
زینت ارچه مقام است لیک بالنسبة
تو آتشی و کواکب شرار و چرخ و خان
جهان مدار از بس که شرمسار تو را
به دوش زانوم از جبهه مانده بار گران
بزرگوارا از بس به زیر بار توام
ز انحنا شده جیبم مصاحب دامان
زمانه راست چنین اقتضا که گوهر مدح
ز قدر اگر چه بود گوشوار گوش جهان
به صد شعف چو ستاند ز مادحش ممدوح
وز آفرین لب مدح آفرین شود جنبان
وز انتعاش کند زیب مجلسش یک چند
چو لاله و سمن ونرگس و گل و ریحان
ز عمد صد رهش افتد نظر بر او اما
به سهو نیز نیفتد به فکر قیمت آن
تو آن بزرگ عطائی که در نظم مرا
ندیده قیمتش ارسال کردی از احسان
و گر وظیفه هر ساله ساختی آن را
هزار سال بود ملک عمرت آبادان
منم کهن بلدی در کمال ویرانی
تو گنج عالم ویران یگانه ایران
حصار این بلد کهنه کن به آب و گلی
که سیل حادثه هرگز نسازدش ویران
غلام بی بدلت محتشم که از افلاس
کنون تخلص او مفلسی است در دیوان
چو درد فاقهاش اکثر دواپذیر شده
علاج مابقی از حکمت تو هست آسان
همیشه تاز پی اعتماد اهل وداد
کنند بیعت و پیمان مشدد از ایمان
امیدوار چنانم که دولت ابدی
ز بیعتت نکشد دست و نگسلد پیمان
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - در مدح والی گیلان جمشید زمان گفته: باز شد چشم جهان ای بخت خواب آلودهانقصیدهٔ شمارهٔ ۶۲ - فی مدح امیر اعظم یوسف بیک بن محمدخان ترکمان: کاشان که مصر روی زمین است در جهان
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دمید صبحی و از پرتو دمیدن آن
به ذرهای نظر افکند آفتاب جهان
هوش مصنوعی: صبحی فرا رسید و با تابش نور آن، خورشید به زمین نگاهی انداخت.
چه صبح چهره نمایندهٔ هزار امید
که مشکل است بیانش به صدهزار زبان
هوش مصنوعی: صبحی که چهرهاش نمادی از هزاران امید است، بیان آن با صدها زبان هم دشوار است.
چه آفتاب بلند اختر سپهر جلال
که برد طلعت او ظلمت از زمین و زمان
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و درخشش بالای یک آفتاب اشاره دارد که با تابش خود، تاریکیهای زمین و زمان را میزداید و نور و جلالی خاص به آنان میبخشد.
مدار اهل زمین اعتماد دولت و دین
حفیظ ملک و ملل پاسبان کون و مکان
هوش مصنوعی: اعتماد مردم و حمایت از دین و دولت، موجب امنیت و حفاظت از سرزمین و ملتهاست.
گزیده نسخهٔ لطفاله لطف الله
که هست آینهٔ صنع صانع دیان
هوش مصنوعی: خلاصهای از آثار لطفاله لطف الله که به نوعی نمایانگر آثار هنری و آفرینش خداوند است.
محیط مکرمتی کز درش برد مه و سال
گدا به کشتی چوبین ذخایر عمان
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف محیطی با شکوه پرداخته شده که در آن درگاهش درخشان است و از آن، نور ماه و ستارهها به درون میتابد. این فضا به قدری ارزشمند و زیباست که یک گدای سالخورده با کشتی چوبی، از سرزمین عمان، میتواند گنجهای خود را به آن جا بیاورد.
جلیل موهبتی کاسمان به دو کشد
زری که سایل او را بریزد از دمان
هوش مصنوعی: آسمان با دو دست خود، یک هدیه بزرگ به جلیل میدهد، بهطوریکه ابرها باران را بر روی او نازل میکنند.
یگانه صانع خیاط خانهٔ تقدیر
بریده بر قد او خلعت بزرگی و شان
هوش مصنوعی: خدای یکتا مانند یک خیاط، لباس بزرگ و با عزتی را برای تقدیر هر فرد بر اساس اندازهاش میدوزد.
نهد به سجدهٔ او هفت عضو خود به زمین
به آسمان اگر ازشان او دهند نشان
هوش مصنوعی: به خاطر مقام والای او، تمام اعضای خود را به زمین میسایم و حتی اگر نشانهایی از او در آسمان باشد، باز هم خود را در برابرش خاضع میکنم.
چنان به عهد وی امساک شد قبیح که هست
حرام در نظر عقل روزهٔ رمضان
هوش مصنوعی: به گونهای به وفای به عهد او خودداری و ترک کار ناپسند شدم که در نظر من روزهٔ رمضان، که در واقع حرام است، به نظر میرسد.
به زیر بال و پر خویش مرغ تربیتش
ز بیضههای عصافیر شد عقاب پران
هوش مصنوعی: مرغی که در زیر بال و پر من پرورش یافته، از تخمگذاریهای عادی و معمولی به موجودی بزرگ و قدرتمند تبدیل شده است.
رود چو سوی نشان تیر دقتش ز سپهر
هزار زه شنود گوش گوشههای کمان
هوش مصنوعی: رود وقتی به هدف تیر میرسد، تمام دقتش را از آسمان هزار بار شنیده و میفهمد که گوشههای کمان چه تجلیاتی دارند.
چنان که خاک شناسد خراش تیشهٔ تیز
سخای دست ودلش بحر میشناسد و کان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مانند اینکه خاک میتواند اثرات تیشهٔ تیز را بشناسد، دل بزرگ و سخاوتمند نیز میتواند عمق و وسعت رحمت و بخشش را درک کند. با این توصیف، واقعیتهای عمیق و واقعی در زندگی را به تصویر میکشد.
زهی به ذات تو نازنده مسند تکمین
زهی ز عظم تو شرمندهٔ وسعت امکان
هوش مصنوعی: باهنر تو، که به خودی خود زیبا و سرافراز هستی، عظمت و توانایی تو به قدری است که همه چیز در برابر آن شرمنده میشود.
ز لطف خویش خدا لطف خویش خواند تو را
تبارکالله از الطاف خالق منان
هوش مصنوعی: خداوند با لطف و مهربانیاش تو را مورد بخشش و عنایت قرار داده است. زبان حال خداوند حاکی از بزرگی و رحمت اوست.
جوان کننده دوران پیر ساخت تو را
هم اتفاقی تدبیر پیر و بخت جوان
هوش مصنوعی: جوانی و زندگی جدیدی که برای دیگران به ارمغان میآورد، در عین حال میتواند باعث دوران پیری و کهولت شما نیز شود. این فراز و نشیبها، نتیجه تدبیر و سرنوشت است که گاهی در کنار هم میآیند.
به خال چهرهٔ زنگی اگر نظر فکنی
شود ز مردمی انسان دیدهٔ انسان
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی و خال چهرهی یک فرد زنگی دقت کنی، میتوانی در آن زیبایی، ویژگیهای انسانی را ببینی.
زینت ارچه مقام است لیک بالنسبة
تو آتشی و کواکب شرار و چرخ و خان
هوش مصنوعی: هرچند زیبایی و زینت به نوعی مقامی دارند، اما در مقایسه با تو، این زیبایی به آتش و ستارههای درخشان و آسمان میماند.
جهان مدار از بس که شرمسار تو را
به دوش زانوم از جبهه مانده بار گران
هوش مصنوعی: جهان به خاطر شرمندگی تو به گردن خود بار سنگینی دارد و از شدت این بار، زانوهایش خم شده است.
بزرگوارا از بس به زیر بار توام
ز انحنا شده جیبم مصاحب دامان
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، از آنجا که به خاطر تو خیلی تحت فشار هستم، جیبم به خاطر این فشار، مانند دل به دامانت خم شده است.
زمانه راست چنین اقتضا که گوهر مدح
ز قدر اگر چه بود گوشوار گوش جهان
هوش مصنوعی: زمانه چنین ایجاب میکند که هرچند ارزش گوهر مدح بالا است، اما ممکن است کسی آن را نادیده بگیرد یا از آن غافل باشد.
به صد شعف چو ستاند ز مادحش ممدوح
وز آفرین لب مدح آفرین شود جنبان
هوش مصنوعی: با خوشحالی بسیار، وقتی که ستایشگرش از او تعریف کند، فرد مورد ستایش نیز با شوری و نشاط پاسخ میدهد و بر این مدح و ستایش سرور زا میشود.
وز انتعاش کند زیب مجلسش یک چند
چو لاله و سمن ونرگس و گل و ریحان
هوش مصنوعی: مجلس او به قدری زیبا و شاداب است که مانند گلهای رنگارنگی چون لاله، سمن، نرگس و ریحان، نشاط و سرزندگی را به ارمغان میآورد.
ز عمد صد رهش افتد نظر بر او اما
به سهو نیز نیفتد به فکر قیمت آن
هوش مصنوعی: اگر صد بار عمدی به او نگاه کند، اما حتی به طور تصادفی هم به فکر ارزش و بهای او نخواهد افتاد.
تو آن بزرگ عطائی که در نظم مرا
ندیده قیمتش ارسال کردی از احسان
هوش مصنوعی: تو مقام و فضیلت بزرگی داری که بدون اینکه ارزش شعر مرا بدانی، بخشش و لطف خودت را به من هدیه کردهای.
و گر وظیفه هر ساله ساختی آن را
هزار سال بود ملک عمرت آبادان
هوش مصنوعی: اگر هر سال وظیفهای را به انجام برسانی، آن کار میتواند به مدت هزار سال عمرت را آباد کند.
منم کهن بلدی در کمال ویرانی
تو گنج عالم ویران یگانه ایران
هوش مصنوعی: من دارای تجربهای هستم که در حالی که همهچیز در حال نابودی است، گنجینهای از زیباییها را در ایران به نمایش میگذارم.
حصار این بلد کهنه کن به آب و گلی
که سیل حادثه هرگز نسازدش ویران
هوش مصنوعی: سرزمین ما را با آب و خاکی مستحکم و مقاوم بساز تا طوفان حوادث نتواند آن را خراب کند.
غلام بی بدلت محتشم که از افلاس
کنون تخلص او مفلسی است در دیوان
هوش مصنوعی: غلام وفادار تو، محتشم، که به خاطر وضعیت مالی ضعیفش، اکنون دیگر نامش مفلسی در دیوان است.
چو درد فاقهاش اکثر دواپذیر شده
علاج مابقی از حکمت تو هست آسان
هوش مصنوعی: وقتی که درد فقرش بیشتر از حد معمول شده، درمان باقیمانده به راحتی با عقل و حکمت تو امکانپذیر است.
همیشه تاز پی اعتماد اهل وداد
کنند بیعت و پیمان مشدد از ایمان
هوش مصنوعی: هرگز نباید از اعتماد و ایمان به دیگران غافل شد. باید بر اساس این اعتماد با آنها توافق و پیمان محکمی بست.
امیدوار چنانم که دولت ابدی
ز بیعتت نکشد دست و نگسلد پیمان
هوش مصنوعی: من امیدوارم که به لطف و نعمت تو، همواره در خوشبختی باقی بمانم و هیچگاه دست از وفاداری و پیمان خود به تو برندارم.
حاشیه ها
1389/10/17 22:01
سید علی میرافضلی
بیت 29 اینگونه صحیح است:
غلام بی بدلت محتشم که از افلاس
(بی بدل)
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.