گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸ - تجدید مطلع

من و دو اسبه دوانیدن کمیت قلم
به مدح یکه سوار قلم رو آدم
من و مجاهده در راه دین به کلک و زبان
ز وصف شاه مجاهد به ذوالفقار دو دم
من و رساندن صیت ثنا ز غرفهٔ ماه
به آفتاب فلک چاکر فرشتهٔ حشم
ولی خالق اکبر علی عالی قدر
که هست ناطقه پیش ثنای او ابکم
علیم علم لدنی کزو ورای نبی
همین یگانه خداوند اعلم است علم
امین گنج الهی که راز خلوت غیب
تمام گفته به او مصطفی بوجه اتم
محیط مرکز دل کانچه در خیال هنوز
نداده دست بهم هست پیش او ملهم
شهی که خواهد اگر اتحاد نوع به جنس
دهند دست معیشت به هم رمض و اصم
و گر اراده کند فصل را مبه این نوع
کمند ربط و مساوات بگسلند ز هم
دل حقیر نوازش که جلوه‌گاه خداست
چو کعبه‌ایست که از عرش اعظم است اعظم
ز فرش چون ننهد پا به عرش بت‌شکنی
که بختش از بردوش نبی دهد سلم
به معجزش زد و صد ساله ره رساند باد
زبان ابکم فطری سخن به گوش اصم
به جنب چشمهٔ فیضش سر تفاخر خویش
به جیب جاه فرو برده از حیا زمزم
چه او که دیده امینی که در حریم وصال
میان سر خدا و نبی بود محرم
پس از رسول به از وی گلی نداد برون
قدیم گلبن گل بار بوستان قدم
در آمدن به جهان پای عرش سای نهاد
ز بطن شمسه برج شرف به فرش حرم
قدم نهاد برون هم به مسجد از دنیا
ز فتنه زائی افعال زاده ملجم
دو در یک صدفش را نمونه بودندی
به عیسی ار ز قضا موسی شدی توام
به بحر اگر فتد اوراق مدح و منقبتش
ز حفظ خالق یم تا ابد نگیرد نم
ببین چنین که رسیده است از نعیم عطا
به بلبلان گلستان منقبت چه نعم
علی‌الخصوص به سر خیل منقبت گویان
که ریختی در جنت بها ز نوک قلم
فصیح بلبل خوش لهجه کاشی مداح
که بود روضهٔ آمل ازو ریاض ارم
به مدح شاه عدو بندش از مهارت طبع
چو داد سلسلهٔ هفت بند دست بهم
اگر به سر خفی بود اگر بوجه جلی
برای او صله‌ها شد ز کلک غیب رقم
به پیروی من گستاخ هم برسم قدیم
به حکم شوق نهادم بر آن بساط قدم
به قدر وسع دری سفتم از تتبع آن
که گر ز من نبدی قیمتش نبودی کم
ورش خرد به ترازوی طبع سنجیدی
شدی هر آینه شاهین آن ترازو خم
در انتظار نشستم به ساحل امید
که موج کی زند از بحر من محیط کرم
کی از ریاض امل سر برآورد نخلی
کی از دلم برد آرد زمانه بیخ الم
رساند مژده به یک بار هاتفی که نوشت
برات جایزه شاه عرب به شاه عجم
سپهر کوکبه طهماسب پادشاه که برد
به یمن نصرت دین برنهم سپهر علم
مجاهدی که ز تهدید او بدیدهٔ کشند
غبار راه عباد صمد عبید صنم
شهی که خادم شرعند در عساکر او
ز مهتران امم تا به کهتران خدم
ز صیت تقویش از خوف نام خود لرزد
چو لاله در گذر باد جام در کف جم
ز بیم شحنهٔ ناموس او عیان نشود
ز سادگی نرسد تا بس که روی درم
ز دست از شفق آتش بساز خود زهره
که داده زان عملش اجتناب شاه قسم
سحاب با کف او داشت بحث بر سر فیض
ز شرم گشت عرق ریز بس که شد ملزم
دل و کفش گه ایثار در موافقت‌اند
دو قلزم متلاطم به یکدیگر منضم
سهیل لطفش اگر پرتو افکند بر زیر
ز آتش حسد آید به جوش خون به قم
مه سر علم او کند چو پنجه دراز
به اشتلم ز سر مهر برکند پرچم
عمود خاره شکن گر کند بلند شود
ز باد ضربت او کوره در کمر مدغم
خمد ز گرز گران سنگ او اگر به مثل
شود ستون سپر و دست و بازوی رستم
مبار زانش اگر تاخت بر زمانه کنند
دهند گاو زمین را ز فرط زلزله رم
به خیمه‌گاه سپاهش زمین کند پیدا
لکاشف از کشش بی‌حد طناب خیم
سگ درش نبود گر به مردمی مامور
به زهر چشم کند آب زهره ضیغم
فسون حفظش اگر بر زمین شود مرقوم
رود گزندگی از طبع افعی ارقم
ز شهسوار عرب کنده شد در از خیبر
ز شهریار عجم از زمانه بیخ ستم
فلک به باطن و ظاهر نمی‌تواند یافت
دو شهسوار چنین در قصیده عالم
جهان به معنی و صورت نمی‌تواند جست
دو شاه بیت چنین در قصیدهٔ عالم
عجب‌تر آن که یکی کرده با یکی ز خلوص
بهم علاقه فرزندی و غلامی ضم
فلک سئوال کنانست ازین تواضع و نیست
جز این مقاله جواب شه ستاره حشم
بدر که شاه ولایت بود چرا نزند
پسر که شاه جهان باشد از غلامی دم
مهم دنیی و عقبی فتاده است مرا
به این شهنشه اعظم به آن شه اکرم
کزو به روضهٔ رضوان رسم چه مرده به جان
وزین بلجهٔ احسان رسم چه تشنه بیم
یگانه پادشها یک گداست در عهدت
که رفع پستی خود کرده از علو همم
ز بار فقر به جانست و خم نکرده هنوز
به سجدهٔ ملکان پشت خود برای شکم
برون نرفته برای طمع ز کشور شاه
اگر به ملک خودش خوانده فی‌المثل حاتم
کنون که عادت فقرش نشانده بر سر راه
که روبراه نیاز آر یا به راه عدم
همان به حالت خویش است و بی‌نیازی را
شعار و شیوهٔ خود کرده از جمیع شیم
هان به وقت همت مدد نمی‌طلبد
ز اقویای جهان در میان لشگر غم
اگر کریم به بارد ز آسمان حاشا
که جز ز پادشه خود شود رهین کرم
چو داغ با دل خونین نشسته تا روزی
ز لطف شاه پذیرد جراحتش مرهم
قسم به شاه و به نعماش کانچه گفتم ازو
فلک مطابق واقع شنید و گفت نعم
چو محتشم شده نامش اگر مسمی را
به اسم ربط دهد شاه ازو چه گردد کم
همیشه تا ز پی بردن متاع بقا
کند فنا بره دست برد پا محکم
برای پاس بقای تو از کمند دعا
دو دست او به قفا بسته باد مستحکم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من و دو اسبه دوانیدن کمیت قلم
به مدح یکه سوار قلم رو آدم
هوش مصنوعی: من و دو اسب در حال دویدن هستیم و قلم من در حال نوشتن مدح و ستایش یک سوارکار برجسته و ممتاز است.
من و مجاهده در راه دین به کلک و زبان
ز وصف شاه مجاهد به ذوالفقار دو دم
هوش مصنوعی: من و تلاش در راه دین، با قلم و سخن، به توصیف شاه مجاهدی می‌پردازم که مانند ذوالفقار، شمشیری دوپهلوی قوی و سرسخت دارد.
من و رساندن صیت ثنا ز غرفهٔ ماه
به آفتاب فلک چاکر فرشتهٔ حشم
هوش مصنوعی: من و رساندن نام نیک و ستایش از زیبایی ماه به روشنایی آفتاب، مانند چاکران و خدمتگزاران فرشتگان.
ولی خالق اکبر علی عالی قدر
که هست ناطقه پیش ثنای او ابکم
هوش مصنوعی: خالق بزرگ و با عظمت، که مقام والایی دارد، چه کسی است؟ آن کسی که زبان حال و ناطقه در برابر ستایش او، ساکت و بی‌زبان است.
علیم علم لدنی کزو ورای نبی
همین یگانه خداوند اعلم است علم
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم دانش و آگاهی اشاره دارد و بیان می‌کند که علم و دانشی که به نوعی الهی و فراتر از دانش بشری است، تنها از آن خداوند یگانه و دانا است. در واقع، این بیت به معنای برتری و والایی علم الهی نسبت به علوم دنیوی و انسانی است.
امین گنج الهی که راز خلوت غیب
تمام گفته به او مصطفی بوجه اتم
هوش مصنوعی: امین گنج الهی، یعنی شخص امانت‌دار و قابل اعتماد در میان نعمت‌های الهی، با تمام عمق و معنا، رازهای پنهان و اسرار غیبی را به بهترین شکل به پیامبر اسلام، مصطفی، منتقل کرده است.
محیط مرکز دل کانچه در خیال هنوز
نداده دست بهم هست پیش او ملهم
هوش مصنوعی: چیزی که در ذهن و خیال به آن پرداخته‌ایم و هنوز به واقعیت نرسیده، در دل ما وجود دارد و در حضور او الهام‌بخش ماست.
شهی که خواهد اگر اتحاد نوع به جنس
دهند دست معیشت به هم رمض و اصم
هوش مصنوعی: پادشاهی که بخواهد به نوع انسان از جنسیت خود وابسته باشد، در حقیقت، زندگی و معیشت خود را به بی‌توجهی و نادانی می‌سپارد.
و گر اراده کند فصل را مبه این نوع
کمند ربط و مساوات بگسلند ز هم
هوش مصنوعی: اگر بخواهد، می‌تواند ارتباط و برابری میان فصل‌ها را به کلی از بین ببرد و آن‌ها را جدا کند.
دل حقیر نوازش که جلوه‌گاه خداست
چو کعبه‌ایست که از عرش اعظم است اعظم
هوش مصنوعی: دل کوچک و حقیر انسان، مانند کعبه‌ای است که محل جلوه‌گری و تجلی خداوند است و ارزش و عظمت آن از عرش بزرگتر نیز بالاتر است.
ز فرش چون ننهد پا به عرش بت‌شکنی
که بختش از بردوش نبی دهد سلم
هوش مصنوعی: وقتی که کسی از جایگاه پست به مقام بلند می‌رسد، و در واقع به موفقیت می‌رسد، این موفقیت به او اجازه می‌دهد که به راحتی بر مشکلات غلبه کند و در برابر چالش‌ها ایستادگی کند.
به معجزش زد و صد ساله ره رساند باد
زبان ابکم فطری سخن به گوش اصم
هوش مصنوعی: او با معجزه‌اش راهی را که صد سال طول می‌کشید، به سادگی پیمود. زبان خام و بی‌صدا، نکات فطری و واقعی را به کسی که نمی‌شنید، منتقل کرد.
به جنب چشمهٔ فیضش سر تفاخر خویش
به جیب جاه فرو برده از حیا زمزم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی که به برکت و لطف الهی دسترسی دارد، نباید به خود ببالد و از احساسات خود در این زمینه خجالت بکشد. به جای خودپسندی، باید تواضع را پیشه کند و قدر نعمت‌ها را بداند.
چه او که دیده امینی که در حریم وصال
میان سر خدا و نبی بود محرم
هوش مصنوعی: شخصی را شناخته‌ام که در فضای عشق و ارتباط نزدیک با خدا و پیامبر، از اعتماد و امانت برخوردار است و به رازهای این ارتباط دسترسی دارد.
پس از رسول به از وی گلی نداد برون
قدیم گلبن گل بار بوستان قدم
هوش مصنوعی: پس از پیامبر، گلی بهتر از او وجود ندارد، چون هیچ چیز قدیم‌تر از گلستان نمی‌تواند عطر و زیبایی گل را به گردش بگذارد.
در آمدن به جهان پای عرش سای نهاد
ز بطن شمسه برج شرف به فرش حرم
هوش مصنوعی: به دنیا آمدن، همچون سایه‌ای است که به زیر عرش آسمان گسترانده می‌شود. این ظهور از درون یک خورشید (شمسه) با مرتبه والا و با شکوه به وجود آمده، و به زیارتگاهی مقدس می‌رسد.
قدم نهاد برون هم به مسجد از دنیا
ز فتنه زائی افعال زاده ملجم
هوش مصنوعی: به دنیا پا گذاشت و از مسجد خارج شد، زیرا اعمال و رفتارهایی که به وجود آمده است، او را دچار فتنه کرده‌اند.
دو در یک صدفش را نمونه بودندی
به عیسی ار ز قضا موسی شدی توام
هوش مصنوعی: در یک صدف، دو در وجود دارد که اگر به وسیله قضا و قدر، موسی تبدیل به عیسی شود، تو هم به آن معنا می‌توانی مثالی برای آن باشید.
به بحر اگر فتد اوراق مدح و منقبتش
ز حفظ خالق یم تا ابد نگیرد نم
هوش مصنوعی: اگر ورق‌های ستایش و فضیلتش به دریا بیفتد، به خاطر حفاظت خالقش، تا همیشه دچار آسیب و تباهی نخواهد شد.
ببین چنین که رسیده است از نعیم عطا
به بلبلان گلستان منقبت چه نعم
هوش مصنوعی: نگاه کن که چه نعمت بزرگی به بلبلان گلستان رسیده است.
علی‌الخصوص به سر خیل منقبت گویان
که ریختی در جنت بها ز نوک قلم
هوش مصنوعی: به ویژه برای افرادی که به ستایش و تعریف از دیگران مشغول هستند، تو با نوک قلم خود، جنت را در دستان آنها ریختی.
فصیح بلبل خوش لهجه کاشی مداح
که بود روضهٔ آمل ازو ریاض ارم
هوش مصنوعی: بلبل فصیح و خوش لهجه‌ای از کاشان، مداحی که روضهٔ آمل را به زیبایی و شیوایی می‌خواند، همانند باغ‌های ارم است.
به مدح شاه عدو بندش از مهارت طبع
چو داد سلسلهٔ هفت بند دست بهم
هوش مصنوعی: به خاطر مهارت و استعداد شعری خود، ستایش شاه را به گونه‌ای زیبا و هنرمندانه بیان کرده‌ام و این کار را مانند به هم پیوستن هفت بند، با دقت و مهارت انجام داده‌ام.
اگر به سر خفی بود اگر بوجه جلی
برای او صله‌ها شد ز کلک غیب رقم
هوش مصنوعی: اگر در دل کسی راز و مخفیاتی باشد، برایش به نیابت از عالم غیب، نشانه‌ها و آثار روشنی از نعمت‌ها و پاداش‌ها فرستاده می‌شود.
به پیروی من گستاخ هم برسم قدیم
به حکم شوق نهادم بر آن بساط قدم
هوش مصنوعی: در گذشته، به خاطر شوق و علاقه‌ام، با جسارت به دنبال فردی رفتم که به او ارادت داشتم و به همین خاطر قدم به سوی او گذاشتم.
به قدر وسع دری سفتم از تتبع آن
که گر ز من نبدی قیمتش نبودی کم
هوش مصنوعی: به اندازه توانم تلاش کردم و در پی جستجوی آن چیزی بودم که اگر قیمتی از من نبود، ارزشش کمتر نمی‌شد.
ورش خرد به ترازوی طبع سنجیدی
شدی هر آینه شاهین آن ترازو خم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که اندیشه و خرد تو به اندازه‌ای ظریف و دقیق سنجیده شده که در واقع، کیفیت و ارزش آن بسیار بالاست و شایسته‌ی احترام و توجه می‌باشد.
در انتظار نشستم به ساحل امید
که موج کی زند از بحر من محیط کرم
هوش مصنوعی: در سواحل امید نشسته‌ام و منتظرم که موجی از دریا به سمت من بیاید و مرا در آغوش گیرد.
کی از ریاض امل سر برآورد نخلی
کی از دلم برد آرد زمانه بیخ الم
هوش مصنوعی: چه زمانی درختی از باغ آرزوها سر برمی‌آورد که غم دل من را در این زمانه از ریشه‌اش برمی‌دارد؟
رساند مژده به یک بار هاتفی که نوشت
برات جایزه شاه عرب به شاه عجم
هوش مصنوعی: هاتفی خبری خوش را به یکباره به کسی رساند که برگه‌ای از جایزه شاه عرب برای شاه عجم نوشته شد.
سپهر کوکبه طهماسب پادشاه که برد
به یمن نصرت دین برنهم سپهر علم
هوش مصنوعی: آسمان، ستاره‌ای که نشانگر طهماسب پادشاه است، برکشید تا به یمن پیروزی دین را عطا کند، و آسمان علم را نیز به نمایش بگذارد.
مجاهدی که ز تهدید او بدیدهٔ کشند
غبار راه عباد صمد عبید صنم
هوش مصنوعی: مجاهدی که به خاطر تهدید او، غبار راه بندگان خدا بر چشمانش نشسته است، به پرستش محبوبش ادامه می‌دهد.
شهی که خادم شرعند در عساکر او
ز مهتران امم تا به کهتران خدم
هوش مصنوعی: سلطانی که در سپاهش نوادگان پیامبر و پیروی از شریعت را ارج می‌نهد، از بزرگ‌ترها تا کوچک‌ترها، همگی در خدمت او هستند.
ز صیت تقویش از خوف نام خود لرزد
چو لاله در گذر باد جام در کف جم
هوش مصنوعی: به خاطر شهرتی که در زمینه تقوا دارد، نامش به اندازه‌ای ترسناک است که مانند لاله‌ای در برابر باد می‌لرزد، درست مثل زمانی که جامی را در دست جم (پادشاه افسانه‌ای) می‌گیرد.
ز بیم شحنهٔ ناموس او عیان نشود
ز سادگی نرسد تا بس که روی درم
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از نگهبان ناموس او، چیزی روشن نمی‌شود و از روی سادگی نمی‌توان به این حقیقت پی برد که چقدر زمان نیاز است تا به چهره‌ام نگاه کند.
ز دست از شفق آتش بساز خود زهره
که داده زان عملش اجتناب شاه قسم
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و زحماتی که در زندگی می‌کشی، برای خودت شجاعت و قدرت ایجاد کن. زیرا از آن چه که انجام داده‌ای، باعث می‌شود که حتی شاه هم قسم بکشد که از آن کار پرهیز کند.
سحاب با کف او داشت بحث بر سر فیض
ز شرم گشت عرق ریز بس که شد ملزم
هوش مصنوعی: ابر به خاطر ریزش بارانش با دست خود درباره‌ی فیض و رحمت صحبت می‌کرد و از شرم به قدری عرق ریخت که مجبور شد سکوت کند.
دل و کفش گه ایثار در موافقت‌اند
دو قلزم متلاطم به یکدیگر منضم
هوش مصنوعی: دل و کفش در همیاری و هماهنگی با یکدیگر به مانند دو دریاچه پرخروش هستند که به هم می‌پیوندند.
سهیل لطفش اگر پرتو افکند بر زیر
ز آتش حسد آید به جوش خون به قم
هوش مصنوعی: اگر ستاره سهیل به زمین نیکی کند و نورش را بر ما بتاباند، آنگاه حسد و کینه در دل‌ها به جوش می‌آید و خون به قم می‌جوشد.
مه سر علم او کند چو پنجه دراز
به اشتلم ز سر مهر برکند پرچم
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبای او مانند ماه می‌درخشد و وقتی دستش را دراز کند، می‌تواند از عشق و محبت نشان‌هایی را بیفشارد و پرچم خوشبختی را بر این عشق به اهتزاز درآورد.
عمود خاره شکن گر کند بلند شود
ز باد ضربت او کوره در کمر مدغم
هوش مصنوعی: اگر تیرک محکم و استواری از زمین بلند شود، ضربه‌ی باد آن را به شدت می‌لرزاند و درون کمرش به صورت مخفی و نهان قرار می‌گیرد.
خمد ز گرز گران سنگ او اگر به مثل
شود ستون سپر و دست و بازوی رستم
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد با قدرت و نیروی او مقابله کند، باید مانند ستونی محکم و استواری مانند سپر و دست و بازوی رستم باشد. در غیر این صورت، شکست حتمی است.
مبار زانش اگر تاخت بر زمانه کنند
دهند گاو زمین را ز فرط زلزله رم
هوش مصنوعی: اگر کسی با زمانه به مبارزه برود و در این درگیری زمین را به لرزه وادارد، گویی که زمین ناآرام شده و او به شدت تحت فشار قرار گرفته است.
به خیمه‌گاه سپاهش زمین کند پیدا
لکاشف از کشش بی‌حد طناب خیم
هوش مصنوعی: سپاه در مکانی بر روی زمین استقرار یافته و هرچند که می‌توان حالت تنش و کشش اطراف خیمه را حس کرد، اما فضای آن به وضوح مشخص است.
سگ درش نبود گر به مردمی مامور
به زهر چشم کند آب زهره ضیغم
هوش مصنوعی: اگر در جمعی از افراد با فضیلت و نیکوکار قرار نگیری، به کسی که در دلش کینه و ناروایی دارد، اجازه نده که به تو آسیب برساند.
فسون حفظش اگر بر زمین شود مرقوم
رود گزندگی از طبع افعی ارقم
هوش مصنوعی: اگر جادویی که باعث حفظ و نگهداری اوست بر زمین بیفتد، به زودی تاثیر منفی و مضر طبیعت افعی را خواهد داشت.
ز شهسوار عرب کنده شد در از خیبر
ز شهریار عجم از زمانه بیخ ستم
هوش مصنوعی: از قهرمان عرب، شمشیرش در خیبر از نیروی پادشاه عجم جدا شد و زمانه به او ستم کرد.
فلک به باطن و ظاهر نمی‌تواند یافت
دو شهسوار چنین در قصیده عالم
هوش مصنوعی: آسمان نمی‌تواند در باطن و ظاهر، دو چنین پهلوانی را در عالم شعر پیدا کند.
جهان به معنی و صورت نمی‌تواند جست
دو شاه بیت چنین در قصیدهٔ عالم
هوش مصنوعی: جهان نمی‌تواند در معنای عمیق و شکل ظاهری خود به جستجو بپردازد؛ زیرا دو نکتهٔ اساسی و مهم در شعر هست که آن را کامل می‌کند.
عجب‌تر آن که یکی کرده با یکی ز خلوص
بهم علاقه فرزندی و غلامی ضم
هوش مصنوعی: عجب اینجاست که یکی از روی خلوص و صمیمیت، با دیگری رابطه‌ای مانند فرزندی و غلامی برقرار کرده است.
فلک سئوال کنانست ازین تواضع و نیست
جز این مقاله جواب شه ستاره حشم
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر این تواضع از تو سوال می‌کند و جز این، دیگری نمی‌تواند به ستاره‌ها پاسخ دهد.
بدر که شاه ولایت بود چرا نزند
پسر که شاه جهان باشد از غلامی دم
هوش مصنوعی: چرا پسر شاهی که مقامش از هر کسی بالاتر است، از توهین به کسی که در مقام پایین‌تری قرار دارد، خودداری نمی‌کند که شاه جهان است؟
مهم دنیی و عقبی فتاده است مرا
به این شهنشه اعظم به آن شه اکرم
هوش مصنوعی: زندگی دنیوی و آخرتی برای من تحت تأثیر جایگاه والای این پادشاه بزرگ قرار گرفته است و من به خاطر او از دیگر امور غافل شده‌ام.
کزو به روضهٔ رضوان رسم چه مرده به جان
وزین بلجهٔ احسان رسم چه تشنه بیم
هوش مصنوعی: از کجا به باغ بهشت بروم در حالی که جانم خسته است و چه‌قدر نیازمند کمک و محبت هستم.
یگانه پادشها یک گداست در عهدت
که رفع پستی خود کرده از علو همم
هوش مصنوعی: در زمان تو، شخصی که انگار پادشاهی را به دوش دارد، خود را به یک گدا می‌زند و از تلاش‌های بزرگ خود برای رسیدن به مرتبه‌های بالاتر کاسته است.
ز بار فقر به جانست و خم نکرده هنوز
به سجدهٔ ملکان پشت خود برای شکم
هوش مصنوعی: این فرد تحت فشار و سختی‌های مالی قرار دارد، اما هنوز به وضعیت خود تسلیم نشده و به خاطر مشکلاتش سر فرود نیاورده است. او نمی‌خواهد برای کسب روزی خود به ذلت بیفتد و عزت نفس خود را از دست بدهد.
برون نرفته برای طمع ز کشور شاه
اگر به ملک خودش خوانده فی‌المثل حاتم
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر منافع شخصی از سرزمین خود خارج نشود، همانطور که حاتم علی‌الخصوص برای خود و مردمش در کشورش باقی ماند، به معنی این است که وفاداری و احترام به سرزمین خود از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است.
کنون که عادت فقرش نشانده بر سر راه
که روبراه نیاز آر یا به راه عدم
هوش مصنوعی: اکنون که فقر به عنوان یک عادت به زندگی‌ام چنگ انداخته و مسیرم را پر از مشکلات کرده است، یا باید به دنبال برطرف کردن نیازهایم بروم یا این که به ناامیدی بیفتم و از همه چیز قطع امید کنم.
همان به حالت خویش است و بی‌نیازی را
شعار و شیوهٔ خود کرده از جمیع شیم
هوش مصنوعی: او به حال خود باقی است و بی‌نیازی را به عنوان اصل و روش زندگی‌اش انتخاب کرده و از همه چیز بی‌نیاز است.
هان به وقت همت مدد نمی‌طلبد
ز اقویای جهان در میان لشگر غم
هوش مصنوعی: در زمان تصمیم و اراده قوی، انسان نیازی به کمک از افراد قوی‌تر ندارد، حتی در دل مشکلات و دشواری‌ها.
اگر کریم به بارد ز آسمان حاشا
که جز ز پادشه خود شود رهین کرم
هوش مصنوعی: اگر فرد نیکوکاری از آسمان چیزی نازل کند، به هیچ وجه نمی‌توان تصور کرد که جز به خاطر بزرگی و لطف پادشاه خود، کسی به آن متمسک شود.
چو داغ با دل خونین نشسته تا روزی
ز لطف شاه پذیرد جراحتش مرهم
هوش مصنوعی: مانند داغی که بر دل خونین نشسته، منتظر است تا روزی از لطف شاه دردش را التیام بخشد.
قسم به شاه و به نعماش کانچه گفتم ازو
فلک مطابق واقع شنید و گفت نعم
هوش مصنوعی: به خدا قسم که به بزرگی و زیبایی او سوگند می‌خورم، هر چه که من از او گفتم، آسمان هم آن را شنید و با تأکید تایید کرد.
چو محتشم شده نامش اگر مسمی را
به اسم ربط دهد شاه ازو چه گردد کم
هوش مصنوعی: وقتی کسی به مقام و بزرگی می‌رسد، حتی اگر به نامش ارتباطی داده شود، این باعث نمی‌شود که شاه از آن شخص کمتر شود یا مقام او کاهش یابد.
همیشه تا ز پی بردن متاع بقا
کند فنا بره دست برد پا محکم
هوش مصنوعی: برای یافتن حقیقت و جاودانگی، باید با شجاعت و استقامت به سوی آن قدم برداریم و بدانیم که از گذران عمر و فنا نمی‌توان فرار کرد.
برای پاس بقای تو از کمند دعا
دو دست او به قفا بسته باد مستحکم
هوش مصنوعی: برای حفظ وجود تو، دو دست دعا به پشت محکم بسته شده‌اند.

حاشیه ها

1389/09/16 16:12
شهاب

سلام
باید به در بیت پنجم به جای "همین یگانه خداوند اعلم است علم" باشه ----> "همین یگانه خداوند علیم است اعلم"
دمتون گرم
---
پاسخ: پیشنهادتان مشکل وزنی دارد.