گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۴۵ - قصیدهٔ در مدح یوسف عادل شاه فرماید

اقبال بین که از پی طی ره وصال
پرواز داده شوق به مرغ شکسته بال
بردمید از آن تن خاکی که جنبشش
صد ساله بعد داشت ز سر حد احتمال
افتاده‌ای که بود گران جان تر از زمین
شوقش به ره فکند شتابان تر از شمال
شد دست چرخ پر شهب از بس که می‌جهد
در زیر پای خیل بغال آتش از امال
احداث کرده جذبه راه دیار شوق
در مرکبان سست پی من تک غزال
دارد گمان زلزله از بی‌قراریم
سرهنگ جان که قلعهٔ تن راست کوتوال
منت خدای را که رفاهیت وطن
گر شد به دل به تفرقه کوچ و ارتحال
نزدیک شد که ذرهٔ بیتاب ناتوان
یابد به آفتاب جهانتاب اتصال
زد آفتاب چرخ که از دولت سریع
بعد از عروج روی کند در ره زوال
آن آفتاب کز سبب طول عهد او
جوید هزار ساله گران نقص از کمال
سلطان شاه مشرب کم کبر و پرشکوه
دارای داد گستر جم قدر یم نوال
آن برگزیدهٔ یوسف مصر صفا که هست
آئینه جمال خداوند ذوالجلال
در مصر سلطنت نه همین اسم بود و بس
میراث یوسفی که به او یافت انتقال
زان یوسف جمیل به این یوسف جلیل
دادند صد کمال کزان بد یکی جمال
بر خویش دیدگان و مکان را چو بیضهٔ تنگ
مرغ جلال او چو برآورد پر و بال
شاید که بهر نوبت سلطانیش قضا
بر طبل آسمان زند از کهکشان دوال
گردون برد پناه به تحت الثری ز بیم
آید گر آتش غضب او به اشتغال
نام مرا کسی نبرد روز حشر نیز
حلمش شود چه اهل گنه را قرین حال
گر باد عزم تو گذرد بر بلند و پست
بیرون رود سکون ز زمین نعل از خیال
دریا به لنگرش سپر خویش را به چرخ
باشد تحرکش چو زمین تا ابد محال
ای برقد جلال تو تشریفها قصیر
جز عز ذوالجلال که افتاده بی‌زوال
بر تاج خسروی که ز اسباب سروریست
فرق توراست منت تعظیم لایزال
حاتم ز صیت جود تو گشت از مقام خویش
راضی که در جهان نکشد از تو انفعال
این سلطنت که شاهد طاقت گداز بود
در ابتدای ناز نمود از تتق جمال
اینک جهان گرفته سراسر فروغ وی
که افزونی اندرون چو ترقیست در هلال
ای داور ملک صفت آسمان شکوه
وی سرور نکوسیر پادشه خصال
روزی که محتشم پی تقدیم تهنیت
آمد به نفس کامل خود بر سر جدال
وز تازیانه کاری تعجیل داد پر
آن باره را که بود تحرک در او محال
هریک قدم که مانده به ره نجم طالعش
گردید دور صد قدم از عقده وبال
یارب به لایزالی سلطان لم‌یزل
کز اشتغال سلطنت دیر انتقال
بر مسند جلال برانی هزار کام
با رتبهٔ جلیل بمانی هزار سال

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اقبال بین که از پی طی ره وصال
پرواز داده شوق به مرغ شکسته بال
هوش مصنوعی: توجه کن که چگونه اشتیاق بر بال‌های شکسته پرنده‌ای، او را به پرواز در می‌آورد تا در پی رسیدن به عشق و وصل برود.
بردمید از آن تن خاکی که جنبشش
صد ساله بعد داشت ز سر حد احتمال
هوش مصنوعی: بدن خاکی‌ای که در حال حرکت بود، از ذهنم کنار رفت، چرا که حرکتی که باید انجام می‌داد، در آینده‌ای دور، پس از صد سال، امکان‌پذیر بود.
افتاده‌ای که بود گران جان تر از زمین
شوقش به ره فکند شتابان تر از شمال
هوش مصنوعی: کسی که به زمین افتاده، جانش از زمین سنگین‌تر است و شوقش به پیوستن به راه، او را سریع‌تر از وزش شمالی‌ها به حرکت درمی‌آورد.
شد دست چرخ پر شهب از بس که می‌جهد
در زیر پای خیل بغال آتش از امال
هوش مصنوعی: چرخ روزگار به شدت در حال چرخش است و به خاطر حرکت سریع آن، شرایط برای مردم دچار تغییرات زیادی می‌شود. این رفتار چرخ، به نوعی نشان‌دهنده‌ی زندگی پرتنش و دگرگونی‌های مداوم است که به وضوح در پیرامون ما دیده می‌شود.
احداث کرده جذبه راه دیار شوق
در مرکبان سست پی من تک غزال
هوش مصنوعی: در دل خود علاقه‌ای عمیق به سفر به سرزمین آرزوها ایجاد کرده‌ام، اما با وجود اینکه در این مسیر اقدام می‌کنم، همچنان ناپایدار و آسیب‌پذیر هستم.
دارد گمان زلزله از بی‌قراریم
سرهنگ جان که قلعهٔ تن راست کوتوال
هوش مصنوعی: احساس ناآرامی و بی‌قراری من به حدی است که گویی زلزله‌ای در حال وقوع است، گویا جان من به شدت در تلاطم است و بدنم همچون قلعه‌ای زیر نظر مراقبی قرار دارد.
منت خدای را که رفاهیت وطن
گر شد به دل به تفرقه کوچ و ارتحال
هوش مصنوعی: شکرگزار خدایی باش که آرامش و رفاه کشورمان به دل ما نشسته است، حتی اگر به خاطر جدایی و تغییر مکان مجبور به ترک وطن شویم.
نزدیک شد که ذرهٔ بیتاب ناتوان
یابد به آفتاب جهانتاب اتصال
هوش مصنوعی: به زودی ذرهٔ ناآرام و ضعیف، به نور تابناک خورشید متصل خواهد شد.
زد آفتاب چرخ که از دولت سریع
بعد از عروج روی کند در ره زوال
هوش مصنوعی: نور خورشید به زودی از آسمان می‌تابد و بعد از اینکه به اوج خود رسید، به سمت زوال و افول می‌رود.
آن آفتاب کز سبب طول عهد او
جوید هزار ساله گران نقص از کمال
هوش مصنوعی: آفتابی که به خاطر مدت طولانی دوستی‌اش، هزار سال را با دقت و بدون کم و کاست می‌گذراند.
سلطان شاه مشرب کم کبر و پرشکوه
دارای داد گستر جم قدر یم نوال
هوش مصنوعی: سلطان بزرگ و با شخصیت که کم‌توقع و با عظمت است، دارای ویژگی‌های نیکو و بخشندگی همچون جم است که شایسته‌ی احترام و ستایش می‌باشد.
آن برگزیدهٔ یوسف مصر صفا که هست
آئینه جمال خداوند ذوالجلال
هوش مصنوعی: او که مانند یوسف، برگزیده و زیباست، تجلی جمال و زیبایی خداوند بزرگ و با عظمت است.
در مصر سلطنت نه همین اسم بود و بس
میراث یوسفی که به او یافت انتقال
هوش مصنوعی: در مصر، سلطنت تنها به نام نیست و به همین سادگی نیست، بلکه میراث یوسف است که به او منتقل شده است.
زان یوسف جمیل به این یوسف جلیل
دادند صد کمال کزان بد یکی جمال
هوش مصنوعی: از زیبایی یوسف زیبا به یوسف بزرگ و باعظمت، صد صفت نیکو داده‌اند، زیرا که از بدی یکی تنها زیبایی به دست می‌آید.
بر خویش دیدگان و مکان را چو بیضهٔ تنگ
مرغ جلال او چو برآورد پر و بال
هوش مصنوعی: چشم‌ها و مکان را بر خود نظاره کن، مانند تخم مرغی که در فضای تنگ قرار دارد؛ زیرا عظمت او مانند پرواز پرنده‌ای که بال‌هایش را گشوده، نمایان است.
شاید که بهر نوبت سلطانیش قضا
بر طبل آسمان زند از کهکشان دوال
هوش مصنوعی: شاید به خاطر دلیلی، فرمانروایی‌اش را تقدیر بر روی طبل آسمان بزند و از کهکشان دوارت به گوش برسد.
گردون برد پناه به تحت الثری ز بیم
آید گر آتش غضب او به اشتغال
هوش مصنوعی: جهان توسط پروردگار، به واسطه‌ی ترس از خشم و قهر او، به جایی پناه می‌برد که در زیر زمین و در عمق وجودش باشد، تا از آتش خشم او در امان بماند.
نام مرا کسی نبرد روز حشر نیز
حلمش شود چه اهل گنه را قرین حال
هوش مصنوعی: در روز قیامت، اگر کسی نام من را ببرد، نشان‌دهنده این است که او توانایی تحمل و بردباری دارد. حتی اگر گناهکار باشد، وضعیت او با دیگران متفاوت است.
گر باد عزم تو گذرد بر بلند و پست
بیرون رود سکون ز زمین نعل از خیال
هوش مصنوعی: اگر اراده و عزم تو بر همه چیز غالب شود، هیچ چیز نمی‌تواند آرامش را از زمین بگیرد و خیال را از بین ببرد.
دریا به لنگرش سپر خویش را به چرخ
باشد تحرکش چو زمین تا ابد محال
هوش مصنوعی: دریا، برای ایستادن و استراحت، به لنگرش تکیه می‌کند و با حرکت خود، زمین را همواره دچار تغییر می‌سازد. اما این حرکت دائمی و بنیادین او هیچگاه نمی‌تواند متوقف شود.
ای برقد جلال تو تشریفها قصیر
جز عز ذوالجلال که افتاده بی‌زوال
هوش مصنوعی: ای عظمت تو بالاتر از هر چیز دیگری است، جز عزت خداوند که همیشه پایدار و جاویدان است.
بر تاج خسروی که ز اسباب سروریست
فرق توراست منت تعظیم لایزال
هوش مصنوعی: بر روی تاج سلطنتی که از لوازم فرمانروایی است، فرق تو نشانه‌ای از احترام و ارادت همیشگی است.
حاتم ز صیت جود تو گشت از مقام خویش
راضی که در جهان نکشد از تو انفعال
هوش مصنوعی: حاتم به خاطر نام نیکو و بخشندگی‌ات از جایگاه و مقام خود راضی شد، چرا که در دنیا هیچ‌کس به اندازه تو تأثیری ندارد.
این سلطنت که شاهد طاقت گداز بود
در ابتدای ناز نمود از تتق جمال
هوش مصنوعی: این حکومت که با صبر و تحمل سختی‌ها شکل گرفته، در آغاز با زیبایی و جذابیت خود خود را نشان داد.
اینک جهان گرفته سراسر فروغ وی
که افزونی اندرون چو ترقیست در هلال
هوش مصنوعی: اینک دنیا به‌طرز کامل تحت تأثیر نور اوست؛ نوری که درونش همچون افزایش و پیشرفت در هلال ماه به چشم می‌خورد.
ای داور ملک صفت آسمان شکوه
وی سرور نکوسیر پادشه خصال
هوش مصنوعی: ای داور بزرگی که صفات ملکوتی آسمان را داری، شکیبایی و عظمت تو به اندازه‌ای است که شایسته است سرور و فرمانروای نیکوخصالان باشی.
روزی که محتشم پی تقدیم تهنیت
آمد به نفس کامل خود بر سر جدال
هوش مصنوعی: روزی که محتشم برای ارائه تبریک و آرزوها به جمع آمد، با تمام وجود و روحیه کامل خود در میان جمعیت حضور داشت و در پی نبردی پرشور بود.
وز تازیانه کاری تعجیل داد پر
آن باره را که بود تحرک در او محال
هوش مصنوعی: به واسطه‌ی شدت ضربه، پرنده‌ای که به خاطر موقعیتش قادر به جابه‌جایی نبود، ناچار به حرکت شد.
هریک قدم که مانده به ره نجم طالعش
گردید دور صد قدم از عقده وبال
هوش مصنوعی: هر قدمی که به مقصد نجم طالعش باقی مانده، باعث می‌شود به دور صد قدم از مشکلات و سختی‌ها فاصله بگیرد.
یارب به لایزالی سلطان لم‌یزل
کز اشتغال سلطنت دیر انتقال
هوش مصنوعی: خداوندا، به بزرگی و جاودانگی سلطانی که سلطنت او از زمانی دور ادامه دارد، توجه کن.
بر مسند جلال برانی هزار کام
با رتبهٔ جلیل بمانی هزار سال
هوش مصنوعی: بر روی تخت بزرگی بنشینی و هزار آرزو برآورده کنی و با مقام والایت تا هزار سال باقی بمانی.