گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - در شکایت اهل روزگار و حسب حال خود گفته

ز تاب مشگل اگر نگسلد رگ جانم
که کار تنگ شد از پیچ و تاب دورانم
نمی‌رود به جنان پای کس به این تعجیل
که دست من ز جنون جانب گریبانم
بجاست پردهٔ گوش فلک که بسته هنوز
درون سینه به زنجیر صبر افغانم
جهان ز فتنه چه دارد خبر که در بند است
هنوز سیل جهانگیر چشم گریانم
ستون کوه سکون بنای صبر مرا
خلل مباد که صد هزار طوفانم
عجب اگر نزند روح خیمه جای دگر
که سخت رفته ز جا جسم سست بنیانم
اگر بهم زنم از کین هزار سلسله را
عجب مدان که چو زلف بتان پریشانم
ازین بدتر گله‌ای نیست از زمانه مرا
که برده ریشه فرو در زمین کاشانم
ز بس نفاست ذاتی که خلق کاشان راست
من از صفات زبون ننگ شهر ایشانم
به من تراوش نزلی که لطف ایشان راست
نزول آیت بیزاریست در شانم
ازین ملک صفتان نفیس فطرت نیست
یکی که آورد اندر شمار انسانم
در این میانه من پست فطرتم خزفی
که منتظم شده در سلک درو مرجانم
شود نصیب که دامان سلک گوهرشان
ز گرد صحبت جان‌گاه خود بیفشانم
بزرگ این همه گر خلق مشفق خلقیست
به حاجتی من اگر در زمانه درمانم
برآورد به طریقی که عقل ماند مات
ولی غبار ز جسم و دمار از جانم
درین بلا که منم با وجود ضعف قوا
به جز جلای وطن نیست هیچ درمانم
مرا که دل کشد آزار رنج ویرانی
ازین چه سود که خوانند گنج ایرانم
مراست در ملکوت آشیان و همت پست
به خاک تیره در این ملک کرده یکسانم
ز حمل جور من این جا ذلیل در همه‌جا
عزیز پادشهان حاملان دیوانم
اگر به هند روم طوطیان ذخیره کنند
جهان شکر از ریزه چینی خوانم
و گر به چین کنم آهنگ نقش مانی را
کشد به خاک سیه کلک عنبرافشانم
ور انتخاب کنم از جهان خراسان را
کسی نبیند از اعدا دگر هراسانم
و گر به خاک سیاهم کشد زمانه هنوز
ز سرمه بیش بود قدر در صفاهانم
ز شاک شوق کشندم به پا خزاین لعل
اگر به خواب ببیند در بدخشانم
کشند رنج ستورانم از کشیدن گنج
اگر نصیب ز ایران برد به تورانم
به هم نمی‌رسد از شغل طرفةالعینی
چو چشم فکرت من چشم عیب جویانم
به سحر طبع مهندس اگر کنم هنری
که چشم دهر شود تا به حشر حیرانم
ز لفظشان نرسد شهد بارک‌الهی
به کام طوطی خوش لهجه زبان دانم
ور از زبان سخنی سر زند که باید شد
به حکم عقل از آن اندکی پشیمانم
کنند نسبت چندان خطا به من که مگر
به کفر کرده تکلم زبان ایمانم
اگر شوند ز تعلیم عندلیب زبان
هزار مرغ زبان بسته در گلستانم
همین که در سخن آیند از کمال غرور
کنند نام زبون لهجه و بد الحانم
حجاب یک دوکسم گشته بس که دامنگیر
ز داغ کاری خامان کشیده دامانم
رسد چو کار به این کان حجاب هم برود
چه شعله‌ها که برآید ز سوز پنهانم
من از ستایش اشراف ملک این دیدم
که رفته رفته سیه گشت روی دیوانم
هنوز با دل پرداغ و سینهٔ پردرد
زبان پر خطر خویش را نگهبانم
ز تاب رنگ بگرداند آفتاب آن روز
که من ز دفتر عزت ورق بگردانم
غرور غفلتشان بین که ایمنند به این
که در نیام شکیب است تیغ برانم
اگر چه نرم کمان آفریده‌اند مرا
گذار می‌کند از سنگ خاره پیکانم
به بی‌گزندی من نیست هیچ انسانی
ولی دمی که دمم گرم گشت ثعبانم
مرا به تیغ زبان رنجه کردن آسان نیست
که قتل عام جهانیست کار آسانم
گرفته‌ام دو جهان در هنر ولیک هنوز
برون نیامده الماس ریزه از کانم
اگرچه کرده خدا شیر بیشه سخنم
از آن ستمکش خلقم که کند دندانم
به دامن کسی از من نمی‌نشیند گرد
اگر کند ز مذلت به خاک یکسانم
بدین که سنگ گران نیست در ترازوی هجو
چه ارزن از سبکی کرده‌اند ارزانم
اگر به فرض زنم لاف کز جمیع جهات
منم که زینت و زیبت جهات و ارکانم
ور از یکانگی فطرت آورم به زبان
که کرده واحد یکتا وحید دورانم
و گر بلند بگویم که از بلندی نظم
رسیده نوبت زدن بر ایوانم
و گر ملوک سخن را به گردن از دعوی
کنم کمند که مالک رقاب ایشانم
که می‌زند در انکار این ز دشمن و دوست
به غیر من که ز خود کمتری نمی‌دانم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز تاب مشگل اگر نگسلد رگ جانم
که کار تنگ شد از پیچ و تاب دورانم
هوش مصنوعی: اگر از شدت درد و مشکلات، جانم تیره و سرد شود، بدان که این زندگی پر از پیچیدگی‌ها و سختی‌هاست که دچار گره و تنگنا شده است.
نمی‌رود به جنان پای کس به این تعجیل
که دست من ز جنون جانب گریبانم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به بهشت نمی‌تواند شتابان پا بگذارد، زیرا من از شدت دیوانگی دستم به سوی یقه‌ام کشیده شده است.
بجاست پردهٔ گوش فلک که بسته هنوز
درون سینه به زنجیر صبر افغانم
هوش مصنوعی: بهتر است که گوش آسمان هنوز پرده‌ای داشته باشد، چرا که درون سینه‌ام به زنجیر صبر گرفتار شده و به شدت ناله‌ها و شکایتم را پنهان کرده‌ام.
جهان ز فتنه چه دارد خبر که در بند است
هنوز سیل جهانگیر چشم گریانم
هوش مصنوعی: جهان از آشفتگی‌ها و مشکلات خود بی‌خبر است، زیرا من هنوز در حال تجربه مشکلات و غم‌های شخصی‌ام هستم که مانند سیلی بزرگ می‌بارند و چشمانم را پر از اشک کرده‌اند.
ستون کوه سکون بنای صبر مرا
خلل مباد که صد هزار طوفانم
هوش مصنوعی: کیفیت و استقامت من مانند ستون کوه است و امیدوارم که هیچ چیزی نتواند این استقامت را به هم بریزد، حتی اگر با صد هزار طوفان مواجه شوم.
عجب اگر نزند روح خیمه جای دگر
که سخت رفته ز جا جسم سست بنیانم
هوش مصنوعی: عجب نیست اگر روح من به مکان دیگری نرود، چون بدن ضعیف و ناپایدار من خیلی از جا بیرون رفته است.
اگر بهم زنم از کین هزار سلسله را
عجب مدان که چو زلف بتان پریشانم
هوش مصنوعی: اگر به خاطر کینه و دشمنی، هزاران رشته را به هم بریزم، شگفت‌زده نشو که موهای من هم مانند زلف‌های زیبای معشوق، درهم و آشفته است.
ازین بدتر گله‌ای نیست از زمانه مرا
که برده ریشه فرو در زمین کاشانم
هوش مصنوعی: هیچ غم و نگرانی بدتری از این نیست که زمانه به من آسیب رسانده و ریشه‌های وجودم را در زمین کاشان به عمق فرو برده است.
ز بس نفاست ذاتی که خلق کاشان راست
من از صفات زبون ننگ شهر ایشانم
هوش مصنوعی: به خاطر ویژگی‌های والا و ذاتی مردمی که در کاشان زندگی می‌کنند، من به خاطر خصوصیات ناپسند خودم از اینکه به این شهر تعلق دارم، شرمنده‌ام.
به من تراوش نزلی که لطف ایشان راست
نزول آیت بیزاریست در شانم
هوش مصنوعی: به من این نعمت و رحمت الهی عطا شده است که نشان از محبت و لطفِ آن‌ها به من دارد، و این آیه نشان‌دهنده نارضایتی من نیست.
ازین ملک صفتان نفیس فطرت نیست
یکی که آورد اندر شمار انسانم
هوش مصنوعی: از میان افرادی که دارای ویژگی‌های خوب و گران‌قدر هستند، هیچ‌کس را نمی‌توان یافت که خود را در زمره انسان‌ها به حساب آورد.
در این میانه من پست فطرتم خزفی
که منتظم شده در سلک درو مرجانم
هوش مصنوعی: در این میان من، که به نوعی از خودم راضی نیستم، مانند مرواریدی هستم که به طور منظم در جمع مرجان‌ها قرار گرفته است.
شود نصیب که دامان سلک گوهرشان
ز گرد صحبت جان‌گاه خود بیفشانم
هوش مصنوعی: به کسی که شایسته باشد، اجازه می‌دهم که از گنجینه‌های گرانبهای کلام من بهره‌مند شود و در نتیجه، زینت‌ بخش محفل من گردد.
بزرگ این همه گر خلق مشفق خلقیست
به حاجتی من اگر در زمانه درمانم
هوش مصنوعی: اگر همه مردم نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوز باشند، اما در عین حال، من به درمان و کمک نیاز داشته باشم، این محبت و دلسوزی به تنهایی نمی‌تواند مشکل من را حل کند.
برآورد به طریقی که عقل ماند مات
ولی غبار ز جسم و دمار از جانم
هوش مصنوعی: به شیوه‌ای پیش رفت که عقل از فهم آن ناتوان ماند، اما آلودگی جسم و رنج‌های جانم را به دوش می‌کشم.
درین بلا که منم با وجود ضعف قوا
به جز جلای وطن نیست هیچ درمانم
هوش مصنوعی: در این وضعیت سخت که دچارش هستم و با تمام ناتوانی‌ام، هیچ چاره‌ای جز ترک وطن ندارم.
مرا که دل کشد آزار رنج ویرانی
ازین چه سود که خوانند گنج ایرانم
هوش مصنوعی: من که دل‌خوشی از درد و رنج و ویرانی ندارم، از این چه فایده‌ای دارد که مرا گنج‌های ایران بدانند؟
مراست در ملکوت آشیان و همت پست
به خاک تیره در این ملک کرده یکسانم
هوش مصنوعی: من در ملکوت جایگاه خود را دارم و با این حال، آرزویم در سختی و تیره‌روزی دنیا یکسان شده است.
ز حمل جور من این جا ذلیل در همه‌جا
عزیز پادشهان حاملان دیوانم
هوش مصنوعی: از بار ظلم من اینجا ذلیل شده‌ام، در حالی که در همه جا، پادشاهان و بزرگان مرا مورد احترام قرار می‌دهند.
اگر به هند روم طوطیان ذخیره کنند
جهان شکر از ریزه چینی خوانم
هوش مصنوعی: اگر به هند بروم، طوطی‌ها در آنجا برای من ذخیره می‌کنند که من به جای شکر، از ریزه‌های چینی لذت می‌برم.
و گر به چین کنم آهنگ نقش مانی را
کشد به خاک سیه کلک عنبرافشانم
هوش مصنوعی: اگر به چین برسم و تصمیم بگیرم که تصویر مانی را بکشم، قلمی خواهم داشت که مانند انگور، خوشه خوشه رنگی بر روی زمین تاریک می‌پاشد.
ور انتخاب کنم از جهان خراسان را
کسی نبیند از اعدا دگر هراسانم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از دنیای خودم کسی را انتخاب کنم، آن شخص باید متعلق به خراسان باشد، زیرا هیچ دشمنی نمی‌تواند مرا به ترس و لرز وا دارد.
و گر به خاک سیاهم کشد زمانه هنوز
ز سرمه بیش بود قدر در صفاهانم
هوش مصنوعی: اگرچه زمانه مرا به آوارگی و تیره‌روزی سوق دهد، اما هنوز از فضایل و ارزش‌های خود نمی‌کاهد و افتخار زیبایی و سرزندگی‌ام در اصفهان باقی می‌ماند.
ز شاک شوق کشندم به پا خزاین لعل
اگر به خواب ببیند در بدخشانم
هوش مصنوعی: به خاطر شوق و عشق، مرا به پا می‌کشند؛ به گونه‌ای که اگر در خواب ببینم، گنجینه‌های ارزشمندی در بدخشان دارم.
کشند رنج ستورانم از کشیدن گنج
اگر نصیب ز ایران برد به تورانم
هوش مصنوعی: اگرچه کشیدن گنج باعث رنج و زحمت می‌شود، اما اگر سرنوشت و نصیب من از کشور ایران به سرزمین توران برود، این رنج را تحمل می‌کنم.
به هم نمی‌رسد از شغل طرفةالعینی
چو چشم فکرت من چشم عیب جویانم
هوش مصنوعی: چشمانم به سرعت متوجه عیوب دیگران می‌شود و به همین خاطر نمی‌توانم به آنچه که در اطرافم هست، به خوبی توجه کنم.
به سحر طبع مهندس اگر کنم هنری
که چشم دهر شود تا به حشر حیرانم
هوش مصنوعی: اگر با هنرمندی و خلاقیتم کاری بکنم که نظر همه زمان‌ها را جلب کند و باعث شگفتی آن‌ها شود، تا حدی که در روز قیامت هم مانند امروز حیرت‌زده بمانند.
ز لفظشان نرسد شهد بارک‌الهی
به کام طوطی خوش لهجه زبان دانم
هوش مصنوعی: از کلام آنها نمی‌توانم طعم شیرین لطف الهی را بچشم؛ زیرا زبان پرگوی طوطی خوش‌لحنی را بهتر می‌شناسم.
ور از زبان سخنی سر زند که باید شد
به حکم عقل از آن اندکی پشیمانم
هوش مصنوعی: اگر کلامی از زبانم خارج شود که باید بگویم، به خاطر عقل و خرد از آن کمی پشیمان خواهم بود.
کنند نسبت چندان خطا به من که مگر
به کفر کرده تکلم زبان ایمانم
هوش مصنوعی: به من آن‌قدر ایراد می‌گیرند که گویی به زبان ایمانم کفر می‌گویم.
اگر شوند ز تعلیم عندلیب زبان
هزار مرغ زبان بسته در گلستانم
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای مانند بلبل آموزش ببیند، هزاران مرغ خاموش در گلستان من هم زبان باز می‌کنند و صحبت می‌کنند.
همین که در سخن آیند از کمال غرور
کنند نام زبون لهجه و بد الحانم
هوش مصنوعی: وقتی صحبت از کمال و زیبایی می‌شود، بعضی افراد با غرور و تکبر برخورد می‌کنند و به گونه‌ای صحبت می‌کنند که نام و لهجه من را تحقیر می‌کنند و آن را به سبک ناسزا خراب می‌کنند.
حجاب یک دوکسم گشته بس که دامنگیر
ز داغ کاری خامان کشیده دامانم
هوش مصنوعی: در اثر درد و رنجی که به واسطه عشق و شوق دچار آن شده‌ام، احساس می‌کنم که بر دوشم بار سنگینی وجود دارد که نمی‌توانم از آن رهایی یابم. این وضعیت به قدری بر من سایه افکنده که به شدت مرا دچار بحران کرده است.
رسد چو کار به این کان حجاب هم برود
چه شعله‌ها که برآید ز سوز پنهانم
هوش مصنوعی: زمانی که کار به این مرحله برسد، هر مانعی نیز کنار خواهد رفت. چه آتش‌هایی که از دل سوزان من سر برخواهد آورد.
من از ستایش اشراف ملک این دیدم
که رفته رفته سیه گشت روی دیوانم
هوش مصنوعی: من از ستایش اشراف و بزرگان این گفتم که به تدریج در چهره‌ی کتاب‌های دیوانم، تیرگی و زشتی نمایان شده است.
هنوز با دل پرداغ و سینهٔ پردرد
زبان پر خطر خویش را نگهبانم
هوش مصنوعی: من هنوز با قلبی داغ و سینه‌ای پر از درد، زبان پرخطر خود را در محافظت نگه‌دارم.
ز تاب رنگ بگرداند آفتاب آن روز
که من ز دفتر عزت ورق بگردانم
هوش مصنوعی: روز که من صفحه‌ای از دفتر سعادت و عزت را ورق کنم، آفتاب رنگ خود را از تابش می‌گیرد.
غرور غفلتشان بین که ایمنند به این
که در نیام شکیب است تیغ برانم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آنها به غرور و غفلت خود مطمئن هستند و تصور می‌کنند که در امانند، در حالی که در واقع، شمشیر تیز و بران آماده است که در کمین آنها بماند.
اگر چه نرم کمان آفریده‌اند مرا
گذار می‌کند از سنگ خاره پیکانم
هوش مصنوعی: هرچند که به ظرافت و نرمی ساخته شده‌ام، اما می‌توانم به راحتی از سختی‌ها و موانع عبور کنم.
به بی‌گزندی من نیست هیچ انسانی
ولی دمی که دمم گرم گشت ثعبانم
هوش مصنوعی: هیچ انسانی از آسیب و خطر در امان نیست، اما زمانی که بر من فشار می‌آید و عصبانی می‌شوم، همچون یک مخلوق خطرناک و دردسرساز می‌شوم.
مرا به تیغ زبان رنجه کردن آسان نیست
که قتل عام جهانیست کار آسانم
هوش مصنوعی: آزار دادن من با حرف‌های زشت کار ساده‌ای نیست، چرا که این کار می‌تواند به عواقب گسترده و ویرانگری منجر شود.
گرفته‌ام دو جهان در هنر ولیک هنوز
برون نیامده الماس ریزه از کانم
هوش مصنوعی: من دو دنیای هنری را به دست آورده‌ام، اما هنوز نتوانسته‌ام جواهر واقعی از درون خود بیرون بیاورم.
اگرچه کرده خدا شیر بیشه سخنم
از آن ستمکش خلقم که کند دندانم
هوش مصنوعی: هرچند که خداوند قدرت و توانایی بسیاری به من بخشیده است، اما من نگران مردم ستم‌کش هستم که ممکن است آسیب ببینند و دندان‌هایشان بشکند.
به دامن کسی از من نمی‌نشیند گرد
اگر کند ز مذلت به خاک یکسانم
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد از من دور شود، هیچ اثر و نشانی از من بر دامن او باقی نخواهد ماند، حتی اگر به خاطر خفت و ذلت من، به سرنوشتی مشابه خاک برساند.
بدین که سنگ گران نیست در ترازوی هجو
چه ارزن از سبکی کرده‌اند ارزانم
هوش مصنوعی: سنگ قیمتی ارزشمند نیست اگر در کنار کلمات زشت و بی‌ارزش قرار گیرد، زیرا در این وضعیت، حتی چیزهای سبک و بی‌اهمیت هم به نظر ارزان و بی‌ارزش می‌آیند.
اگر به فرض زنم لاف کز جمیع جهات
منم که زینت و زیبت جهات و ارکانم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم ادعا کنم که در تمام جنبه‌ها و ویژگی‌ها، من بهترین و زیباترین هستم، باید بگویم که این گفته حقیقت دارد و دلایل زیادی برای آن وجود دارد.
ور از یکانگی فطرت آورم به زبان
که کرده واحد یکتا وحید دورانم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از یکتایی و ویژگی‌های اولیه exist به زبان بیاورم، به حقیقتی اشاره می‌کنم که مرا به عنوان یک موجود یکتا در طول زمان شکل داده است.
و گر بلند بگویم که از بلندی نظم
رسیده نوبت زدن بر ایوانم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم در مورد بلندی شعرم صحبت کنم، باید بگویم که این نظم به‌قدری بلند است که نوبت رسیدن به ایوان من فرا رسیده است.
و گر ملوک سخن را به گردن از دعوی
کنم کمند که مالک رقاب ایشانم
هوش مصنوعی: اگر پادشاهان سخن را به گردن من بگذارند و در مورد ادعاهایم هیچ تردیدی نکنند، من به آسانی می‌توانم آنها را تحت کنترل خود درآورم، چرا که مالک قدرت بر آنها هستم.
که می‌زند در انکار این ز دشمن و دوست
به غیر من که ز خود کمتری نمی‌دانم
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر دشمنی و دوستی، به غیر از من، در انکار حقیقت صحبت می‌کند، مطمئن باشید که من خود را کمتر از او نمی‌شناسم.